[h=1] خانه های قدیمی را دوست دارم، لطف و صفا، مهر و آرامش در گوشه گوشه اش به چشم می خورد، حس زندگی در همه تار و پودش به چشم می آمد، در بافت کاهگلی دیوارهایش، در قاب پنجره های چوبی اش، در شیشه های رنگی اش، در فرش های دست بافت خوش رنگ و لعابی که در کف خانه پهن بود، روی طاقچه ها، طاقچه های ایرانی که نیاکان شلف های امروزی در دکوراسیون منزل هستند و حتی در کاشی های فیروزه ای رنگ کف حوض.
[/h]
وآجر صیقلی سر در ایوان بزرگ
می شود بر سر چون صاعقه آوار مرا
وآن کتیبه که بر آن نام کس از سلسله ای
نیست پیدا و خبر می دهد از سلسله کار مرا
اصلا در خانه های قدیمی عشق و ذوق و هنر حکم فرما بود، این را از همان ابتدای ورود به خانه می فهمیدی، از همان ابتدا که در بالای درب چوبی ورودی خانه کاشی فیروزه ای رنگی نصب می شد که روی آن با خطی خوش بیتی از یک شعر به تو خوش آمد می گفت. به راستی که چقدر رنگ فیروزه ای برازنده خانه های ایرانی بوده و هست. همنشینی اش با رنگ کاهگل ها، نمایش زیر آب زلال حوض ها، اصلا انگار یک جور حس خاص زندگی درونش جریان دارد که حسی که در فضا منتشر می شود و به تو هم حسی و حالی تازه برای زندگی می بخشد.
تو ماهی و من ماهی این برکه ی کاشی
اندوه بزرگی ست زمانی که نباشی
کاشی های فیروزه ای گاه مهمان حوضی می شدند در گوشه یک حیاط با صفا که آبی زلال بر آن روان بود، دور تا دورش پر بود از شمعدانی های زیبا، و عکس ماه آسمان نشسته بر دل این کاشی های فیروزه قاب عکسی زیبا را پدید می آورند.
تا کجا می برد این نقش به دیوار مرا
تا بدانجا که فرو ماند چشم از دیدن و لب نیز ز گفتار مرا
لاجورد افق صبح نشابور و هری است
که در این کاشی کوچک متراکم شده است
می برد جانب فرغانه و فرخار مرا
نقش اسلیمی آن طاقنماهای بلند
گاه هم این کاشی های فیروزه ای می نشستند بر بلندای یک گنبد، گنبدی رفیع که بر تنش نقش های اسلیمی نشسته، استوار و پا برجای، به قول استاد شفیعی کدکنی فرو می ماند چشم از دیدن و لب ز گفتار.
کاشی فیروزه ای دریایی است حبس شده در دل دیوار، همان قدر باشکوه، همان قدر آرامش بخش و همان قدر پر ابهت و شاید همه این ها دلیلی باشد برای زینت بخشیدن مکان های عرفانی هم چون مساجد با کاشی های فیروزه ای و لاجوردی.
کیمیاکاری و دستان کدامین دستان
گسترانیده شکوهی به موازات ابد
روی آن پنجره با زینت عریانی هاش
که گذر می دهد از روزن اسرار مرا
عجبا کز گذرکاشی این مزگت پیر
هـ*ـوس کوی مغان است دگر بار مرا
در فضایی که مکان گمشده از وسعت آن
حیاطی را تصورکن که از لابه لای درختان تنومندش شکوه پنجره های فیروزه ای پیدا باشد، هر روز صبح آن ها را باز کنی و هوای لطیف صبح دم را به اتاقت بکشانی. نور خورشید از لابه لای پنجره های فیروزه ای به اتاقت بتابد، اصلا دلتنمی خواهد ان اتاق را ترک کنی.
هر وقت مادر بزرگ با آن چارقد لاجوردیش به مسجد می رفت و زیر دیوارهای تزیین شده با کاشی های فیروزه ای می نشست، گویی بارانی از فیروزه بر سرش جاری بود، نمی دانم شاید خدای مادربزرگ فیروزه ای بود که دل از آن کاشی های پر نقش و نگار نمی کند.
