دلنوشته های متفرقه صوتی شده انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

Winterlady

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/12/10
ارسالی ها
624
امتیاز واکنش
11,231
امتیاز
661
محل سکونت
بندر انزلی
به نام خداوند جان و خرد
q5gy_پروفایل(1).png

Please, ورود or عضویت to view URLs content!

دوستان عزیز سلام اینجا فایل صوتی دلنوشته های کاربران اینجا قرار می گیرد.
برای درخواست صوتی شدن دلنوشته های خود در تاپیک زیر درخواست بدهید. پس از تایید و درخواست مدیر تالار ادبیات، ضبط دلنوشته ی شما آغاز می‌شود.

Please, ورود or عضویت to view URLs content!

لطفا فایل های صوتی را بدون ذکر منبع کپی نکنید.

ممنون از نگاه زیباتون به این تاپیک.

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • پیشنهادات
  • Winterlady

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/12/10
    ارسالی ها
    624
    امتیاز واکنش
    11,231
    امتیاز
    661
    محل سکونت
    بندر انزلی
    دلنوشته مردان| malihe2174
    گوینده: banoo

    متن دلنوشته:
    مردان ابهت دارند! سـ*ـینه های پهن دارند! دستهاشان دوبرابر دستهای کوچک اما پر از هنر زن هاست! اما دستهاشان امنیت دارد...! نگاهشان حریم دارد... قلبشان فقط به اندازه دوست داشتن و عاشق بودن جا دارد... بزرگ اند و قوی هیکل اما قلبی به کوچکی گنجشک دارند! مردان تنها همان پسر بچه های بازیگوش دیروزند که فقط ظاهر عوض کرده اند...! مردها را ساده میشود رام کرد! مردها را می شود شناخت اما زن هارا نه... خانه حرمت دارد وقتی مردی با تمام مردانگی هایش پای در خانه می گذارد. خانه چراغ دارد و روشن است وقتی پدر از در به درون می آید!
    اخرش هم این است که پدر می شوند! همانهایی که بودنشان بهانه نفس کشیدن زن هایی ست که بی وقفه کل روز را منتظر آمدن مردی هستن که سند خانواده به نام اوست! پدر داشتن و پدر شدن لیاقت میخواهد! شخصیت میخواهد! پسرک بازیگوش دیروز یک روز مرد میشود! همسر می شود! پدر میشود حریم میشود! چه لذتی دارد تکیه زدن به قامت محکم همسر و پدر! کوه هم عاشق میشود وقتی مرد برای دفاع از حریمش داد میزند. وقتی که دستانش مشت می شوند کوه هم کم می آورد! زیباترین گره ی جهان رو می شناسی؟ گره ای زیباتر از اخم های یک مرد هست؟
    اصلا زیباترین گره ی جهان را بیخیال! زنها عجیبند! مثل ابریشم هستند اما زن بی مرد چه معنا دارد؟ مردها همان ساده های دوست داشتنی ای هستند که ما زنها با تمام پیچیدگی هایمان بی وقفه دوستشان داریم! همان خلقت تک بعدی خدا را عاشقانه دوست داریم! همان مذکری که روزی می شود همسرمان، پسرمان! برادرمان! این دردانه ها را باید عین خودشان ساده ی ساده دوست داشت...!
    لینک دانلود مستقیم فایل:
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
     

    Winterlady

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/12/10
    ارسالی ها
    624
    امتیاز واکنش
    11,231
    امتیاز
    661
    محل سکونت
    بندر انزلی
    دلنوشته یک شب| malihe2174
    گوینده: banooo


    یه شب میای خونه... برق ها خاموشه... دلت گرفته و دست هات هم نمیخوان برق ها روشن شن!
    بوی خوش غذا نمیاد. یخچال در عزای اینکه پر شه! میز در حسرت اینکه روشو تمیز کنی. لباس ها خط تا شدنشون رو یادشون رفته! اما تو نه لباسی نه میزی نه هیچ شی دیگری! تو خودت رو یادت رفته! می شینی دستهات رو رو چشمهایی میزاری که در حسرت خوابیدن ارومن! تنهایی همه چی رو بلعید و رفت... تورو من و همه چی رو که روزی انتخاب شدن تا تو این خونه نمادی از نفس کشیدن و حیات باشن! بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم پیشکش شاعر باشه من بی تو حتی از حوالی خودم هم گذر نمیکنم... شاید تو باشی اونی که از حوالی من می گذره...!
    زیباترین حرفت رو بمن بگو! به منی که سکوت رو هر روز در سیاه چال تنهایی تمرین میکنم!
    میدونی حال یه زخم خورده از تنهایی چجوری خوب میشه؟ کافیه که فقط بیاد اونی که باید باشه و نیست...!

