مصاحبه و گفتگو خیلیل عقاب (پدر سیرک ایران)از کار وزندگی شخصی اش می گوید

  • شروع کننده موضوع شب گرد
  • بازدیدها 261
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

شب گرد

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2014/06/01
ارسالی ها
167
امتیاز واکنش
80
امتیاز
0
khalil-oghab48.jpg


شیرازیهای قدیم هنوز خاطره آن کودک عجیبوغریب را در ذهن خود دارند؛ کودکی با جثه نحیف و نیرویی خارقالعاده که کارهای باورنکردنی میکرد. پسر دوم درویش علیاکبر طریقت، شباهتی به پدر

نداشت. پدر، قافلهسالار زوار امامرضا بود و مداحی میکرد. پسر هر چند راه پدر را پی نگرفت؛ اما تاثیر طنین صدای پدر در گوشاش، رهایش نکرد. اینجا بود که پسر، راهی زورخانه شد و آهستهآهسته

«پهلوانخلیل»، سری بین سرها باز کرد. بعد از چند سال زورخانه برای پهلوانخلیل که حالا دیگر صفت «عقاب» را گرفته بود، مکانی تنگ شد. ابتدا
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
را آغاز کرد و در شهرهای مختلف ایران

قدرتش را برای مردم به نمایش گذاشت. سالها گذشت. خلیل عقاب در چند فیلم سینمایی هم بازی کرد ولی عطش او برای نمایش قدرت خود به جهانیان او را وارد وادی
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
کرد. اینجا بود که سفر

بیپایان او به دور دنیا آغاز شد. او در 37 کشور مختلف به اجرای برنامه پرداخته که مهمترین آنها انگلیس و ایتالیا هستند. در زمان حضور محمد خاتمی در وزارت ارشاد از او دعوت شد تا با اندوخته ت

تجربیاتش از سیرکهای جهان این شاخه نمایش را به ایران بیاورد و تبدیل به پدر سیرک ایران شود.

حالا مدتی است به مدد سایت «تخفیف یار» فروش بلیتهای
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
روی اینترنت رونق گرفته و تماشاگران بیشتری را روانه چادر قرمزرنگ میان بوستان ولایت میکند. البته مقوله نگهداری حیوانات در

سیرک همیشه مورد انتقاد جمعیت دفاع از حیوانات جهان بوده است و اعتراضات زیادی هم در این زمینه به سیرکداران ایرانی هم شده تا جایی که در فضای مجازی کمپینهای مختلفی در مخالفت با

نگهداری حیوانات در سیرک به وجود آمد که آنها را هم مطرح کردیم، اما محوریت گفتوگوی ما پرداختن به زندگی خلیل عقاب و مرور داستان به وجودآمدن سیرک در ایران بود.

Please, ورود or عضویت to view URLs content!




از گذشتههای دور در ایران نمایشهای آینی سنتی و سرگرمکننده زیادی رواج داشته. نام شما با
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
» گره خورده که ریشهای غربی دارد. چرا به سمت نمایشهای سنتی

ایرانی مثل معرکهگیری و نقالی و تختحوضی گرایش پیدا نکردید و یک «سیرکباز» شدید؟


همه این بازیها و نمایشهای آینی و سنتی ایرانی را من تجربه کردهام. آن زمان که من کارم را شروع کردم اصطلاحا بهکارهایی که میکردم میگفتند: «زورگَری». این را با «زورگیری» اشتباه نگیرید.

زورگری، کارهایی است که به زور زیادی احتیاج دارد. زورگیری بهکار اینهایی میگویند که میروند اخاذی میکنند.


