جوان مـسـ*ـتی که باریک باریک راه می رفت

  • شروع کننده موضوع Elka Shine
  • بازدیدها 136
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

Elka Shine

مدیر بازنشسته
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/07/11
ارسالی ها
4,853
امتیاز واکنش
14,480
امتیاز
791
در اواخر دوره سلطنت احمدشاه تهران حاکمی داشت به نام حاجب‌الدوله او یک روز که مطابق معمول سرگرم انجام امور روزمره در مقر حکومتی بوده است فراش‌ها جوانی را به جرم شرب نجسی و تظاهرات مسـ*ـتانه گرفته و خدمت حاکم می‌آورند تا دستور مجازاتش را صادر کند.
635546871271686516.jpg

«حاجب‌الدوله» چون به قیافه آنها دقیق می‌شود می‌بیند که مرد مـسـ*ـتی که به گفته فراش‌ها در خیابان تلوتلو می‌خورده و روی پا بند نبوده، دارای لباسی تمیز و گیوه‌ای سفید بدون ذره‌ای گل است و حال آن‌که فراش‌های حکومتی که مـسـ*ـت نبوده‌اند به لحاظ فصل زمستان و بارندگی و وجود گل و شل در معابر تا کمر گلی و خیس هستند!

«حاجب‌الدوله» از تماشای جوان مـسـ*ـت و فراش‌های هوشیار با ظواهری که شرح آن رفت متعجب شده و از جوانک مـسـ*ـت می‌پرسد:
جوانک، تو چطور مـسـ*ـتی هستی که حتی گیوه‌هایت هم به گل و شل آلوده نشده‌اند؟
جوان مـسـ*ـت پاسخ می‌دهد: قربان، علت این است که چاکر باریک باریک راه می‌روم!

«حاجب‌الدوله» از این پاسخ که می‌شنود بیشتر متعجب شده و مجددا می‌پرسد:
باریک باریک راه رفتن چه صیغه‌ای است؟!
مرد جوان متعاقب این گفته حاکم تهران، به نرمی شروع به راه رفتن کرده و از کنار گل و لای حیاط دارالحکومه می‌گذرد و از در حیاط هم خارج شده و متواری می‌گردد!


«حاجب‌الدوله» از هوشیاری جوان مـسـ*ـت و مدهوشی فراشان هوشیار! خود که به سختی غرق تماشای راه رفتن جوان شده، به طوری که حتی جلوی فرار او را هم نگرفتند متغیر گردیده می‌گوید:
این نوکرهای پدرسوخته را بخوابانید و یکی بیست ضربه شلاق به آنها بزنید تا مـسـ*ـتی از سرشان بپرد!
 
بالا