اخبار تئاتر و نمایش انقلابی بی مفهوم

  • شروع کننده موضوع Behtina
  • بازدیدها 173
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

Behtina

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/11/08
ارسالی ها
22,523
امتیاز واکنش
65,135
امتیاز
1,290
نقدی پساساختارگرایانه بر نمایش محفل بی عاری نوشته و کار سیاوش بهادری راد

انقلابی بی مفهوم

218427_2634319744_310_207.jpg

محفل بی عاری
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
ایران تئاتر_رضا آشفته:محفل بی عاری می خواهد ساخت شکنی در نحوه روایت و ایجاد درام کند. نمایشی که در آن هیچ چیزی سر جایش نیست و در آن ناشناخته ها برجسته و شناخته شده ها پس می خورند. در آن می خواهد انقلابی در جریان باشد که شکل غالب شود و محتوا به تهی شدگی از هر نوع معنایی دامن بزند.
[/BCOLOR]

محفل بی عاری می خواهد ساخت شکنی در نحوه روایت و ایجاد درام کند. نمایشی که در آن هیچ چیزی سر جایش نیست و در آن ناشناخته ها برجسته و شناخته شده ها پس می خورند. در آن می خواهد انقلابی در جریان باشد که شکل غالب شود و محتوا به تهی شدگی از هر نوع معنایی دامن بزند. شاید این محقل بی عاری در برجسته شدن خود بی عاری در کلیت اجرا برای رهایی از درک معنایی منجر شده باشد و این همان حلقه مفقوده ای است که ما را در درک آن به مقابله با متن وامی دارد. اگر همانی است که می بینیم باید در تعاریف جدید پساساختارگرا به اولویت دادن تماشاگر یا مخاطب به درکی شخصی از منظر و دریچه ای منحصرگرا سوق دهد اما انگار چنین نمی شود که در ادامه در این باره خواهم گفت.
پساساختارگرایی
از منظر پساساختارگرایی ژاک دریدا؛ ویژگی متنها، همچون زبان، بی ثباتی و عدم قطعیت معناست. (سیم، 1394: 50) این همان درک راستین است از آن چیزی که باید در محفل بی عاری هم رعایت شود. ما با عدم قطعیت متن و نسبی بودنش نه تنها مشکل نداریم که آن را اصل اساسی برای پذیرش منحصر به فرد در نظر خواهیم گرفت. اما شاید مشکل اینجا باشد که هر نوع عدم قطعیتی نیز منجر به اتفاقی تازه با نگرشی دراماتیک و حتی ضد دراماتیک نخواهد شد. این همان سوءتفاهم بزرگی است که ما را به بازاندیشی در پیکره های نوین و به اصطلاح پسامدرن رهنمون می گرداند اما هر نوع پراکندگی معنا منجر به تمرکز و ایجاد مرکز ثقل برای ورود به جهان متن نخواهد بود. اگر در ادامه بپذیریم: هدف از نقد ساختشکن، فرو ریختن انگاره ی معنای ثابت در متون است. (همان) باید گفت که گاهی نبودن هیچ معنایی و گریز از اصل معنا پذیری مانع از مرور و درک یک متن خواهد شد و این نوعی بی تاثیر شدن اثر خواهد بود که درواقع مواجهه ی ما را با تهی شدگی برابر خواهد کرد.
ژاک دریدا در اندیشه ی خود هیچ وقعی به معانی، ساختارها و ذات های از پیش موجود نمی گذارد و هیچ کوششی برای تحدید اختیاری بودن (نشانه ها) به خرج نمیدهد. (همان: 51) در محفل بیعاری هم سعی شده است که از این معنا و ساختار قابل پیش بینی دوری شود و این پرهیز باید که درنگ و معنای با طراوتی را پیش روی مان قرار دهد و تا حدی هم در ظاهر امر چنین می شود. اینکه خسرو پسر لطفعلی خان زند، در مداقه فکر و تلویح قرار می گیرد که فهمی از جهان خواجگان به اعتبار انتقام جویی آغامحمدخان قاجار از زندیه را پیش روی داشته باشیم؛ بسیار قشنگ می نماید. این قشنگی یا همان زیبایی ظاهری سوژه ای است که نه نخ نما که بسیار هم تازه است. ورود به جهان متن بسیار تازه هست وگرنه بحث خواجگان حرم در دوره های مختلف حکومتی پادشاهان ایران امری تکرار شونده و به عبارتی کلیشه شده است. اما آنچه مانع از درخشش این قشنگی یا درک آن به لحاظ زیبایی شناسی خواهد شد، همان درگیری کارگردان در تالیف تازه خود هست که آن را به مار هفت خطی بدل می سازد که دیگر نه زهری دارد و نه حوصله ی گزندگی یا از آنچه باید تهی شود و این تهی شدن مانع از نفوذ در ساختار و یا جستجوگری در آنچه فضاسازی شده است، خواهد شد. این گسستی است بین فضا و ساختار که میدان دید را به نقطه کور و غیر قابل درک شدن همه چیز پیش خواهد برد. این نوع قلمفرسایی بقون دیباچه، شرح و پیامد هست و در آن درخششی در بی ساختار شدن ملاحظه نخواهد شد و این خلاقیت بدون آفتاب و روشناست.
همچنین دریدا بر خلاف سنت متافیزیک غرب با اعتبار دادن به خواننده او را به خوانش متن وا می دارد و از آن جایی که هدف از خوانش را تأویل متن و نه کشف معنای واحد متن می داند لذا معتقد است که هر متنی با هر بار خواندن بازآفرینی می شود. به این اعتبار هر متنی به تعداد مخاطبین خود تعبیر دارد. اما گاهی این امکان وجود دارد که متنی به پریشان گویی یا درازگویی بیفتد و به اتفاق نتوان در آن تعبیری یافت. یا اگر هم تعبیری باشد نتوان آن را مصداق عینی اتفاقی ناب در نظر گرفت چنانچه در محفل بیعاری وجود هفت خواجه که همه چیز متن و اجرا به شمار می آیند؛ می تواند زیبا تلقی شود اما نوع برخورد و چگونگی مواجهه آنها با روایت یا در جلوه گری آنچه پرفورمنس هست و به درامی هم ختم نمی شود، نمی تواند بسترساز نگاهی تاٌویل گر با تعابیر چندگانه تلقی شود.

