تراژدی سلسله مراتب جهان های برین را در هم می شکند؛ نه خدایی برای آن وجود دارد نه اهریمنی، زیرا جهان خارجی چیزی بیش از فرصتی نیست که به جان داده شده تا خود را بیابد و قهرمان شود؛ جهان، فی نفسه و لنفسه، نه معنای کاملی دارد و نه معنایی ناقص؛ و بی تمیز عینی باقی می ماند، و رو در روی جمیع معناها کلافی است سر در گم از پیشامدهای نابینا. اما پیشامدی وجود ندارد که جان آن را به سرنوشت استحاله نبخشد؛ فقط جان است که در خصوص هر رخداد هستی به این دگرگونی دست می زند. فقط هنگامی که تراژدی ناپدید می شود، هنگامی که معنای دراماتیک استعلایی می گردد، خدایان و اهریمنان بر صحنه ظاهر می شوند؛ با فاجعه ای که بر سر رحمت می آید، لوح خالی جهان برین دوباره با چهره های سلسله مراتبی پر می شود.