داستان آب خنک

гคђค1737

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/08/12
ارسالی ها
7,959
امتیاز واکنش
45,842
امتیاز
1,000
محل سکونت
زیر خاک
فصل تابستان بود.محمد برای گذراندن تعطیلات به روستا پیش پدربزرگش رفته بود.زندگی در کنار آن ها برایش بسیار جالب بود.هر روز صبح با صدای قوقولی قوقوی خروسها از خواب بیدار می شد و با پدربزرگ به باغ می رفت و به او در نگهداری از درختان و چیدن میوه ها کمک می کرد.هوای گرم تابستان باعث می شد که او زیاد تشنه شود.پدربزرگ یک کوزه سفالی پر از آب با خود به باغ می آورد و آن را در اتاقک کنار باغ می گذاشت.محمد همیشه از آب خنک این کوزه می نوشید و با خودش می گفت:«عجیب است! توی این هوای گرم چطور آب این کوزه اینقدر خنک می ماند و گرم نمی شود؟»

images12


یک شب که داشت با پدربزرگ و مادربزرگ شام می خورد پرسید:«بابابزرگ،شما چکار می کنید که آب کوزه تان همیشه خنک می ماند و گرم نمی شود؟»

پدربزرگ خندید و گفت:«من کاری نمی کنم،این کوزه است که آب را خنک نگه می دارد؛زیرا قطره های آب به آرامی از دیواره های سفالی کوزه بیرون می آید و در هوای آزاد به بخار تبدیل می شود و در حال بخارشدن مقداری از گرمای آب داخل کوزه را هم می گیرند.هرچه هوا گرم تر باشد، آبی که از کوزه بیرون می آید زودتر بخار می شود و در نتیجه آب داخل کوزه هم بیشتر خنک می شود.»

محمد جواب سؤالش را گرفت.وقتی تعطیلات تمام شد،او به شهر برگشت و به مدرسه رفت.یک روز از دوستانش پرسید:«بچه ها شما تا به حال از کوزه سفالی آب خورده اید؟»

بیشتر بچه ها نمیدانستند کوزه سفالی چیست.برای همین هم نمی دانستند آب درون آن خنک می ماند ولی محمد برایشان توضیح داد.راستی بچه های عزیز، شما تا حالا از کوزه سفالی آب نوشیده اید؟
 
بالا