حکایت اذان بی هنگام

  • شروع کننده موضوع Elka Shine
  • بازدیدها 166
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

Elka Shine

مدیر بازنشسته
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/07/11
ارسالی ها
4,853
امتیاز واکنش
14,480
امتیاز
791
در عهد عضدالدوله دیلمی در قرن چهارم هجری رسم شده بود هر کس شکایتی داشت و فریادش به جائی نمی رسید در برابر دربار بی هنگام اذن می گفت و بدین وسیله دادخواه در مقام عجز و بیچارگی که مرحله فرجام خواهی است از دست ستمگر به پادشاه تظلّم می کرد.
635614120508431913.jpg

سبب فرمان عضدالدّوله به اذن گفتن این بود که پینه دوزی هرچه خواست به شاه شکایت کند کوشش او به جائی نرسید و او را به دربار راه ندادند. ناچار در برابر کاخ عضدالدّوله ایستاد و بی هنگام به بانگ بلند اذان گفت.

پاره دوز دختری داشت به بالا چون نهال و به زیبائی و دلبری بی همال. داستان او در شیزاز و کُربال بر سر زبانها افتاد. از هر سو برای او خواستگاری می رسید تا آنکه سرهنگی از دخترش خواستگاری کرد. پینه دوز عذر آورد و گفت مرا با سرهنگ شاه نه زُوریست نه جای داوری. سرهنگ دژم شد و دختر را به زُور به خانه خود برد. پینه دوز هر بار برای رهائی دختر کوشید کتک خورد و راه به جائی نبرد.

پاره دوز به ناچار از سکوئی نزدیک کاخ بالا رفت و بی هنگام اذان گفت. هر کس از آنجا می گذشت با تعجّب به او می نگریست و رفته رفته گروهی انبوه گرد آمدند و هیاهوئی برپا شد.

پادشاه پینه دوز را خواست و فرمود: اذان گفتن بیهنگام یعنی چه و مردم را به گرد خود جمع کردن به چه معنی؟ ... ستمدیده گستاخانه پاسخ داد: ای پادشاه دادگر به خانه مردم ریختن و دختر مردم را به زور بردن به چه معنی؟! آنگاه سرگذشت خود را چونانکه بود بیان کرد.

شاه بی درنگ فرستاد، سرهنگ را آوردند و پس از آنکه از او اعتراف شنید فرمان داد او را دو شقّه کردند و به دو جانب معبر بیاویختند و دختر را از خانه سرهنگ بیرون آوردند و به دست پدر سپردند.

عضدالدّوله گفت باز هم اگر کسی بتو بد کرد اذان بگوی! از آن پس فرمان اذان را صادر کرد و همه جا جار کشیدند تا حقّ کسی به هوای نفس باطل نگردد.
 
بالا