بسمه تعالی جمشید و خورشید از سلمان ساوجی.
فاطمه صفارزاده کاربر نگاه دانلود کاربر نگاه دانلود عضویت 2018/02/22 ارسالی ها 9,452 امتیاز واکنش 41,301 امتیاز 901 محل سکونت Mashhad 2019/01/24 #1 بسمه تعالی جمشید و خورشید از سلمان ساوجی.
فاطمه صفارزاده کاربر نگاه دانلود کاربر نگاه دانلود عضویت 2018/02/22 ارسالی ها 9,452 امتیاز واکنش 41,301 امتیاز 901 محل سکونت Mashhad 2019/01/24 #2 الهی پرده پندار بگشای در گنجینه اسرار بگشای تو ما را وا رهان از مایی خویش که غیر از ما حجابی نیست در پیش تو کار ما به لطف خویش بگذار به کار خویش ما را باز مگذار که کاری کان سزاوار تو باشد نه کار ماست هم کار تو باشد دل ز نگار خوردم را صفا بخش مرا آیینه معنی نما بخش ز ما نفس بد ما را جدا کن دل بیگانه با خویش آشنا کن نهفتی از سخن صد گنج در من در گنج سخن بگشای بر من به لطفت شربتی در کام ما ریز ز جامت جرعهای در جام ما ریز نسیمی از گلستان خودم بخش چراغی از شبستان خودم بخش به حسن نظم چون دادی نظامش کنون زیب و بهایی ده تمامش زر کان مرا پاک و عیان کن به نام شاه در عالم روان کن خداوندا، تو آن داری دین را پناه افسر و تخت و نگین را که او امروز گیتی را پناه است خلایق را هم او امیدگاه است به لطف از سایه خویش آفریده جهان در سایه او آرمیده همیشه بر سران سردار می دار ز تاج و تخت برخوردار می دار به عدل او جهان را شاد گردان درونهای خراب آبادگردان درونش مهبط انوار خود ساز زبانش مظهر اسرار خود ساز همان ران بر دل و دست و زبانش که باشد سود در هر دو جهانش به نیکان ملک او معمور می دار بدان را از در او دور می دار به عونش ربع مسکون را امان ده سکون فتنه آخر زمان ده
الهی پرده پندار بگشای در گنجینه اسرار بگشای تو ما را وا رهان از مایی خویش که غیر از ما حجابی نیست در پیش تو کار ما به لطف خویش بگذار به کار خویش ما را باز مگذار که کاری کان سزاوار تو باشد نه کار ماست هم کار تو باشد دل ز نگار خوردم را صفا بخش مرا آیینه معنی نما بخش ز ما نفس بد ما را جدا کن دل بیگانه با خویش آشنا کن نهفتی از سخن صد گنج در من در گنج سخن بگشای بر من به لطفت شربتی در کام ما ریز ز جامت جرعهای در جام ما ریز نسیمی از گلستان خودم بخش چراغی از شبستان خودم بخش به حسن نظم چون دادی نظامش کنون زیب و بهایی ده تمامش زر کان مرا پاک و عیان کن به نام شاه در عالم روان کن خداوندا، تو آن داری دین را پناه افسر و تخت و نگین را که او امروز گیتی را پناه است خلایق را هم او امیدگاه است به لطف از سایه خویش آفریده جهان در سایه او آرمیده همیشه بر سران سردار می دار ز تاج و تخت برخوردار می دار به عدل او جهان را شاد گردان درونهای خراب آبادگردان درونش مهبط انوار خود ساز زبانش مظهر اسرار خود ساز همان ران بر دل و دست و زبانش که باشد سود در هر دو جهانش به نیکان ملک او معمور می دار بدان را از در او دور می دار به عونش ربع مسکون را امان ده سکون فتنه آخر زمان ده