    فایل صوتی قابل دانلود:
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
     

    Winterlady

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/12/10
    ارسالی ها
    624
    امتیاز واکنش
    11,231
    امتیاز
    661
    محل سکونت
    بندر انزلی
    دلنوشته اشک ها| malihe2174
    گوینده : banoooo


    خون ریزی میکند زخم التیام یافته ی روزهای دور آنهم وقتی که نگاهی تیز میشود، زبانی حرمت هارا می درد! وقتی اشکی فرو می چکد زمین شرم میکند از آه مظلوم...! عرش می لرزد... اشک ها قطره قطره در یک شیشه ی بلور جمع میشوند. شیشه کم کم پر می شود سر ریز میشود و آنگاه خدا به میان می آید. زمین و زمان به هم می ریزد وقتی قلبی از غصه ترک میخورد و شیشه اشک های انسان ها نزد خدا لبریز میشود. نگاه غم زده ی دختری تنها به مهتاب خیره است. آسمان به حرمت سکوتش، دم بر نمی آورد. ماه شرم میکند و در پس ابرها پنهان میشود. ستاره ها وقتی بشری آه میکشد دیگر سو سو نمیزند جهان دیگر زیبایی ندارد... با خونریزی ترک هر قلب زخم خورده ای جهان تاریک می شود کاش ما آن کس نباشیم که روشنایی جهان را بر هر کسی تیره و تار میکند!
    فایل صوتی قابل دانلود:

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
     

    arefe.sajadi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/05
    ارسالی ها
    285
    امتیاز واکنش
    17,723
    امتیاز
    641
    محل سکونت
    تهران
    دلنوشته مادر| زهرا بهاروند
    گوینده: صبا عسکری

    دبیر زیستِ سال سوممان، وقتی به فصلِ رشد و نمو جنین انسان رسیدیم، با لحن عجیبی آخر تدریسش، از مادر گفت.
    گفت آن نه ماه، مادر هر روز، عشق را به قلب جنین خود می‌فرستد.
    می گفت مادر آن قدر مقدس است که به جای ژنتیک و غیره و ذاله باید برایتان یک کتاب مادرشناسی میگذاشتند و هر روزِ هفته یکی از مادرهایتان می‌آمد و عاشقیِ بی منت را برایتان تدریس می‌کرد.
    خوب به خاطر دارم که جلسه ی آخرِ تدریس آن مبحث، وقتی فیلمی را برایمان گذاشت، وقتی زنِ بور و جوانِ داخل فیلم، نوزادش را دراغوش گرفت و کودک صورتش را به گردن مادرش سایید؛ دبیرمان آرام اشک گوشه ی چشمهایش را گرفت.
    سال ها بعد، داشتم برای مادرم از پسرخردسال گلفروشِ کنار امامزاده ی شهرمان، همان پسرکی که مادرم همیشه گل هایش را از او میگرفت، گل میخریدم که دبیر زیستمان را دیدم.
    گردِ پیری روی صورتش نشسته بود و دست هایش کمی می‌لرزید.
    به پسر گلفروش گفت برایش دسته ای نرگس تازه جدا کند...
    آرام گفتم: سلام خانم! خوب هستید؟
    نگاهم کرد، عینک ته استکانی اش را جابجا کرد و بعد از چند لحظه گفت: سلام جانم، ممنونم!
    چهره ات آشناست، شاگردم نبوده ای احیانا؟
    خندیدم و گفتم: چرا بوده ام، راستی روزتان مبارک خانم!
    تلخندی زد و گفت: من که فرزندی ندارم... یادت نیست می‌گفتم شاگردانم بچه های منند؟
    خنده ام مزه ی زهر گرفت...
    دسته گلش را که خرید گفت: میخواهم بروم پیش مادرم، پنجشنبه ها منتظرم می‌ماند... از طرف من به مادرت تبریک بگو. راستی؛ گل های قشنگی خریده ای!
    رفت و دیدم که دست برای تاکسی زرد رنگ تکان داد و وقتی تاکسی ایستاد به راننده گفت: تا لهشت زهرا دربست می‌برید؟
    نگاهم به دسته گل زنبق سفیدم افتاد، مادرم منتظرم بود، همیشه منتظرم بود...
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
     

    arefe.sajadi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/05
    ارسالی ها
    285
    امتیاز واکنش
    17,723
    امتیاز
    641
    محل سکونت
    تهران
    ضربان احساس| سیما چراغچی
    گوینده:پریا قاسمی

    زن ها موجودات عجیبی هستند عاشق که می شوند حاضرند تمام وجود خود را فدای معشوق کنند اگر به زن ها جفا هم کنی باز هم دیوانه وار دوستت دارند
    زن که در خانه ات باشد بوی زندگی مشامت را نوازش می دهد
    زن دلبری کردن را خوب بلد است می داند چطور دلت را اسیر نگاهش کند
    او روی تمام زنان اطراف تو حساس است مبادا دست روی نقطه ضعفش بگذاری و دلِ از جنس شیشه اش را بشکنی
    حسادتش می تواند تمام دنیا را به خاک و خون کشد حسادت خفته در روحش را زنده نکن
    این گل زیبا را نیازار
    بگذار بوی خوشش همیشه در مشامت باشد
    مبادا او را ترک کنی که نفسش به نفست بند است.
    فایل قابل دانلود:
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
     

    arefe.sajadi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/05
    ارسالی ها
    285
    امتیاز واکنش
    17,723
    امتیاز
    641
    محل سکونت
    تهران
    بهار|سیما چراغچی
    گوینده: صبا عسکری