خسرو
خسرو از پنجاه و چند سال خدمت بی‌وقفه در کاخ‌هایی که هیچ‌گاه از ماجرا و شادی و جشن تهی نمی‌شد، خسته و دلزده شده بود. یا فرمان بانوان حرم را می‌برد یا به نظافت تالارها، غرفه‌ها و دالان‌های کاخ می‌پرداخت یا زمانی که فتحعلی‌شاه، یکی از همسران صیغه‌ای‌اش را طلاق می‌گفت و بی‌درنگ برای ازدواج با زن و دختری دیگر برنامه می‌چید، او کمک حال حجله‌آرایان می‌شد. با عطر‌افشانی، شبستان ‌شاه قاجار را خوشبو می‌کرد یا با قراردادن دسته گل‌هایی در گلدان‌های خوش‌نقش و نگار به شبستان جلوه می‌داد. برای‌ شاه قاجار و همسر جدیدش سفره می‌گسترد و به همراه دیگر خواجه‌سرایان، انواع و اقسام خوراکی‌ها را می‌چید.
خواجه خسرو در بخشی از خاطرات خود نوشته است:
«هنگامی‌که آغامحمد‌خان، رسما سلسله قاجاریه را پایه گذاشت، من نوجوانی بیش نبودم و فتحعلی‌ شاه هنوز به سلطنت نرسیده بود، هنوز نامش باباخان بود که مرا به او هدیه کردند تا به ظاهر یکی از پیشخدمتان حرمسرایش باشم، اما در واقع حضور من تسلایی بود به خصلت کینه‌جویی آغا محمد‌خان تا دلش را خنک کنم، اما نمی‌دانم این همه کینه و خصومت را روزگار از کجا گرد آورده و در دل سر سلسله قاجاریان جای داده بود؟ کینه و دشمنی به همه کس، بخصوص به زندیان که بزرگمردانی چون کریم‌ خان و پدر شوربختم لطفعلی‌خان داشته است.»
آنچه در بالا از خسرو فرزند لطفعلی خان می خوانیم بسیار دردناک است و به تعبیر راستین نوعی تراژدی در آن موج می زند اما زبان و بیان تازه ای که بشود در استناد با آن تا اندازه ای از آن درد را نمایان ساخت، زیباتر می نماید تا اینکه هیچ نشانه ای از تراژدی در آن مشهود نباشد که می خواهیم از آنچه تراژدی است در گذریم. اتفاقا در اینجا باید گلایه کرد که این ساختارگریزی نمی تواند مانع از بروز فضای تراژدی یا در تلفیق با جهان کمدی، پدیدار شود. بلکه آنچه ساختار را نوین و غیر قابل پیش بینی می گرداند جنس روایت و نوع پردازش درام است وگرنه در کلیت اثر همچنان باید تئاتر را با همان تعاریف دقیق تراژدی یا کمدی یا در تلفیق این دو باید ملاحظه کرد چه بسا جهان امروز به تلفیق و آمیـ*ـزش گونه ها و سبکها بهای بیشتری قائل می شود اما در آن تهی شدن ظاهری به معنای گریز از همه چیز نخواهد بود. به هر تقدیر کوزه گر باید کوزه بسازد با آنکه تلاشش بر آن باشد که کوزه ای بسازد که تاکنون ساخته و پرداخته نشده باشد و به همین دلیل هم یک تئاتری به دنبال بیان تئاتری است با آنکه که می خواهد الگوپذیر نباشد و در ارائه الگو سازنده و خلاق باشد.