آن زمان چه سابقه ذهنی از «زورگری» داشتید؟


این به دوران خیلی قبلتر برمیگردد. ما در شیراز زندگی میکردیم. شبها پای صحبت بزرگترها مینشستیم و لابهلای حرفهایشان از اتفاقات عجیب صحبت میکردند؛ مثلا میگفتند «سیدعباس»

نامی است که به دو دستش اسب بستهاند و او از دو طرف آنها را کشیده یا «حسن سقایی» بود که مشک آب را سر دستش نگه میدارد. من با ذهن کودکانهام فکر میکردم مگر میشود کسی

بتواند دو اسب را با هم بکشد و نمیدانستم روزی خودم چهار اسب را با هم خواهم کشید، با هر دست دو اسب (خنده). حرف بزرگترها روی بچهها خیلی تاثیر دارد و روی قلبشان مینشیند و در

خاطرشان میماند. حالا کسی مثل من بهدنبال آنها میرود و برای دیگران ممکن است تنها خاطرهای از دوران کودکی باشد.


«زورگَری» به قدرتی بیشتر از حالت عادی احتیاج دارد. شما که سنتان کم بود، چطور دنبال زورگری رفتید؟


از دوران مدرسه شروع شد. روحیه عجیبی داشتم. جسمم بزرگ نبود اما نیروی زیادی داشتم. بدنم ظرفیت نیرویی که در من بود را نداشت. نمیدانم چطور بگویم، مثلا به همکلاسی هایم میگفتم

بریزید سرم ببینید میتوانید مرا بزنید. با اینکه جثه کوچکی داشتم اما همه را میزدم. همه بچهها هم به گریه میافتادند (خنده)


از چه زمانی وارد زورخانه شدید؟


شوهرخالهام باستانیکار بود. همیشه میایستادم و میل زدنش را نگاه میکردم. یکبار از او پرسیدم اینها چیست؟ گفت: «میل و گبورگه» در زورخانه با اینها ورزش میکنند. گفتم مرا به آنجا ببر. گفت

بچه را راه نمیدهند. اما بالاخره راضی شد. هوا سرد بود. به در دوم زورخانه یک جل سنگین آویزان کرده بودند تا پهلوانان وقتی عرق دارند باد داخل نیاید. نمیدانم این جل را چگونه درست میکردند،

حتی مثلی هم بود وقتی که کسی خیلی پیگیر چیزی میشد میگفتند: مثل جل در زورخانه هستی. آنقدر سنگین بود که میچسبید و ول نمیکرد. خودشان راحت کنارش میزدند و داخل

میشدند اما من زورم نمیرسید مانده بودم پشت جل تا اینکه اکبرآقا دستم را کشید و من داخل زورخانه شدم.


عکسهایی که بر دیوارها آویزان بود و ضرب زورخانه و مردهایی که در گود یاعلی میگفتند و میل میزدند تاثیر عجیبی رویم گذاشت. اکبرآقا نجار بود. از او خواستم دوتا میل کوچک و یک تخته شنا برایم

بسازد. اول قبول نمیکرد. اما گفتم من زورخانه نمیآیم و همینجا در خانه ورزش میکنم. آنقدر اصرار کردم تا قبول کرد بسازد. در اصل هم ورزش سنگین تا 18سالگی درست نیست و باعث میشود

رشد عضلات متوقف شود. کسی نبود که روش صحیحش را یادم بدهد. تنهایی ورزش میکردم. یک روز سر کلاس ورزش معلممان گفت کسی میتواند میل بزند؟ من دستم را بلند کردم با تعجب گفت

طریقت تو میخواهی میل بزنی! گفتم بله. یادم است پنج، ششتا بیشتر از معلممان میل زدم و گفتم برای شنارفتن هم مسابقه میگذارم، حتی الان هم در زورخانهها پاهایشان را باز میگذارند.

ولی من شنای زورخانهای میرفتم و پاهایم بسته بود که سختتر است. 40،30تا شنا رفتم. چشمان معلممان گشاد شده بود. سالها گذشت تا اینکه بعدها خودم مرشد زورخانه شدم.


چطور از ورزشکردن به مرشدی رسیدید؟


پدرم مرا پیش مرشد خلیل پریور برد. مرشد هم گفت در گود نرود و همینجا هرکاری آنها میکنند انجام دهد. این روزها ورزش باستانی را خراب کردهاند بچه کوچک را عـریـ*ـان میکنند و با مردان بزرگ

یکجا ورزش میکنند. به ورزش باستانی گند زدهاند. خیلی وقت است پایم را در هیچ زورخانهای نگذاشتم. چندشم میشود. همهچیز را خراب کردهاند. نباید بچهها در گود بیایند.


