داستان عاشقانه زیبا

  1. Marya 1381

    داستانک کاربران داستان کوتاه عاشقانه زیبا | Marya 1381 کاربر انجمن نگاه دانلود

    دختر: می دونی! دلم… برای یک پیاده روی با هم… برای رفتن به مغازه های کتاب فروشی و نگاه کردن کتاب ها… برای بوی کاغذ نو… برای راه رفتن با هم شونه به شونه و دیدن نگاه حسرت بار دیگران… آخه هیچ زنی نیست که مردی مثل مرد من داشته باشه! پسر: آره می دونم… می دونم… دل من هم تنگت شده… برای دیدن آسمون زیبای...
بالا