تفاوط
در اینجا همان مبحث زیبای و تلقین شونده ی تفاوط یا تفاوت پیش می آید که خط و خطوط متون تازه را پیش رویمان می گستراند و برخی به درستی در القای این تفاوط موفق اند و برخی در همان وادی تفاوت می کوشند و راه به جایی نخواهند برد.
«تفاوط» (differance) واژه ای است که ژاک دریدا، فیلسوف پساساخت گرای فرانسوی ابداع کرده و حاصل تلفظ کلمه ی difference با یک a است که در زبان فارسی به شکل نوشتن کلمه ی «تفاوت» با «ط» معادل شده است. دریدا چنین تعریفی را از «تفاوط» ارائه داده است:« تفاوط آن چیزی است که عمل دلالت را ممکن می سازد، تنها به شرط آن که هر یک از به اصطلاح عناصر «حاضر»، هر عنصر که بر صحنه ی حضور پدیدار می شود، به چیزی جز خودش مربوط شود و، از این رهگذر، نشان عنصری از گذشته را درون خود داشته باشد، و پیشاپیش خود را به وسیله ی نشان رابـ ـطه اش با عنصری از آینده به زوال بسپارد، این رد که رابـ ـطه اش را با آن چه آینده می نامیم کمتر از رابـ ـطه اش با آن چه گذشته می نامیم نیست، دقیقاً به وسیله ی همین رابـ ـطه با آن چه که نیست، با آن چه که مطلق نیست، آن چه را که اکنون (حال حاضر) می نامیم می سازد: یعنی حتی بدون ارتباط با یک گذشته یا یک آینده به مثابه ی یک اکنون تبدل یافته. برای آن که اکنون خودش باشد، فاصله ای باید آن را از آن چه که نیست جدا سازد، اما این فاصله که آن را حاضر می سازد، به همین دلیل، باید آن را در و از خودش جدا کند، تا از این رهگذر، همراه با اکنون، هر آن چه بر مبنای اکنون فهم می شود، یعنی هر آن چه را در زبان متافیزیکی مان به ادراک درمی آید، هر هستنده، و به ویژه گوهر یا سوژه، را نیز [در و از خود] جدا سازد.»
شاید برخی بر آن هستند که با صرف انرژی و دگرگونی در آنچه ماهیت متن می یابد بخواهند که متفاوط باشند و در این بازنگری در تولید محصولشان که درواقع متن نامیده می شود اصل و اساس شان همین متفاوط بودن هست که در آن هیچ معیار و استانداردی لحاظ نمی شود. و شاید این رویکرد بلااشکال باشد که هر هنرمند و ادیبی بخواهند با شالوده شکنی بوطیقای خود را بنیان نهند و از هر نوع بنیان گرایی پرهیز کنند اما اشکال اینجاست که کافی است، در کوتاه مدت و حتی در درازمدت این اشکال به وجود آمده نتواند در جذب مخاطبان و نگه داشتن آنان در دایره ارتباطات درک شونده از سوی متن به تاثری اعتراف کنند که لازمه این رودررویی با آثار هنری و ادبی است. محفل بیعاری هم نمی تواند درنگی باشد در خلق آنچه که نو و نوین می نماید با آنکه نگره خلاقه در آن موج می زند. همان فکر هفت خواجه حرم که درواقع می توانند یکی باشند و همان خسرو فرزند لطفعلی خان که به انتقاد از نظام خواجه پذیری و خواجه گری دربار قاجاریه می پردازد که ریشه در انتقامی بلافصل دارد که دو نظم شاهی از همدیگر بروز داده اند. بنابراین در محفل بیعاری تفاوطی یافت نمی شود و اگر هم هست همان تفاوت است که در ظاهر امر و نه در باطن این ساخت شکنی موج می زند که درواقع مانع از رویارویی ما با اصل و اساس بنیان گریزی خواهد شد.

نتیجه
در این نقد پساساختارگرایانه به دنبال جذب و دفعی برآمده ایم که ژاک دریدا گرای لازم را به ما داده است که در چه محدوده ای می شود به هنجارگریزی ها شکل و معمای درستی بخشید که در آن هیچ راه و روش از پیش تعین شده ای موجود نباشد و به قاعده متفاوط شدن بتوان الفبای تازه ای را در خور تامل و تاویل فراهم کرد. اگر چنین نشده باشد و یا کمرنگ باشد از درک محفل بیعاری؛ حتما این مسیر بیشتر در شکل ظاهری امری ناممکن غوطه خورده است تا اینکه بخواهد در مسیر طبیعی اش ما را به درنگ در دریافتهای تازه ای وابدارد. بنابراین در درنگ ما پسامدرن، پرفورمنس و روایت مندی و روایت گریزی راه به جایی نمی برد و جُستار فکری ما برانگیخته نمی شود به نظمی بلادریغ از آنچه باید ما را بر تلاطمات روحی از تاریخ به سوی ماجرایی معاصر و ما به ازها روشنگری کند.

منابع:
ساره سلطانیه، ولیعهدی که خواجه حرمسرا شد، روزنامه جام جم > شماره 3891 1/11/92
سیم، استوارات، ساختارگرایی و پساساختارگرایی، برگردان بابک محقق، تهران: موسسه تالیف، ترجمه و نشر آثار هنری متن، چ دوم، 1392.
 
  • لایک
واکنش ها: N.ka

برخی موضوعات مشابه

پاسخ ها
0
بازدیدها
182
پاسخ ها
0
بازدیدها
83
پاسخ ها
0
بازدیدها
100
بالا