اشعار کاربران آبنوس|سپیده بهزادی شاعر انجمن نگاه دانلود

Sepideh.bhz

کاربر انجمن نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/08/05
ارسالی ها
329
امتیاز واکنش
72,461
امتیاز
928
*به نامِ خالقش...
عشق را می‌گویم!*

IMG_20181227_175602_030.jpg

شعر گفتن آرومم می‌کنه،
امیدوارم شعر خوندن هم شما رو آروم کنه!


❤کپی با ذکر نام شاعر!❤


هفتم/ دی ماه/ نود و هفت


 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • Sepideh.bhz

    کاربر انجمن نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    329
    امتیاز واکنش
    72,461
    امتیاز
    928
    "قلب"

    IMG_20181227_175618_223.jpg

    قلب؟ سخت می‌شود مهارش کرد/
    در درونِ کوچکم حصارش کرد

    درد هم با دلم سخن دارد/

    قلب را بی‌غزل چه کارش کرد؟

    بغض که ناله شد دلم لرزید/
    می‌شود چشم را که تارش کرد؟

    اشک بارید و چشم رهایش کرد/

    صبر لبریز و عشق نثارش کرد
     
    آخرین ویرایش:

    Sepideh.bhz

    کاربر انجمن نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    329
    امتیاز واکنش
    72,461
    امتیاز
    928
    "بایدی نیست..."

    Screenshot_2018-12-30-19-40-57-1.png

    در تلاشی به فراموشیِ او شیر شدم/
    هر شبم در گذرش بی‌نظرش پیر شدم

    من همان آه که در کنجِ گلو رو به زوال/
    پشت یک خنده‌ی افراطی زمین‌گیر شدم

    بایدی نیست در اندیشه‌ی عاشق شدنش/
    بایدی نیست که من در هوسش سیر شدم

    از درون خار شدی، در صدد کشتن من/

    تو اگر مرگ منی در طلبت شیر شدم
     
    آخرین ویرایش:

    Sepideh.bhz

    کاربر انجمن نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    329
    امتیاز واکنش
    72,461
    امتیاز
    928
    "انکار..."

    IMG_20181128_232911_211.jpg

    در فِکر به تو درد چنان می‌تپد هر شب/
    انگار که جرمی‌ست به رویا نرسیدن

    از خاطره‌ی آب خبرداری و افسوس/
    انکار کنی، ماه؟ به دریا؟ نرسیدن...

    در فاصله‌ی من به تو من دورترین و/
    من روحِ یه نوزادِ به دنیا نرسیدم

    اصلا چه نیاز است رسیدن؟ نرسیدن!/
    من روز فراری که به فردا نرسیدم

    آن سنگ صبورم که فقط حرف شنیدم/
    درد است بقایِ غم و اما نرسیدن...

    فریاد بزن عشق و بخوان عشق و برقص عشق/
    گنگ است و چه حیف است به معنا نرسیدن


    سیزدهم/
    دی ماه/
    نود و هفت/
    صبح یه روز برفی♡

    .............................................
    (1:مثلا قالب جدید اختراع کردم...
    که معلمم زد تو ذوقم گفت می‌تونه ترانه باشه!:aiwan_light_sdblum:
     
    آخرین ویرایش:

    Sepideh.bhz

    کاربر انجمن نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    329
    امتیاز واکنش
    72,461
    امتیاز
    928
    "وقتی یک ابر عاشق شده بود..."

    IMG_20190824_013652.jpg

    ابر بودم...
    پر هیاهو، زنده دل، تازه نفس!
    عشق آمد...
    ماه را دیدم و آرام تابید!
    باد با حیله‌گری زمزمه کرد:
    –می‌توان بالا رفت، می‌خواهی؟
    اما...
    از کوه به اعماق زمین پرتم کرد!
    چشمه‌ای اشک شدم، بی‌بارش، هی مسکوت...
    ماه را در دل خود می‌دیدم!
    تا نسیم می‌آمد
    ماهِ من می‌رقصید...
    دلم عاشق شده بود، می‌لرزید...
    ابر بودم!
    کاش ابر می‌ماندم...

    عشق آرام به حالِ هرشبم می‌خندید...
     
    آخرین ویرایش:

    Sepideh.bhz

    کاربر انجمن نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    329
    امتیاز واکنش
    72,461
    امتیاز
    928
    یار کجاست؟

    IMG_20190708_165849-1.jpg


    "یک قدم تا مرگ!
    می‌دانی مکانش در کجاست؟"
    "در کنارِ سنگِ قبرِ قلبِ بیچاره‌ی تو!
    حال هی زار بزن
    در نبودِ تپشی
    که بیارد نفسی...
    "
    "من شدم بی‌نفسم؟ از چه موقع ندارم نفسی؟"
    یک قدم تا مرگ خندید به حالِ زارِ او...
    "تا چه موقع قصد داری
    بمانی پیش او؟

    مغز از آغاز گفت حاشا مکن،
    این دل سنگی...
    دل پست شد کارِ زارِ تو...
    حال که مرده کمی حلوا بپز
    یا که جعبه خرمایی به خیراتش بگیر...
    بعد...
    قطره اشکی در فراقِ قلب ریز

    تا به آرامی بخفتد در زمین!"
    "اما...

    این سوالِ من نبود!
    یک قدم تا مرگ؟

    می‌دانی مکانش در کجاست؟"
     

    Sepideh.bhz

    کاربر انجمن نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    329
    امتیاز واکنش
    72,461
    امتیاز
    928
    مرا نَران...

    Screenshot_2019-09-06-05-55-50-1.png

    به چَشمِ یک غریبه می‌شود تمامِ منْ نهان/
    زِ بَختِ بد به هر دری که مُشت می‌زنم به آن

    چو تکه آهنی در آب به خدا زنگ می‌زنم/
    ولی خدا جواب هم نمی‌دهد در این جهان

    چو یک شهاب... در زمانه غلت می‌خورم/
    نه مثل یک ستاره‌ای درون و اوجِ آسمان

    «عزیز هم عزیز را بَرد نِشان، مرا ببر!»
    به مرغِ آسمان خطابه می‌کنم، چه بی‌امان

    طلب کنم رها شدن شنیده می‌شود خدا؟

    فقط چو آهِ بی‌زبان، مرا نران... مرا نران...

    16/
    6/
    98
    بود...
     
    آخرین ویرایش:
    بالا