[/h]
![door_yoma_0-10.jpg](http://www.chidaneh.com/sites/default/files/styles/content/public/ideabook/image/door_yoma_0-10.jpg?itok=89W8xP9D)
وآجر صیقلی سر در ایوان بزرگ
می شود بر سر چون صاعقه آوار مرا
وآن کتیبه که بر آن نام کس از سلسله ای
نیست پیدا و خبر می دهد از سلسله کار مرا
اصلا در خانه های قدیمی عشق و ذوق و هنر حکم فرما بود، این را از همان ابتدای ورود به خانه می فهمیدی، از همان ابتدا که در بالای درب چوبی ورودی خانه کاشی فیروزه ای رنگی نصب می شد که روی آن با خطی خوش بیتی از یک شعر به تو خوش آمد می گفت. به راستی که چقدر رنگ فیروزه ای برازنده خانه های ایرانی بوده و هست. همنشینی اش با رنگ کاهگل ها، نمایش زیر آب زلال حوض ها، اصلا انگار یک جور حس خاص زندگی درونش جریان دارد که حسی که در فضا منتشر می شود و به تو هم حسی و حالی تازه برای زندگی می بخشد.
![zwyzxe-4.jpg](http://www.chidaneh.com/sites/default/files/styles/content/public/ideabook/image/zwyzxe-4.jpg?itok=xkreEaNl)
تو ماهی و من ماهی این برکه ی کاشی
اندوه بزرگی ست زمانی که نباشی
کاشی های فیروزه ای گاه مهمان حوضی می شدند در گوشه یک حیاط با صفا که آبی زلال بر آن روان بود، دور تا دورش پر بود از شمعدانی های زیبا، و عکس ماه آسمان نشسته بر دل این کاشی های فیروزه قاب عکسی زیبا را پدید می آورند.
![631633530b40787385739be87060bcf9.jpg](http://www.chidaneh.com/sites/default/files/styles/content/public/ideabook/image/631633530b40787385739be87060bcf9.jpg?itok=8LNmQYhI)
تا کجا می برد این نقش به دیوار مرا
تا بدانجا که فرو ماند چشم از دیدن و لب نیز ز گفتار مرا
لاجورد افق صبح نشابور و هری است
که در این کاشی کوچک متراکم شده است
می برد جانب فرغانه و فرخار مرا
نقش اسلیمی آن طاقنماهای بلند
گاه هم این کاشی های فیروزه ای می نشستند بر بلندای یک گنبد، گنبدی رفیع که بر تنش نقش های اسلیمی نشسته، استوار و پا برجای، به قول استاد شفیعی کدکنی فرو می ماند چشم از دیدن و لب ز گفتار.
![turquoisetiles.jpg](http://www.chidaneh.com/sites/default/files/styles/content/public/ideabook/image/turquoisetiles.jpg?itok=DXoizheP)
کاشی فیروزه ای دریایی است حبس شده در دل دیوار، همان قدر باشکوه، همان قدر آرامش بخش و همان قدر پر ابهت و شاید همه این ها دلیلی باشد برای زینت بخشیدن مکان های عرفانی هم چون مساجد با کاشی های فیروزه ای و لاجوردی.
![IMG_6358-1.jpg](http://www.chidaneh.com/sites/default/files/styles/content/public/ideabook/image/IMG_6358-1.jpg?itok=aDhBkboz)
کیمیاکاری و دستان کدامین دستان
گسترانیده شکوهی به موازات ابد
روی آن پنجره با زینت عریانی هاش
که گذر می دهد از روزن اسرار مرا
عجبا کز گذرکاشی این مزگت پیر
هـ*ـوس کوی مغان است دگر بار مرا
در فضایی که مکان گمشده از وسعت آن
حیاطی را تصورکن که از لابه لای درختان تنومندش شکوه پنجره های فیروزه ای پیدا باشد، هر روز صبح آن ها را باز کنی و هوای لطیف صبح دم را به اتاقت بکشانی. نور خورشید از لابه لای پنجره های فیروزه ای به اتاقت بتابد، اصلا دلتنمی خواهد ان اتاق را ترک کنی.
![893e70bf1529fd5285e18bc176e6b995.jpg](http://www.chidaneh.com/sites/default/files/styles/content/public/ideabook/image/893e70bf1529fd5285e18bc176e6b995.jpg?itok=fT4e35Z8)
هر وقت مادر بزرگ با آن چارقد لاجوردیش به مسجد می رفت و زیر دیوارهای تزیین شده با کاشی های فیروزه ای می نشست، گویی بارانی از فیروزه بر سرش جاری بود، نمی دانم شاید خدای مادربزرگ فیروزه ای بود که دل از آن کاشی های پر نقش و نگار نمی کند.