چون در گود نبودید جذب مرشدی شدید؟


پریور مرشد خوبی بود. مرشدی را از او یاد گرفتم. همینطور که ضرب میگرفت مرشدی در خونم رفت. سنم خیلی کم بود کتابهایم را زیر بغلم میزدم و به جای مدرسه زورخانه میرفتم. پشت بانک

ملی شیراز، تنوره بود که مرشد آنجا منتظرم مینشست تا بیایم و کلید را بدهد در را باز کنم. همه کارهایش را من انجام میدادم. همیشه دعایم میکرد.


دعاهای مردم در جانم رفت. هیچوقت کسی را اذیت نکردم. زورم زیاد بود اما مشتم را در دیوار میکوبیدم. بعد از مدتی با بچههای محل یک زورخانه در شیراز درست کردیم که نزدیک خودمان بود.

همانجا دوبرادر بودند که در آبادان زورخانهچی بودند، از من دعوت کردند به آبادان بروم. وسایلم را جمع کردم و راهی آبادان شدم. یک شب که در آبادان بودم یک نفر دیگر که در خرمشهر زورخانه داشت،

دعوتم کرد. مرشدش خوب ضرب نمیزد. رخصت گرفتم تا کمک کنم. وقتی شروع کردم ضربگرفتن آنقدر خوششان آمد که دیگر نمیخواستند دست از ورزش بکشند. مرشد زورخانه خرمشهر آخر شب

آمد کلیدها را به من دهد ولی قبول نکردم و به آبادان برگشتم. الان در تمام زورخانههای ایران صاحب زنگ هستم.


قبلا گفته بودید زمان زیادی خرمشهر بودید. چه شد دوباره به خرمشهر برگشتید؟


آنزمان خیلی پرخور بودم. فکم خسته میشد اما شکمم سیر نمیشد. از بس ورزش میکردم بدنم میطلبید. سهوعده غذا و روزی 10تومان مزدم بود و همانجا هم میخوابیدم اما بس که پرخوری

کردم به ستوه آمدند. یک روز پدرشان آمد و گفت عمو ما چقدر بهت بدهیم که غذایت را جای دیگری بخوری! به من برخورد و برای همین زورخانه خرمشهر رفتم. هفت،هشتسال آنجا ماندم. دوستی

داشتم به نام «عبدالرحمان فضلی»، زورخانه را به او تحویل دادم و راهی سفر در شهرهای مختلف شدم. فضلی زمان جنگ اسیر شد و چند وقت پیش هم فوت کرد.


نمایشهای خیابانی از همینجا شروع شد؟


هیچوقت معرکهگیری نکردم. از معرکهگیری بدم میآمد. به نظرم شبیه گدایی بود. میگفتم معرکهگیری برای درویش مارگیر است، نه پهلوانان. قهرمانشدن آسان است، اما پهلوانی سخت. پهلوانی

مرام و لوطیگری و گذشت میخواهد که پایهاش هم از زورخانه است. اوایل کارم مربی نداشتم و از روی قدرت و- ببخشید، گاوزوری- این کارها را میکردم. پایم هم به همین خاطر شکست، اما از دور

کنار نرفتم و بهکارم ادامه دادم. البته از شهرهای کوچک کارم را شروع کردم و بعد آمدم تهران که دریایی بود. در تهران هم هیچوقت معرکهگیری نکردم، زمینهای تربیتبدنی را که در و دیوار داشت اجاره

میکردم و بلیت میفروختم.


کسی بود که از شما بهتر باشد؟


بله، علی جامی و یکی، دونفر دیگر بودند که به شهرهای مختلف میرفتند و زورگری میکردند اما کارشان شبیه من نبود.


گفتید پدرتان شما را پیش مرشد پریور برد. به نظرم نقش زیادی در مسیر زندگیتان داشته... .