فاطمه صفارزاده کاربر نگاه دانلود کاربر نگاه دانلود عضویت 2018/02/22 ارسالی ها 9,452 امتیاز واکنش 41,301 امتیاز 901 محل سکونت Mashhad 2019/01/24 #3 به نام آنکه این دریای دایر ز عین عقل اول کرد ظاهر عیان شد عین عقل از قاف قدرت سه جوی آورد اندر باغ فطرت درخت نور چشم جان برافراخت همای عشق بر سر آشیان ساخت دهد بر جویبار چشم احباب ز عین عشق بیخ حسن را آب دو عالم ذره است و مهر خورشید دل رست انگشتری و عشق جمشید سرای روح کرد این خانه گل خورای عشق گشت این خانه دل حصار جسم را از آب و گل ساخت به چندین مهره دیوارش برافراخت فراوان شد اساس شخص آدم به پشتیوان این گل مهره محکم به قدرت راست کرد این خانه گل سه حاکم را در آنجا ساخت منزل که دل را تکیهگاه از راست تا راست مقام قلب کرد از صدر چپ و راست چو جسمی بارگاه هفت تو زد دل آمد خیمه بر پهلوی او زد خرد را کو دماغی داشت در سر از این هر دو مقامی داد برتر مزین کرد لطفش سرو قامت به حسن اعتدال استقامت که از صنعش کند درخواست شاهد که انسان را ز سر تا پاست شاهد هر آنچ از گوهر خاک آفریدست تو پاکش بین که پاکش آفریدست همه پاک آمدسم از عالم غیب ز کج بینی ما پیدا شد این عیب ز مینا خسروانی قصری افراخت به شیرین کاری او را بیستون ساخت میان حقه فیروزه پیکر معلق کرد صنعش چار گوهر فلک پیمانه فضل نوالش جهان پروانه شمع جلالش به دیوان ازل حکمش نشسته همه کون و مکان را جمع بسته برانده چرخ و باقی کرده پیدا ز کل من علیهادفان یبقی حریر لاله و گل را به شب ماه ز صنعش داده حسن صبغه الله به تاب خیط شمس و سوزن خار بدوزد قرطه زربفت گلزار ز زرین نشتر خورشید تابان گشاید خون یاقوت از لب کان شکر را در میان نی نهان کرد به چندیش قلم شرح و بیان کرد سپارد ماهئی را مهر جمشید به خرچنگی رساند تخت خورشید به کرمی داد از ابریشم کناغی به کرمی میدهد در شب چراغی قمر با این همه کار و کیایی بود هر مه شبی بیروشنایی به موشان جبه سنجاب بخشد کولها در پلنگ و شیر پوشد به بوئی کو کند در نافه افزون کند آهوی مشکین را جگر خون قبایی از برای غنچه پرداخت دگر بشکافت آن را پیرهن ساخت خرد را کار با کار خدا نیست کسی را کار با چون و چرا نیست فلک را با چنین کاری چه کار است همه کاری به حکم کردگار است اگر بودی فلک را اختیاری گرفتی یک زمان برجا قراری ز ما در کار خود حیرانتر است او ز ما صد بار سرگرددانتر است او خرد در کار خود سرگشته رائی است فلک در راه او بیدست و پائی است صفات او ز کیف و کم فزونست فلک چون حلقه بیرون در بوددانلود رمان های عاشقانه
به نام آنکه این دریای دایر ز عین عقل اول کرد ظاهر عیان شد عین عقل از قاف قدرت سه جوی آورد اندر باغ فطرت درخت نور چشم جان برافراخت همای عشق بر سر آشیان ساخت دهد بر جویبار چشم احباب ز عین عشق بیخ حسن را آب دو عالم ذره است و مهر خورشید دل رست انگشتری و عشق جمشید سرای روح کرد این خانه گل خورای عشق گشت این خانه دل حصار جسم را از آب و گل ساخت به چندین مهره دیوارش برافراخت فراوان شد اساس شخص آدم به