- عنوان کتاب: داش آکل
- نویسنده: صادق هدایت
- تعداد صفحات: 13 پی دی اف
داش اکل داستان لوطی است که در شیراز زندگی میکند و چون جوانمردی نیکسیرت است سرپرست خانوادهای از اهل شیراز داش اکل را به عنوان وصی خود برمیگزیند، مرجان دختر این خانواده است که نماد پاکدامنی و نجابت است و داش اکل در این میان عاشق مرجان میشود. کاکا رستم در این میان مبارزه با داش اکل و بیرون کردن او از میدان نبرد را در پی رقابتی ناجوانمردانه، خود را پیروز میدان میداند. در حالی که این پیروزی دور از انسانیت و مردانگی است و سرانجام داش اکل میمیرد و خواننده میپندارد که داش آکل تا اخر عمرش از عشق پاکی که در دلش نسبت به مرجان داشته دم نمیزند و آن را به سردی خاک میسپارد، اما وجود طوطی داش آکل پایان داستان را بهخودی خود دستخوش تغییر میکند. شاید، خواننده تا قبل از خواندن بخشهای پایانی داستان، فکر کند که عشق داش اکل نسبت به مرجان تا ابد نهان باقی میماند . اما در بندهای پایانی داستان هدایت از طوطی سخن به میان میآورد که بیانکننده عشق داش اکل به مرجان است.
.
قسمتی از متن کتاب:
هنگامی که داش آکل وارد بیرونی حاجی صمد شد, ختم را ورچیده بودند, فقط چند نفر قاری و جزوه کش سر پول کشمکش داشتند. بعد از این که چند دقیقه دم حوض معطل شد, او را وارد اتاق بزرگی کردند که ارسی های آن رو به بیرونی باز بود. خانم آمد پشت پرده و پس از سلام و تعارف معمولی داش آکل روی تشک نشست و گفت:
خانم سر شما سلامت باشد, خدا بچه هایتان را به شما ببخشد.
خانم با صدای گرفته گفت: همان شبی که حال حاجی به هم خورد, رفتند امام جمعه را سر بالینش آوردند و حاجی در حضور همه آقایان شما را وکیل و وصی خودش معرفی کرد. لابد شما حاجی را از پیش می شناختید.
ما پنج سال پیش در سفر کازرون باهم آشنا شدیم.
حاجی خدابیامرز همیشه می گفت اگر یک نفر مرد هست فلانی است.
خانم, من آزادی خودم را از همه بیشتر دوست دارم. اما حالا که زیر دین مرده رفته ام, به همین تیغه آفتاب قسم اگر نمردم به همه این آدمها نشان می دهم.