ترک عادت های بد در کودکان، نقش مهم مادر

  • شروع کننده موضوع ԼƠƔЄԼƳ
  • بازدیدها 184
  • پاسخ ها 1
  • تاریخ شروع

ԼƠƔЄԼƳ

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/08/08
ارسالی ها
3,970
امتیاز واکنش
22,084
امتیاز
736
محل سکونت
زیر سقف آسمون
وانیا، از نوزادی، به‌طور غریزی، انگشت می‌مکید و این کار، به یک عادت تبدیل شد و تا سه سالگی ادامه پیدا کرد. ترک این عادت، برایش خیلی سخت بود تا...




شهرزاد:

وقتی انگشت‌اش را می‌مکید

گیلدا رضایی، 35 ساله، کارمند



مامان وانیا می‌گـه:



وانیا، از نوزادی، به‌طور غریزی، انگشت می‌مکید و این کار، به یک عادت تبدیل شد و تا سه سالگی ادامه پیدا کرد. ترک این عادت، برایش خیلی سخت بود؛ به‌خصوص شب‌ها موقع خواب، انگشت‌اش را می‌خورد تا خوابش ببرد. در این مدت، من سعی کردم با استفاده از تجربه اطرافیان و هم‌چنین از طریق مطالعه کتاب‌های تربیتی کودکان، این عادت را ترک دهم، اما هیچ‌کدام اثری نداشت؛ تا این‌که تصمیم گرفتم از روش تشویق غیرمستقیم استفاده کنم. به وانیا گفتم «اگر انگشت‌ات را نخوری، فرشته مهربون می‌بینه و برات جایزه میاره.»



از جایزه‌های کوچکی که دوست داشت، شروع کردم و هر شب، یک جایزه زیر بالش او می‌گذاشتم. صبح وقتی بیدار می‌شد، بهش می‌گفتم «زیر بالشت را ببین که فرشته، برایت جایزه آورده یا نه؟» وقتی جایزه را می‌دید، خیلی خوش‌حال می‌شد و شب بعد، تلاش بیش‌تری می‌کرد. با این روش، وانیا، دیگر انگشت‌اش را نخورد.

**********************

مدام می‌گفت «بخر»

لیلا حدادی، 31 ساله، کارمند



مامان بهار می‌گـه:



هر بار که بیرون می‌رفتیم، از من می‌خواست چیزی برایش بخرم؛ اسباب‌بازی، لباس، خوراکی. واقعا فرقی برایش نمی‌کرد. حتی مهم نبود اگر عین همان وسیله را در خانه داشت؛ فقط می‌گفت «بخر». تا این‌که احساس کردم این موضوع و کوتاه آمدن من باعث شده بدعادت شود و از نظر اقتصادی هم خیلی منطقی نبود.





به همین خاطر، یک بار جلوی خواسته‌اش ایستادم و گفتم «نمی‌خرم.» خیلی بدقلقی کرد، اما وقتی دید کاری از پیش نمی‌رود، ساکت شد. من هم کم‌کم، خرید کردن را محدود کردم و به‌صورت دوره‌ای، این کار را انجام می‌دادم. بهار فهمید که اگر با فاصله زمانی، خواسته‌اش را مطرح کند، زودتر ممکن است به چیزی که می‌خواهد، برسد؛ البته گاهی هم خودم به او پیشنهاد خرید می‌دادم تا بفهمد که من دوستش دارم، اما خرید کردن هم مثل هر کار دیگری، حدی دارد.

********************************************
 
  • پیشنهادات
  • ԼƠƔЄԼƳ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/08
    ارسالی ها
    3,970
    امتیاز واکنش
    22,084
    امتیاز
    736
    محل سکونت
    زیر سقف آسمون
    امان از این سرخ و سفید شدن‌ها

    بتول شادپوری، 55 ساله، خانه‌دار



    مامان‌بزرگ زهرا می‌گـه:





    زهرای ما، خیلی خجالتی بود. وقتی کسی باهاش حرف می‌زد، فقط سرخ و سفید می‌شد و اصلا حرفی نمی‌زد. همیشه توی مهمونی‌ها، زیر چادر من یا پشت مامانش قایم می‌شد و هر چه‌قدر هم که بچه‌های دیگه، ازش می‌خواستند بره با اون‌ها بازی کنه، راضی به این کار نمی‌شد و اگر خیلی اصرار می‌کردیم، گریه می‌کرد.





    چون مامان زهرا، سر کار می‌رود و او، معمولا، تا بعدازظهر، پیش من می‌ماند، تصمیم گرفتم راه‌حلی برای این مشکل پیدا کنم؛ چون می‌دونستم با رفتن به مدرسه، خجالتی بودن زیاد، براش دردسر می‌شه. به همین خاطر، دیگه اجازه ندادم تنها بازی کنه. هر روز، با هم به پارک می‌رفتیم. من، دو، سه‌تا بچه هم‌سن‌وسالش رو پیدا و یک بازی از خودم اختراع می‌کردم تا سرگرم‌شان کنم.