پدرم اهل فسا و زارع بود، ولی چون صدای قشنگی داشت مداحی هم میکرد. برای همین ما از صدا ارث داشتیم. پدرم زوار را جمع میکرد و قافله را از کویر لوت به مشهد میبرد و دوباره برمیگرداند.

اوایل به او میگفتند: «چاووش» ولی بعد که وارد سلسله دراویش شد به نام درویشاکبر هم میشناختندش. در شیراز معروف بود. خیلیها او را قبول داشتند. صاحب نفس بود. وقتی شروع به خواندن

میکرد مردم را از خانههایشان بیرون میکشید. من هرچه دارم از پدرم دارم. وقتی به یادش میافتم تمام تنم میلرزد. خدا مرا خیلی دوست دارد. در مقابل همهچیز از من محافظت کرد. با اینکه با

آدمهای زیادی گشتم از چاقوکشها و اراذل تا شارلاتانها؛ ولی راهم را گم نکردم. خیلی بلا از سرم رد شد. بارها زیر تیغ جراحی رفتم. در ایتالیا پاهایم را عمل کردند و رگهایش را بالا کشیدند.


بهخاطر کارهای سنگین پاهایتان دچار مشکل شد؟


بله، فیل یکتنو800کیلویی را بلند کردم. البته من به حاجتم رسیدم. الان در گینس2009 اسمم بهعنوان قویترین مرد روی زمین ثبت شده. فیل روی تخته یک در دومتری بود که چهار طرفش با زنجیر و

قلاب به حمایلی که من داشتم وصل بود. اول مینشستم و بعد با قدرت پاهایم فیلی که روی تخته بود را از روی زمین بلند میکردم.


تا آنجا که میدانیم شما قبل از انقلاب فعالیتهایی در عرصه سینما داشتید. چطور وارد سینما شدید؟


زمانی که میخواستم از ایران بروم با «جنتی» آشنا شدم که هنرپیشه تئاتر بود. به من گفت دوره پهلوانی تمام شده، الان دوره فیلم است. من پولدار بودم، گولم زد. متنی نوشته بود و گفت

میخواهد «عباس مصدق» آن را بازی کند. قبل از ناصر ملکمطیعی، مصدق معروف بود و شبیه او کلاه شاپو میگذاشت. جنتی گفت این نقش به تو بیشتر میآید و پیراهنی است که برای تو دوخته

شده. به این شکل وارد سینما شدم. آخرین فیلمم را با فردین خدابیامرز و ارحام صدر بازی کردم به نام «مردان خشن». غیر از آن در هفتفیلم دیگر هم بازی کردم. در اولین فیلمم هم همبازی ظهوری،

علی آزاد و فریبا خاتمی بودم.


در نقش خودتان مقابل دوربین رفتید؟


نه، در خیلی از فیلمها نقش اول بودم. خودم چند تا سناریو نوشتم.


به خاطر چهارشانهبودن انتخابتان کرد؟


در خیابان مردم دنبالم راه میافتادند. هر شهری میرفتم یک ایل آدم دنبالم راه میافتاد.


بعد از سینما دوباره به سمت کارهای پهلوانی رفتید؟


10، 12سال در سینما ماندم ولی بعد خسته شدم و دوست داشتم از ایران بروم. دلم نبود بمانم؛ وقتی میخواهی کاری انجام بدهی و به دلت نیست یعنی موفقیت تو در آن راه نیست. اما وقتی

قلبت گواهی داد کاری کنی باید انجامش بدهی چون صدای قلب صدای پیشرفت هرکس است. همیشه باید به حرف قلبت گوش کنی. قلبت پیشرفت تو را میخواهد اما مغز تو را گمراه میکند. قلب

خانه خداست.


