اهم اهم.::happy
اینطوری شروع شد که ما مثل بچه ی آدم نشسته بودیم، تخمه میشکاندیم و غرق در فکر به افق خیره شده بودیم که ناگهان دیدیم واه سین ! ::واو
یه چیزی نورانی یوح کیمین به زمین نزدیک میگردد.
یاعنی نمنه بود؟ ::فکر
بلی شاهاب سنگ به زمین برخورد نمود، دود ها به هوا رفتند، عطر خوشبویی در همه جا...