    زمین موهایش را تکانده است با عشـ*ـوه پلکی می زند همه چیز برای دلبری اش مهیا شده است شکوفه ها به روی درختان لبخند زده اند سنگ ها به رودخانه ها وعده ی پیوند داده اند دریا دلش را به عشق ساحل خوش کرده است
    زمین لباس سبزش را بر تن کشیده است
    همه چیز مهیا شده روزها نو و نوها روز می شوند
    زمستان دارد تلاش های آخرش را می کند تا بماند اما در این دنیا همه چیز فانیست
    بوی دآ می آید از برف های آب شده است برف هایی که حرف در دلشان ماند و‌جای خود را به سبزی درختان دادند میبینی؟همیشه باید یکی فدای دیگری شود این است رسم زندگی اما تو فدای کسی نشو خودت باش و عیدت را عید کن بگذار همه چیز مبارک باشد
    امسال،امسال است نگذار بگذرد دستت را نمی توانی جلوی گذر زمان را بگیری اما می توانی به بهترین نحو بسازی اش
    چیز جدیدی در راه نیست تو باید آن چیز خارق العاده را بسازی روزهایت را نو کن همه چیز گذشته است آدم های رفته را به حساب گذشته بنویس دل شکسته ات را به نام خدا بزن و امسالت را بساز لباس سبز بر تن کن و سر سفره بنشین هر آنچه بخواهی همان می شود فقط باید بخواهی و بجنگی
    به روز های کهنه و عمر رفته نیندیش به سبزی بهار فکر کن بوی باران را در مشام بکش و از نو آغاز کن.
    فایل صوتی قابل دانلود:
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
     

    arefe.sajadi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/05
    ارسالی ها
    285
    امتیاز واکنش
    17,723
    امتیاز
    641
    محل سکونت
    تهران
    کوچکتر| عطیه
    گوینده: عطیه

    کوچکتر که بودم ...
    دنیایم هم کوچکتر بود ، رویاهایم هم کوچکتر بودند ...
    اما حال انگار آن ها هم با من بزرگ شده اند ، مثلا روزگاری از نخواندن درس ها و دیکته ها واهمه بود اما ...
    حال درس هارا در صندوقچه ای دفن کرده ایم و جای دفتر مشق هایمان را تاچ گوشی های نیم میلیونی تا پنج میلیونی مان را گرفته اند ؛ روزهایی بودند که از ترس خوردن سرما و افتادن از درس و مدرسه گوشه ای کز میکردیم و هرکس برچسب های آفرین و صد آفرینش بیشتر بود افتخار میکرد ...
    حال هرچه می تازی برای گرفتن برچسب های صد آفرین زندگی ، معلم روزگار تبعیض قائل میشود ، به برخی دو یا چهار تا میدهد اما به من و امثال من یکدانه هم بزور ...
    کاش زندگی انتقام آن روزهای خوب را از ما نگیرد و ای کاش هنوز هم کودک بودم و دغدغه هایم به همان ننوشتن دیکته و مشق شب و گرفتن بیشترین برچسب های صد آفرین از معلم کلاس ختم میشد ، خدا کند شما همانند من دیگر در به در پاسخ به سوالات سخت امتحانات این زندگی نباشید و برای شما معلم روزگار تبعیض قائل نشود و جوابیه را به شما بدهد ، آن وقت ده بار از روی آن مینوشتم تا برایم دیکته شود ؛ تا دیگر سردرگم نباشم ...
    تا شاید یکی از برچسب های خوش اقبالی به پیشانی من هم بخورد .
    فایل قابل دانلود:

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
     

    arefe.sajadi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/05
    ارسالی ها
    285
    امتیاز واکنش
    17,723
    امتیاز
    641
    محل سکونت
    تهران
    ملودی|فرشاد رجبی
    گوینده: مجتبی سعیدی

    ملودی کنار می رود..
    ترانه، به مقابل تو، کمر خم می کند..
    لحن تو، گفتار تو، صدای تو،
    این بار،
    در ذهن من،
    جولان می دهد و آن قدر خودنمایی می کند،
    که خودم،
    اشعار را همواره با تو،
    زمزمه می کنم...
    تو زمزمه می کنی و صدای پچ پچه هایت،
    نت هایم را در هم می غلتاند و من،
    موسیقی را کنار می گذارم؛
    چون آدمی که جهنم روشن را به کبریت شعله وری ترجیح می دهد..
    این چه یادگاریست که از برای من به یادگار گذاشتی؟
    گفته بودم خیلی بی رحمی؟
    و نمی فهمی و، تن مرا خراش های عمیق می زنی..
    تو برای من،
    چون غنچه ای، پنهان و مرموز و ناپیدا بودی،
    چرا شکوفا شدی؟
    چه می شد؟
    چه می شد، اگر سکوت می کردی،
    لب به سخن نمی گفتی و مرا این گونه واژگون نمی کردی..
    تو قاتلی،
    همان قاتل،
    که در شبی،
    کنار یک چراغک مطالعه،
    مردی را به کام مرگ، فرو برد...

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.
    بالا