پشتیوان این گل مهره محکم به قدرت راست کرد این خانه گل سه حاکم را در آنجا ساخت منزل که دل را تکیهگاه از راست تا راست مقام قلب کرد از صدر چپ و راست چو جسمی بارگاه هفت تو زد دل آمد خیمه بر پهلوی او زد خرد را کو دماغی داشت در سر از این هر دو مقامی داد برتر مزین کرد لطفش سرو قامت به حسن اعتدال استقامت که از صنعش کند درخواست شاهد که انسان را ز سر تا پاست شاهد هر آنچ از گوهر خاک آفریدست تو پاکش بین که پاکش آفریدست همه پاک آمدسم از عالم غیب ز کج بینی ما پیدا شد این عیب ز مینا خسروانی قصری افراخت به شیرین کاری او را بیستون ساخت میان حقه فیروزه پیکر معلق کرد صنعش چار گوهر فلک پیمانه فضل نوالش جهان پروانه شمع جلالش به دیوان ازل حکمش نشسته همه کون و مکان را جمع بسته برانده چرخ و باقی کرده پیدا ز کل من علیهادفان یبقی حریر لاله و گل را به شب ماه ز صنعش داده حسن صبغه الله به تاب خیط شمس و سوزن خار بدوزد قرطه زربفت گلزار ز زرین نشتر خورشید تابان گشاید خون یاقوت از لب کان شکر را در میان نی نهان کرد به چندیش قلم شرح و بیان کرد سپارد ماهئی را مهر جمشید به خرچنگی رساند تخت خورشید به کرمی داد از ابریشم کناغی به کرمی میدهد در شب چراغی قمر با این همه کار و کیایی بود هر مه شبی بیروشنایی به موشان جبه سنجاب بخشد کولها در پلنگ و شیر پوشد به بوئی کو کند در نافه افزون کند آهوی مشکین را جگر خون قبایی از برای غنچه پرداخت دگر بشکافت آن را پیرهن ساخت خرد را کار با کار خدا نیست کسی را کار با چون و چرا نیست فلک را با چنین کاری چه کار است همه کاری به حکم کردگار است اگر بودی فلک را اختیاری گرفتی یک زمان برجا قراری ز ما در کار خود حیرانتر است او ز ما صد بار سرگرددانتر است او خرد در کار خود سرگشته رائی است فلک در راه او بیدست و پائی است صفات او ز کیف و کم فزونست فلک چون حلقه بیرون در بوددانلود رمان های عاشقانه
فاطمه صفارزاده کاربر نگاه دانلود کاربر نگاه دانلود عضویت 2018/02/22 ارسالی ها 9,452 امتیاز واکنش 41,301 امتیاز 901 محل سکونت Mashhad 2019/01/24 #4 ای در هوای معرفت قدرتت چو باز سیمرغ چشم بازو خرد چشم دوخته در شهپر جلال تو اربـاب بال را پرهای فکر ریخته و بال سوخته گردون به طوق شوق تو گردن افراخته آتش به داغ طوع تو خود را فروخته لطفت به یکدم و هم قهرت به یک نفس باغ بهشت و آتش دوزخ افروختهدانلود رمان های عاشقانه
ای در هوای معرفت قدرتت چو باز سیمرغ چشم بازو خرد چشم دوخته در شهپر جلال تو اربـاب بال را پرهای فکر ریخته و بال سوخته گردون به طوق شوق تو گردن افراخته آتش به داغ طوع تو خود را فروخته لطفت به یکدم و هم قهرت به یک نفس باغ بهشت و آتش دوزخ افروختهدانلود رمان های عاشقانه