    نه زهرا را مسخره می‌کردم، نه توجه خاصی به او نشون می‌دادم، ولی زیرچشمی، حواسم به او بود و می‌دیدم که با چه ذوقی، به بازی من و بچه‌ها نگاه می‌کنه. کم‌کم، این روش، موثر واقع شد و زهرا، اولین قدم‌ها را برای قاطی شدن با بقیه بچه‌ها برداشت.

    *********************************
    مسخره نکنیم

    عباس جوانمرد، 41 ساله، شغل آزاد



    بابای محمدامین می‌گـه:





    محمدامین، دو، سه ساله که بود از همه چیز می‌ترسید؛ از صدای جاروبرقی، از بلند حرف زدن من با تلفن، از تاریکی، گربه و خلاصه، هر چیزی که فکرش را بکنید. من و همسرم سعی می‌کردیم این ترس‌ها را نادیده بگیریم؛ به‌خصوص من که دایم به او می‌گفتم «مرد که نمی‌ترسه» یا «گربه که کاری با تو نداره.»





    وقتی می‌دیدم حرف‌هایم فایده ندارد، خیلی عصبانی می‌شدم، ولی یکی از دوستان خانوادگی‌مان که مشاور بود، ما را متوجه اشتباه‌مان کرد. آقای مشاور به ما یاد داد که باید در برابر ترس محمدامین، تعادل داشته باشیم؛ یعنی نه آن را نادیده بگیریم و نه بیش از حد، واکنش نشان بدهیم و این‌که اگر جسارت به خرج داد، تشویقش کنیم. این کار، در ابتدا، خیلی سخت بود، ولی الان، خدا را شکر، دیگر مشکلی نداریم.

    ***********************************

    ساعت موسیقی

    اکرم قاسمی، 35 ساله، مربی مهد



    مامان محمدجواد می‌گـه:





    یکی از مشکلاتی که من با محمدجواد داشتم، این بود که متوجه مفهوم زمان نمی‌شد. اگر به او می‌گفتم باید 10 دقیقه‌ای حاضر شود، بعد از نیم‌ساعت می‌دیدم هنوز سرش به کار خودش گرم است و وقتی می‌پرسیدم «چرا حاضر نشدی؟»، می‌گفت «هنوز که 10 دقیقه نشده.» این مشکل، همین‌طور ادامه داشت تا این‌که تصمیم گرفتم از موسیقی، برای آموزش زمان استفاده کنم.



    چندتا آهنگ کوتاه و بلند کودکانه، در تلفن همراهم داشتم که محمدجواد، خیلی دوستشان داشت. یک روز با پسرم نشستیم و هر آهنگی را به یک کار اختصاص دادیم؛ مثلا یک آهنگ برای لباس پوشیدن، یکی برای مسواک زدن و...

    حالا دیگر وقتی به محمدجواد می‌گویم «پنج دقیقه دیگه، اتاقت باید مرتب شده باشه»، خودش، سراغ تلفنم می‌رود و آهنگ پنج‌دقیقه‌ای می‌گذارد.

    **************************

    با گریه، به جایی نمی‌رسی

    زهرا سرافراز، 24 ساله، خانه‌دار



    مامان آیلار می‌گـه:





    با همسرم، برای خرید، به فروشگاه رفته بودیم. به محض این‌که چشم آیلار، به قفسه اسباب‌بازی‌ها افتاد، شروع کرد به بهانه‌گیری که «من عروسک می‌خوام.» پاهاش رو زمین می‌زد و گریه می‌کرد. هرکاری که کردم، ساکت نشد. راستش، کمی بابت این رفتار، معذب شده بودم و با وجود این‌که همسرم، خیلی موافق نبود، ولی براش عروسک را خریدیم. در راه، یادم افتاد که این رفتار آیلار، یکی، دو بار دیگه هم تکرار شده. وقتش بود که جلویش را بگیرم.





    فردا صبح، تا از خواب بیدار شد، گفت عروسکش رو می‌خواد و کج‌خلقی کرد. این بار، اهمیتی ندادم و اشک‌هایش را نادیده گرفتم. چند دقیقه‌ای گریه کرد و بعد گفت «بغلم کن.» آروم‌تر شده بود. بغلش کردم، ولی در مورد رفتارش حرفی نزدم و سعی کردم با کمی شوخی و شکلک درآوردن، آرامش کنم. این روش را چند بار دیگر هم امتحان کردم و هر بار جواب داد.
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا