بیا پرواز کنیم
که پرواز تها راه عبور است
از این اسارت کلمات
از این تفکرات ظلمات؛
عمری است دراین سیاهچال زیسته ام
اوایل به امید عادت و حالا...
زخمهایم ضجه می زنند،عادت نکرده ام!
بیا که از خودم هم بیزارم
بیا از این زندان که برای نان وآبش
سر ودست میشکنند ودل،پر بگیریم
بیا تا آسمان پرواز کنیم
تا اعماق احساس دعا
تا حد اعلی عشق
تاخدا؛
که او نوازشمان کند بی خنجر
دلداریمان دهد بی طعنه
و در گوشمان بخواند:
درست میشود!
بی تردید.
(امید جمشیدی)