فاطمه صفارزاده کاربر نگاه دانلود کاربر نگاه دانلود عضویت 2018/02/22 ارسالی ها 9,452 امتیاز واکنش 41,301 امتیاز 901 محل سکونت Mashhad 2019/01/24 #5 ز رحمت انبیا را آفریده وز ایشان مصطفی را برگزیده امام سیصد و شصت و شش اخبار سپهر هر دو شش ماه ده و چار شهشنشاه سریر ملک لولاک سوار عرصه میدان افلاک محمد عالم علم یقین است محمد رحمة للعالمین است به معنی قره العین دو عالم به صورت پشت و روی نسل آدم ز فتح مقدمش در طاق کسری بسی کسر آمده وانگه چو کسری همان دم آتش کفر از جهان جست زمین از موج سیلاب بلا رست به دارالملک سلمان آن فرو مرد زمین شهر ما این را فرو برد گهی جبریل باشد میر بارش زمانی عنکبوتی پرده دارش شد از شوق بنانش لاغر و زرد قلم کو چون قمر شق قصب کرد بنانش تیف بر گردون کشیده به ایمانی صف مه بر دریده کسی کو داشت در تن گوهر بد چو تیغ انصاف او بر گردنش زد کس او کی تواند کرد تقبیح؟ که آرد سنگ خارا را به تسبیح کجا برد براق او منازل خر عیسی فتد با بار در گل اگر گوید کسی کاندر رهی خر رود با مرکب تازی زهی خر! کلیم آنجا که معجز را بیان کرد دو و دو چشمه از سنگی روان کرد کجا احمد زند بر آب رنگی کلیم آنجا بود بیآب و سنگی کجا ساییده چترش سر بر افلاک به جای سایه مهر افتاده بر خاک گهی سر در گلیم فقر بـرده گهی این اطلس خضرا سپردهدانلود رمان های عاشقانه
ز رحمت انبیا را آفریده وز ایشان مصطفی را برگزیده امام سیصد و شصت و شش اخبار سپهر هر دو شش ماه ده و چار شهشنشاه سریر ملک لولاک سوار عرصه میدان افلاک محمد عالم علم یقین است محمد رحمة للعالمین است به معنی قره العین دو عالم به صورت پشت و روی نسل آدم ز فتح مقدمش در طاق کسری بسی کسر آمده وانگه چو کسری همان دم آتش کفر از جهان جست زمین از موج سیلاب بلا رست به دارالملک سلمان آن فرو مرد زمین شهر ما این را فرو برد گهی جبریل باشد میر بارش زمانی عنکبوتی پرده دارش شد از شوق بنانش لاغر و زرد قلم کو چون قمر شق قصب کرد بنانش تیف بر گردون کشیده به ایمانی صف مه بر دریده کسی کو داشت در تن گوهر بد چو تیغ انصاف او بر گردنش زد کس او کی تواند کرد تقبیح؟ که آرد سنگ خارا را به تسبیح کجا برد براق او منازل خر عیسی فتد با بار در گل اگر گوید کسی کاندر رهی خر رود با مرکب تازی زهی خر! کلیم آنجا که معجز را بیان کرد دو و دو چشمه از سنگی روان کرد کجا احمد زند بر آب رنگی کلیم آنجا بود بیآب و سنگی کجا ساییده چترش سر بر افلاک به جای سایه مهر افتاده بر خاک گهی سر در گلیم فقر بـرده گهی این اطلس خضرا سپردهدانلود رمان های عاشقانه
فاطمه صفارزاده کاربر نگاه دانلود کاربر نگاه دانلود عضویت 2018/02/22 ارسالی ها 9,452 امتیاز واکنش 41,301 امتیاز 901 محل سکونت Mashhad 2019/01/24 #6 شاهی که به نعلین رخ مه آراست گشت از قدمش پشت کج گردون راست بر حسن مه چارده انگشت نهاد مه را بشکست وز آن شب انگشت نماستدانلود رمان های عاشقانه
شاهی که به نعلین رخ مه آراست گشت از قدمش پشت کج گردون راست بر حسن مه چارده انگشت نهاد مه را بشکست وز آن شب انگشت نماستدانلود رمان های عاشقانه
