- نام رمان
- سمپاتی
- نام نویسنده
- زهرا نورمحمدی
- ژانر
-
- اجتماعی
- عاشقانه
- سطح رمان
- معمولی
رمان سمپاتی
خلاصه:
وقتی توی قصهها از عشق در یه نگاه حرف میزدن پوزخند میزدم!
تا اینکه توی سمپاتی نگاه تو غرق شدم و فهمیدم زندگی میتونه با یه نگاه به مُردگی تبدیل بشه.
من از این فلسفه میترسم، میخوام کمکم کنی، شاید بشه دوباره نفس کشید.
این رمان برگرفته از یک زندگی واقعی است، تقدیم به روح پاک بانوی عزیز لیلا فرخی و خواهر زاده قشنگش
.
قسمتی از متن رمان سمپاتی :
با صدای بابا به خودم اومدم:
– کجایی نرگس!؟
لب باز کردم:
– جانم بابا؟ پشت سیستم هستم!
-باشه یکم خرید کردم بیا توی یخچال بذار!
– الان که تموم شد میام!
یکم دیگه توی چتروم موندم و خزعبلات کاربرا رو نگاه کردم!
هرچقدر که ساعت به هشت نزدیک تر میشد کاربرهای بیشتری آنلاین میشدن؛ ربعی با خانم پورزید و اکرمی که کارمندهای بخش فنی بودن چت کردم و بعد خارج شدم!
میدونستم الان دیگه انقدر چت میکنن تا ظرفیت از بین بره و باز دست به دامن خودم میشن!
بابا کلی خرید کرده بود که با بدبختی توی یخچال جاشون کردم و بعد میز شام رو ردیف کردم هرچند که خودم قرار نبود بخورم! و بعد چیدمان کوتاهم بابا رو صدا زدم.
در حالیکه غرق فیلم پخش شده از گوشیش بود اومد و نشست و همچنان مشغول تماشا بود؛ عاشق اکسپلور گردی بود؛ کل روز تمام فیلم های اینستاگرام رو نگاه میکرد و
در واقع جز اون استفاده دیگه ای از گوشیش نمیکرد! توی چت کردن با فامیل هم انقدر گاف میداد که ترجیه داشت چت نکنه!
چهار سال بود که بازنشسته شده بود و پنج سال بود که مامان رو از دست داده بودیم و تقریبا یک سالی میشد که خواهر کوچیکترم خونه رو به قصد منزل شوهر ترک کرده بود!
و …
.