قصه و داستان

  1. کوکیッ

    داستان داستان کودکانه «خدا کجاست؟»

    بابا امروز راهی مسافرت شد، سحر هم برای اینکه با باباش خداحافظی کنه عروسکش رو از اتاقش برداشت و به سمت در رفت و پرسید: ” بابا کی از سفر بر می‌گردین؟” بابا گفت: ” ۱۰ روز دیگه.” مامان گفت: “بابا! خدا به همراهت.” سحر از مامانش پرسید: ” خدا می‌خواد همراه بابا بره؟! مامان مگه خدا کجاست؟!” مامان گفت: ”...
  2. کوکیッ

    داستان داستان کودکانه «سه ماهی»

    در آبگیر کوچکی ، سه ماهی زندگی می کردند . ماهی سبز ، زرنگ و باهوش بود ، ماهی نارنجی ، هوش کمتری داشت و ماهی قرمز ، کودن و کم عقل بود. یک روز دو ماهیگیر از کنار آبگیر عبور کردند و قرار گذاشتند که تور خود را بیاورند تا ماهیها را بگیرند. سه ماهی حرف های ماهیگیران را شنیدند. ماهی سبز ، که زرنگ و...
  3. کوکیッ

    داستان داستان کودکانه «دخترک آواز خوان»

    دختری بود که با پدر و مادرش برای تفریح به جنگل رفته بودن پس از کلی بازی و تفریح دخترک پروانه خیلی خوشگلی را می بیند که دور سر او پرواز میکند. دخترک دلش می خواست که این پروانه را بگیرد و با خودش به خانه ببرد . به همین دلیل دخترک پروانه را به قصد گرفتتن دنبال کرد . دخترک خیلی خوشحال بود چرا که...
  4. کوکیッ

    داستان داستان کودکانه «زندگینامه امام حسین (ع)»

    زندگینامه امام حسین (ع): نام : حسین (سومین امام که به امر خداوند تعیین شده است ) کنیه :ابو عبد اللّه لقب : خامس آل عبا، سبط، شهید، وفى ، زکى پدر : حضرت على بن ابى طالب (ع ) مادر: حضرت فاطمه (س ) تاریخ ولادت : شنبه سوم شعبان ، سال چهارم هجرى مکان ولادت : مدینه مدت عمر : 57 سال علت شهادت: پس از...
  5. کوکیッ

    داستان داستان کودکانه «خارپشت کوچولو»

    روزی و روزگاری در جنگلی سرسبز و قشنگ، خارپشت کوچکی با پدر و مادرش در لانه ای زیبا زندگی می کرد. او دوستان زیادی داشت و هر روز صبح بعد از خوردن صبحانه از مادرش اجازه می گرفت و برای بازی با آنها، از خانه بیرون می رفت و بعد از بازی فورا به خانه بر می گشت. یکی از روزها که خارپشت کوچولو برای بازی با...
  6. کوکیッ

    داستان داستان کودکانه «گرگ بدجنس»

    روزی، گرگی در دامنه کوه متوجه یک غار شد که حیوانات مختلف از آن عبور می کنند. گرگ بسیار خوشحال شد و فکر کرد که اگر در مقابل غار کمین کند، می تواند حیوانات مختلف را صید کند. به همین خاطر، در مقابل خروجی غار کمین کرد تا حیوانات را شکار کند. روز اول، یک گوسفند آمد. گرگ به دنبال گوسفند رفت. اما...
  7. کوکیッ

    داستان داستان کودکانه «آرزوی مورچه کوچک»

    توی حیاط یک خانه قدیمی، دو تا درخت بزرگ بود. یکی این طرف حیاط و یکی آن طرف حیاط. چند تا مورچه نزدیک درخت این طرف حیاط، توی باغچه زندگی می کردند. یک روز مورچه کوچک به مادرش گفت: ای کاش می شد به باغچه آن طرف حیاط می رفتم تا از درخت بزرگش بالا بروم. به نظر من دنیا از آن طرف حیاط خیلی قشنگ تر است...
  8. کوکیッ

    داستان داستان کودکانه «فیل کوچولوی تمیز»

    یکی بود، یکی نبود! زمانی در یک جنگل زیبا فیل کوچولویی زندگی می کرد که از بقیه فیل ها تمیزتر بود. فیل کوچولو روی چمن ها می نشست و بازی بقیه فیل ها را نگاه می کرد. فیل کوچولو پیش خودش می گفت: چرا این فیل ها خودشان را اینقدر کثیف و گلی می کنند! خیلی وحشتناکه! او همیشه عادت داشت قبل از این که روی...
  9. کوکیッ

    داستان داستان کودکانه «زرافه و چراغ راهنما»

    همگی خواب بودند که سر و کله زرافه گردن دراز توی شهر پیدا شد . زرافه گردنش را این طرف برد و آن طرف برد و تمامی خیابان های شهر را یکی یکی نگاه کرد . از این خیابان به آن خیابان. از آن خیابان به‌این خیابان. ناگهان وسط یک خیابان چشمش افتاد به چراغ راهنمایی. وای! چه قدر بلند بود! مانند خودش , بلند و...
  10. کوکیッ

    داستان داستان کودکانه «مثل خدا مهربان باش»

    ((اگر می‌خواهید فرزند شما در آینده انسان درستکاری شود شالوده آن را باید از زمان کودکی بنا کنید. مهربانی نه تنها به معنی فهم عوطف بلکه به معنای واکنش نشان دادن نسبت به آن است. در خصوص مفاهیم مهربانی با کودک صحبت کنید. در این راستا می‌توانید از شیوه‌های مختلفی مثل خواندن قصه‌ها و داستان‌هایی که...
  11. کوکیッ

    داستان داستان کودکانه «بچه قورباغه آوازه خوان»

    روزی از روزها یک بچه قورباغه همراه مادرش در جنگل زندگی می کرد. این بچه قورباغه آواز می خواند و صدای آوازش که بلند می شد تمام حیوانات جنگل دورش جمع می شدند و به صدای آوازش گوش می دادند. حتی لک لک ها هم که غذایشان قورباغه است، وقتی بچه قورباغه شروع میکرد به آواز خواندن ساکت می شدند و به آواز بچه...
بالا