فاطمه صفارزاده کاربر نگاه دانلود کاربر نگاه دانلود عضویت 2018/02/22 ارسالی ها 9,452 امتیاز واکنش 41,301 امتیاز 901 محل سکونت Mashhad 2019/01/24 #7 در آن شب در سرای ام هانی روان شد سوی قصر لا مکانی براق برق سیر آورد جبریل که جوزا را غبارش کرد تکحیل نشست احمد بر آن برق قمر سم چو جرم شمس بر چرخ چهارم براق اندر هوا شد چون شهابی نبی بر پشت او چون آفتابی چو از بیت الحرام احمد سفر کرد به سوی مسجد الاقصی گذر کرد خطاب آمد ز سلطان عطا ده که سبحان الذی اسری به عبده خیال فکر و عقل و روح را مان به صحرای درون تنها برون راند قدم بر باب هفتم آسمان زد وز آنجا شد، علم بر لامکان زد براق و جبرئیل آنجا بماندند به خلوت خواجه را تنها بخواندند چو تیر غمزه در یک طرقوا گویان ملایک رسید از خوابگه تا قاب قوسین ز حضرت خلعت لولاک پوشید رحیق جام اعطیناک نوشید ملایک پردهها را بر گرفته نبی را صحبتی خوش درگرفته ز دیوان الهش هشت جنت ببخشیدند و کرد از آنجا باز گردید به یاران از ماتع آن جهانی کلید جنت آورد ارمغانیدانلود رمان های عاشقانه
در آن شب در سرای ام هانی روان شد سوی قصر لا مکانی براق برق سیر آورد جبریل که جوزا را غبارش کرد تکحیل نشست احمد بر آن برق قمر سم چو جرم شمس بر چرخ چهارم براق اندر هوا شد چون شهابی نبی بر پشت او چون آفتابی چو از بیت الحرام احمد سفر کرد به سوی مسجد الاقصی گذر کرد خطاب آمد ز سلطان عطا ده که سبحان الذی اسری به عبده خیال فکر و عقل و روح را مان به صحرای درون تنها برون راند قدم بر باب هفتم آسمان زد وز آنجا شد، علم بر لامکان زد براق و جبرئیل آنجا بماندند به خلوت خواجه را تنها بخواندند چو تیر غمزه در یک طرقوا گویان ملایک رسید از خوابگه تا قاب قوسین ز حضرت خلعت لولاک پوشید رحیق جام اعطیناک نوشید ملایک پردهها را بر گرفته نبی را صحبتی خوش درگرفته ز دیوان الهش هشت جنت ببخشیدند و کرد از آنجا باز گردید به یاران از ماتع آن جهانی کلید جنت آورد ارمغانیدانلود رمان های عاشقانه
فاطمه صفارزاده کاربر نگاه دانلود کاربر نگاه دانلود عضویت 2018/02/22 ارسالی ها 9,452 امتیاز واکنش 41,301 امتیاز 901 محل سکونت Mashhad 2019/01/24 #8 ای ممکن دست قدرت بر بساط لامکان منتهای سدره اول پایهات از نردبان کرده همچون آستین غنچه و جیب چمن مجمر خلقت معطر دامن آخر زمان تکیهگاهت قبه عرشست و مرقد زیر خاک بر مثال آفتابست این و روشنتر از آن آفتاب اندر چهارم چرخ میتابد ولی خلق میبینند کاندر خاک میگردد نهان گاه بر بالای گردونی و گـه در زیر چرخ آفتاب عالم افروزی و ابرت سایهبان شمع جمع انبیا چشم و چراغ امتی ز آن زبانت مظهر آیات نورست و دخان خاک مسکین از لباس سایهات محروم ماند خاک باری چیست تا تو سایه اندازی بر آن؟ جای نعلین نبی بر طور در صف نعال بود چون کار نبوت بد بدست دیگران باز شد تاج سر عرش و چنین باشد چنین لاجرم وقتی که پای خواجه باشد در میان کعبه صورت اگر برخیزد از ناف زمین بعد از این گردد زمین بر پای همچون آسماندانلود رمان های عاشقانه
