داستان بازی بازی

آنیساااااااااا

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/07/30
ارسالی ها
3,720
امتیاز واکنش
65,400
امتیاز
1,075
سن
27
بازی بازی


نی نی گفت: «بیا توپ‏بازی!» نینا گفت: «بیاعروسک بازی!» نی نی گفت: «ماشین بازی!» نینا گفت: «طناب‏بازی

نی نی گفت: «اصلا بازی بی‏ بازی!» نینا گفت: «بازی بی‏ بازی!» و از اتاق بیرون رفت.

Please, ورود or عضویت to view URLs content!

از آشپزخانه، صدای تلق و تولوق می‏آمد. نینا رفت آنجا و دیگ قرمز را دید که روی اجاقنشسته است. دیگ قرمز تا نینا را دید، تلق و تلوق درش را بالا انداخت و گفت: «آهای! دامن صورتی، چارقد توری! کجا می‏ری؟»

نینا گفت: «می‏روم به راه دور، یه دوست خوب پیدا کنم، یه عالمه بازی کنم.» دیگ قرمز گفت: «تلق تولوق، دوست من می‏شی؟ » نینا گفت: «اگر با تو دوست بشوم، با هم بازی کنیم، اگر یک وقت من باختم، آن وقت چی؟» دیگ قرمزگفت: «خب معلوم است! تو را توی خودم می‏نشانم ا این شهر به آن شهر می برم و جا می‏زنم، جار و جار و جار این بچه باخته! این بچه باخته! و حالا نخند و کی بخند!»

نینا، چارقدش را کشید تو صورتش و گفت: «واه واه واه چه دوستی!» و از آشپزخانه بیرون رفت. از آن اتاق، صدای پیتیکو پیتیک می‏آمد. نینا به آنجا رفت و صندلی سبزه را دید که به دیوار تکیه داده است.

Please, ورود or عضویت to view URLs content!

صندلی سبزه تا نینا را دید، جلو عقب رفت و گفت: «آهای! دامن صورتی، چارقد توری! کجای می‏ری؟» نینا گفت: «می‏روم به جایی دور، یک دوست خوب پیدا کنم، یک عالمه بازی کنم.» صندلی سبزه گفت: «پتکو پیتک، دوست من می‏شی؟»

نینا گفت: «اگه با تو دوست بشوم، با هم بازی کنیم، اگر یک وقت من باختم، آن وقت چی؟»صندلی سبزه گفت: «خب معلوم است، تو را سوار می‏کنم، از این دشت به آن دشت می‏برم و جار می‏زنم؛ این بچه باخته! این بچه باخته! و حالا نخند و کی بخند!» نینا دامنش را ورچید و گفت: «واه واه واه چه دوستی!» و از آن جا رفت کنار پنجره.

به آسمان نگاه کرد و گفت: «پس کجا بروم، با کی دوست بشوم؟» که یک دفعه صدای جیک جیک شنید.

Please, ورود or عضویت to view URLs content!



جوجه زرده گفت: «دوست من می‏شوی؟» نینا گفت: «اگر دوست شویم، با هم بازی کنیم، اگر یک وقت من باختم، آن وقت چی؟» جوجه زرده جیک جیک کرد و گفت: «اون وقت می‏گم؛ این فقط یک بازی بود! حالا بیا سه تایی بازی کنیم.» و دامن نینا را کشید و او را پیش نی نی برد.

نی نی که تنها نشسته بود، تا نینا را دید از جا پرید و گفت: «می‏آیی بازی؟» جوجه زرده گفت: «منم بازی! منم بازی!» بعد سه تایی دویدند وعروسک را سوار ماشین کردند، توپ را هم دادند به دستش، طناب را بستند به ماشین و سه تایی آن را کشیدند و بیب بیب دور خانهراه رفتند!
 

برخی موضوعات مشابه

بالا