- نام رمان
- تلاطم آبی یک رویا
- نام نویسنده
- سحر مهدی زاده
- ژانر
-
- عاشقانه
- نام ویراستار
- بدون ویراستاری
خلاصه:
یک دریا اما نه آرام!
بلکه دریای پرتلاطم زندگی دو آدم…!
اولی پسری داغ دیده،
داغ دیده گلی که بخاطر اشتباه او پرپر شد و او فرصتی برای جبران اشتباهش نداشت!
پسری مغرور و مقتدر با قلبی لبریز از محبت که در دریای عذابِ گناهش دست و پا میزند.
پسری بی پشتوانه که پشتوانه مسافری از راه رسیده با تنی خسته میشود!
دیگری دختری تنها و بی پناه با روحیه لطیف و قلبی مهربان اما زخم خورده؛ زخم خورده از بازی روزگار…
دختری که در یک نیمه شب بارانی، بخاطر یک اتفاق، با پر و بالی شکسته، بر دنیای پر انتقام پسری شیرصفت سقوط میکند!
اینجاست که رویای عشقی تعبیر میشود تا دریای طوفان زده ی این دو زندگی را یکی کند و پلی شود برای عبور از تلاطم بی وقفه ی دریای حوادث تا رسیدن به رویای آبی آرامش!
پایان خوش
مقدمه:
در این دنیای وارونه که همه از هم فراری اند.
پرنده ها از آدم ها،
آدم ها از آدم ها،
دراین سال های سرد خاکستری نمناک،
که شب هایش هریک تاریک تر و گرفته تر از شب های دیگرش بود،
درآن سوی دنیای سیاه ظلمانی من،
نوری درخشید.
نوری که درخشش وصف ناپذیرش،
قلب فرسوده ام را التیام بخشید.
و گرمای اعجاب انگیزش،
سرمای طاقت فرسای دنیای برفی ام را ذوب کرد.
غم ها، سیاهی ها، حسرت ها، پریشانی ها و تلخی ها کنار زده شد.
تو آمدی.
از کجا؟ نمیدانم!
چگونه؟ نمیدانم!
مگر اهمیتی دارد اصلا؟
یک دریا اما نه آرام!
بلکه دریای پرتلاطم زندگی دو آدم…!
اولی پسری داغ دیده،
داغ دیده گلی که بخاطر اشتباه او پرپر شد و او فرصتی برای جبران اشتباهش نداشت!
پسری مغرور و مقتدر با قلبی لبریز از محبت که در دریای عذابِ گناهش دست و پا میزند.
پسری بی پشتوانه که پشتوانه مسافری از راه رسیده با تنی خسته میشود!
دیگری دختری تنها و بی پناه با روحیه لطیف و قلبی مهربان اما زخم خورده؛ زخم خورده از بازی روزگار…
دختری که در یک نیمه شب بارانی، بخاطر یک اتفاق، با پر و بالی شکسته، بر دنیای پر انتقام پسری شیرصفت سقوط میکند!
اینجاست که رویای عشقی تعبیر میشود تا دریای طوفان زده ی این دو زندگی را یکی کند و پلی شود برای عبور از تلاطم بی وقفه ی دریای حوادث تا رسیدن به رویای آبی آرامش!
پایان خوش
مقدمه:
در این دنیای وارونه که همه از هم فراری اند.
پرنده ها از آدم ها،
آدم ها از آدم ها،
دراین سال های سرد خاکستری نمناک،
که شب هایش هریک تاریک تر و گرفته تر از شب های دیگرش بود،
درآن سوی دنیای سیاه ظلمانی من،
نوری درخشید.
نوری که درخشش وصف ناپذیرش،
قلب فرسوده ام را التیام بخشید.
و گرمای اعجاب انگیزش،
سرمای طاقت فرسای دنیای برفی ام را ذوب کرد.
غم ها، سیاهی ها، حسرت ها، پریشانی ها و تلخی ها کنار زده شد.
تو آمدی.
از کجا؟ نمیدانم!
چگونه؟ نمیدانم!
مگر اهمیتی دارد اصلا؟