ای ممکن دست قدرت بر بساط لامکان منتهای سدره اول پایهات از نردبان کرده همچون آستین غنچه و جیب چمن مجمر خلقت معطر دامن آخر زمان تکیهگاهت قبه عرشست و مرقد زیر خاک بر مثال آفتابست این و روشنتر از آن آفتاب اندر چهارم چرخ میتابد ولی خلق میبینند کاندر خاک میگردد نهان گاه بر بالای گردونی و گـه در زیر چرخ آفتاب عالم افروزی و ابرت سایهبان شمع جمع انبیا چشم و چراغ امتی ز آن زبانت مظهر آیات نورست و دخان خاک مسکین از لباس سایهات محروم ماند خاک باری چیست تا تو سایه اندازی بر آن؟ جای نعلین نبی بر طور در صف نعال بود چون کار نبوت بد بدست دیگران باز شد تاج سر عرش و چنین باشد چنین لاجرم وقتی که پای خواجه باشد در میان کعبه صورت اگر برخیزد از ناف زمین بعد از این گردد زمین بر پای همچون آسماندانلود رمان های عاشقانه
فاطمه صفارزاده کاربر نگاه دانلود کاربر نگاه دانلود عضویت 2018/02/22 ارسالی ها 9,452 امتیاز واکنش 41,301 امتیاز 901 محل سکونت Mashhad 2019/01/24 #9 درودی بیشمار از رب اربـاب بر احمد باد و بر آل و بر اصحاب پناه خسروان و شهریاران سر و تاج سران و تاجداران اساس خطه دین باد دایم به عون و عدل شاهنشاه قایم سکندر رایت جمشید شوکت فریدون زینت و پرویز طلعت بسیط عالم شاهی گرفته ز اوج ماه تا ماهی گرفته جبینش مظهر آیات شاهی ضمیرش مهبط نور الهیدانلود رمان های عاشقانه
درودی بیشمار از رب اربـاب بر احمد باد و بر آل و بر اصحاب پناه خسروان و شهریاران سر و تاج سران و تاجداران اساس خطه دین باد دایم به عون و عدل شاهنشاه قایم سکندر رایت جمشید شوکت فریدون زینت و پرویز طلعت بسیط عالم شاهی گرفته ز اوج ماه تا ماهی گرفته جبینش مظهر آیات شاهی ضمیرش مهبط نور الهیدانلود رمان های عاشقانه
فاطمه صفارزاده کاربر نگاه دانلود کاربر نگاه دانلود عضویت 2018/02/22 ارسالی ها 9,452 امتیاز واکنش 41,301 امتیاز 901 محل سکونت Mashhad 2019/01/24 #10 داور دنیا، معز الدین حق، سلطان اویس آفتاب عدل پرور سایه پروردگار آن شهنشاهی که رای او اگر خواهد، دهد چون اقالیم زمین اقلیم گردون را قرار بنامیزد چو آفریدون و هوشنگ ز سر تا پا همه هوشست و فرهنگ طراز طرز شاهی میطرازد سر دیهیم و افسر میفزاند ز مار رمح او پیچان دلیران ز مور تیغ او دلخسته شیران هلال فتح نعل ادهم اوست شب و روز سعادت پرچم اوست ز یاجوج ستم گشته است آزاد که تیغش در میان سدیست پولاد ظفر در آب تیغش غوطه خورده سر بدخواه آب تیغ بـرده به جای زر ز آهن دارد افسر ز پولادش بود خفتان چو گوهردانلود رمان های عاشقانه
داور دنیا، معز الدین حق، سلطان اویس آفتاب عدل پرور سایه پروردگار آن شهنشاهی که رای او اگر خواهد، دهد چون اقالیم زمین اقلیم گردون را قرار بنامیزد چو آفریدون و هوشنگ ز سر تا پا همه هوشست و فرهنگ طراز طرز شاهی میطرازد سر دیهیم و افسر میفزاند ز مار رمح او پیچان دلیران ز مور تیغ او دلخسته شیران هلال فتح نعل ادهم اوست شب و روز سعادت پرچم اوست ز یاجوج ستم گشته است آزاد که تیغش در میان سدیست پولاد ظفر در آب تیغش غوطه خورده سر بدخواه آب تیغ بـرده به جای زر ز آهن دارد افسر ز پولادش بود خفتان چو گوهردانلود رمان های عاشقانه