برای ادامه کارهای زورگری و پهلوانی از ایران خارج شدید؟


دوستی داشتم که فرانسه درس خوانده بود و آکروبات کار میکرد. گفت مجلهای بهنام «اکو» در کپنهاک چاپ میشود که همه سیرکهای دنیا به اشتراک آن در آمده بودند و عکسهای مرا که 900پوند

وزنه با دندانم بلند کرده بودم برای آن مجله فرستاد. سیرکهای زیادی عکسهای مرا دیدند و برایم دعوتنامه فرستادند. اولین دعوت از فرانسه بود. مردی در بانک کار میکرد که زبان فرانسه بلد بود

دعوتنامه مرا که دید گفت این پول زیاد نیست. این نامهنگاری ادامه داشت و آنها میگفتند چقدر میخواهی و من نمیدانستم چه بگویم. اگر زیاد میگفتم مرا نمیخواستند اگر کم میگفتم اجرم

ضایع میشد. گذشت تا اینکه از ایرلند جنوبی گفتند ما هفتهای 40پوند دستمزد میدهیم. یک شب خوابیده بودم و با قلبم درددل میکردم که قلبم گفت خلیل تو هنوز نرفته چرا چانه میزنی؟ اول برو

اگر کارت را دوست داشتند و جایت محکم شد پول بیشتری بخواه.


داستان بلندکردن فیل از کجا شروع شد؟


در ایران که بودم دستگاهی درست کرده بودم و میرفتم رویش و وزنههای سنگین به آن میبستم و بلند میکردم. یا مثلا در ایتالیا به خودم اسب میبستم و از نردبان بالا میرفتم. در انگلیس که

بودم روی صفحه دستگاهی که ساخته بودم آدم قرار میدادم و بلند میکردم. یک شب 10تا آدم را بلند کردم و دیدم میتوانم سنگینتر را هم بلند کنم با صدای بلند گفتم یک نفر دیگر هم بیاید. یکی

بود که منجنیق را برایم درست کرده بود به نام «اریک» که 160کیلو بود. همیشه میایستاد و کارهای مرا نگاه میکرد. صدایش کردم همه تعجب کردند روی صفحه ایستاد و من همه را با هم بلند کردم.

فیلبان سیرک «کارلوس مکمنوس» آنجا بود و این صحنه را دید. فردا صبح در کاروان مرا زد و گفت تو شب گذشته بالای یک تن بلند کردی. ما در سیرک پنجفیل داریم که چهارتایشان، چهارتنی هستند

ولی یکی از آنها از بقیه کوچکتر است اسمشم ربکاست. امتحان کن ببین میتوانی بلندش کنی. من هم ماجراجو بودم و از هیچ چیز نمیترسیدم. دور هر پایم 70سانت بود. اینهایی که آمپول

میزنند وقتی عکس 65سالگی مرا میبینند از تعجب خشکشان میزند!

آن روز ربکا را بلند کردید؟

راحت بلندش کردم. کارلوس شروع به داد و فریاد کرد و همه را صدا زد که خلیل فیل را بلند کرده. از آن روز تا پنجسال من روزی دوبار ربکا را بلند میکردم. اولین باری که ربکا را بلند کردم بالای 800کیلو

بود اما بعد از پنجسال وزنش رسید به یکتنو800کیلوگرم. چیزی در حدود سههزارو600بار من این فیل را بلند کردم.


برای پایتان چه اتفاقی افتاد؟


گفتم که اوایل روی اصول برنامه اجرا نمیکردم برای همین پایم شکست. و زمانی که هنوز جوش نخورده بود تکانش دادم اینطوری شد.


یعنی با همین پایتان که شکسته همه آن کارهای سنگین را انجام دادید؟


بله، با همین پای شکسته فیل را بلند میکردم. یک شب بعد از پنجسال به آقای جری صاحب سیرک انگلیسیای که در آن کار میکردم گفتم دیگر فیل بلند نمیکنم. گفت زورت نمیرسد؟ گفتم نه

مشکل دارم. راستش دستمزدم کم بود ولی هرچه اصرار کرد بروز ندادم و بعد استخوان پایم را نشانش دادم. از تعجب خشکش زد و باور نمیکرد. گفت اگر از همان اول میدانستم هرگز نمیگذاشتم

این کار را انجام دهی. خیلی انسان هستند یعنی حاضر نیستند برای پول از آدمها سوءاستفاده کنن

 

برخی موضوعات مشابه

بالا