بسم الله گویان از تخت پایین می اید . صدای اذان گوشش را نوازش می دهد .ذکر میگوید و وضو میگیرد . قامت میبندد و تکبیر میگوید. سلامش را که داد نفسی پر درد میکشد.نفسی پر از درد تنهایی.
سجاده را جمع کرده و مثل همیشه لباس میپوشد وخانه را به مقصد نانوایی ترک میکند .هنگام کذر از کوچه ها یادی از قدیم...