خوب داستان در مورد یه خانومه به نام عسل!تو این داستان دو تا پسر هم هست که خودتون در ادامه اشنا میشید باهاشون...داستان از این قراره که یه روز اقا رضا به عسل پی ام میده..
تصویر اول:خوب تا اینجاش گذشت..خیلی راحت آبجی و داداش شدن رفت
تصویر دوم:
پس تا اینجا رضا و عسل یه اجی و داداش معمولی ان !اما داستان از این به بعد میشه...بالاخره رضا دلشو میزنه به دریا و به عسل پی ام میده دوباره ...
تصویر سوم :
اخ جون امروز آجیشو میبینه
تصویر چهارم:
فکر کنم کم کم فهمیدین منظورم از این پست چیه ولی هنوزجاهای باحالش مونده...الان رضا و عسل از آبجی و داداش به درجه رفیع دوس و دوس پسر نایل شدنتو همین اوضاع یه پسر دیگه پیداش میشه...
تصویر پنجم :
بیچاره کاظم
تصویر ششم
چه میکنه این BMW !عسل عاشق کاظم میشه...تو همین اوضاع رضا بهش پی ام میده ...
تصویر هفتم
در این قسمت عسل به BMW خــ ـیانـت نمیکنه
تصویر هشتم
کاظم بیچاره
تصویر نهم و اخرین تصویر