جالب و دانستنی دکتر حسابی و غرب وحشی

کوچولو ی تنها

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/10/26
ارسالی ها
305
امتیاز واکنش
1,621
امتیاز
361
محل سکونت
Ahwaz
دکتر حسابی و غرب وحشی دانشگاه شیکاگو بسیار پیشرفته بود. مهم تر از هر چیزی آزمایشگاههای متعدد و معتبر آن بود. من در لابراتوار بسیار پیشرفته اپتیک، مشغول به کار شدم. در خوابگاه دانشگاه هم اتاق مجهزی برای اقامت، به من داده بودند. ازنظر وسایل رفاهی، مثل اتاق یک هتل بسیار خوب بود. آدم باورش نمی شد، این اتاق در دانشگاه باشد. معلوم بود که همه چیز را، برای دلگرمی محققین و اساتید، فراهمکرده بودند. نکته خیلی مهم و حائز اهمیت، آزمایشگاه ها و چگونگی تجهیزاتآن بود. یک نمونه از آن مربوط به میزی می شد، که در آن آزمایشگاه به من داده بودند،این میز کشوی کوچکی داشت، از روی کنجکاوی آنرا بیرون کشیدم، و باکمال تعجب، چشمم به یک دسته چک افتاد. دسته چک را برداشتم، و متوجه شدم تمامبرگه های آن امضا شده است. فوراً آنرا نزد پروفسوری که رئیس آزمایشگاه ها واستاد راهنمای خودم بود بردم.چک را به او دادم، و گفتم: ببخشید استاد، که بی خبرمزاحم شدم.موضوع بسیار مهمی اتفاق افتاده است، ظاهراً این دسته چک مربوط بهپژوهشگر قبلی بوده، و در کشوی میز من جا مانده است، واضافه کردم، مواظب باشید،چون تمام برگهای آن امضا شده است، یک وقت گم نشودپروفسور با لبخند تعجب آوری، به من گفت:این دسته چک را دانشگاه برای شما، مانند تمام پژوهشگران دیگر دانشگاه، آماده کرده است، تا اگر در هنگام آزمایش ها به تجهیزاتی نیاز داشتید، بدونمعطلی به کمپانی سازنده تجهیزات اطلاع بدهید.آن تجهیزات را، برای شما میآورند و راه می اندازند و بعد فاکتوری به شما می دهند. شما هم مبلغ فاکتور شده راروی چک می نویسید و تحویل کمپانی می دهید. به این ترتیب آزمایش های شما باسرعت بیشتری پیش می روند.توضیح پروفسور مرا شگفت زده کرد و از ایشان پرسیدم:بسیار خوب، ولی این جا اشکالی وجود دارد، و آن امضای چک های سفید است؛ اگر کسی از این چک سوء استفاده کرد، شما چه خواهید کرد؟با لبخند بسیار آموزنده یی چنینپاسخ داد: بله، حق با شماست. ولی باید قبول کنید، که درصد پیشرفتی که ما درسال بر اساس این اعتماد به دست می آوریم، قابل مقایسه با خطایی که ممکن استاتفاق بیفتد، نیست این نکته، تذکر یک واقعیت بزرگ و آموزنده بود. نکته یی ساده کهمتاسفانه ما در کشورمان، نسبت به آن بی توجه هستیم یک روز که در آزمایشگاهمشغول به کار بودم، دیدم همین پروفسور از دور مرا به شکلی غیر معمول، نگاه میکند. وقتی متوجه شد، که من از طرز دقت او نسبت به خودم متعجب شده ام، با لبخندی بسیار جذابی کنارم آمد، و گفت: آقای دکتر حسابی، شما تازگی ها چقدرصورتتان شبیه افراد آرزومند شده است؟ آیا به دنبال چیزی می گردید، یا گم گشتهخاصی دارید؟من که از توجه پروفسور تعجب کرده بودم با حالت قدرشناسی گفتم: بله، منمشغول تجربه ی نظریه ی خودم، در مورد عبور نور از مجاورت ماده هستم، برایهمین، اگر یک فلز با چگالی زیاد، مثل شمش طلا با عیار بالا داشتم، از آزمایشهای متعدد،روی فلز های معمولی خلاص می شدم، و نتایج بهتری را در فرصت کمتری بهدست می آوردم؛ البته این یک آرزوست او به محض شندیدن خواسته ام، گفت: پسچرا به من نمی گویید؟گفتم آخر خواسته من، چیز عملی نیست. من با شمش آلومینیوم، میله برنزو میله آهنی تجربیاتی داشته ام، ولی نتایج کافی نگرفته ام و می دانم کهدستیابی به خواسته ام غیز ممکن است پروفسور وقتی حرف های مرا شنیداز ته دل خنده یی کرد و اشاره کرد که همراه او بروم. با پروفسور به اتاقتلفنخانه دانشگاه آمدیم. پروفسور با لبخند و شوق، به خانمی که تلفنچی وکارمند جوان آنجا بود، سفارش شمش طلا داد و خداحافظی کرد، و رفت. من کههنوزباورم نمی شد، فکر می کردم پروفسور قصد شوخی دارد و سربه سرم می گذارد. با نومیدیبه تعطیلات آخر هفته رفتم. در واقع 72 ساعت بعد، یعنی روز دوشنبه که به آزمایشگاه آمدم،دیدم جعبه ای روز میز آزمایشگاه است. یادداشتی هم از طرف همان خانمتلفنچی، روی جعبه قرار داشت، که نوشته بود امیدوارم این شمش طلا ، به طول 25سانتی متر، و با قطر 5 سانتی متر با عیار بسیار بالایی به میزان 24، کهتقاضا کرده اید، نتایج بسیار خوبی برای کار تحقیقی شما، بدست دهدبا ناباوری،ولی اشتیاق و امید به آینده یی روشن کارم شروع کردم.شب و روز مطالعه و آزمایش میکردم تا بهترین نتایج را بدست آورم.حالا دیگر نظریه ام شکل گرفته بود ومبتنی بر تحقیقات علمی عمیق و گسترده یی شده بودبعد از یکسال که آزمایش های بسیار جالبی را با نتایج بسیار ارزشمندی به دست آورده بودم، نزد آن خانم آوردم وشمش طلا خرده شده و تکه تکه را که هزار جور آزمایش روی آن انجام داده بودمرا داخل یک جعبه روی میز خانم تلفنچی گذاشتم. به محض اینکه چشمش به من افتادمرا شناخت و با لبخند پر مهر و امیدی، از من پرسید: آیا از تحقیقات خود، نتایجلازم را بدست آوردید؟فوراً پاسخ دادم: بلی، نتایج بسیار عالی و شایان توجهی،بدست آوردم. به همین دلیل نزد شما آمده ام که شمش را پس بدهم، ولی بسیارنگران هستم زیرا این شمش، دیگر آن شمش اولی نیست، ودر جعبه را باز کردم و شمش تکه تکه شده را به او نشان دادم و پرسیدم حالا باید چه کار کنم؟ چون قسمتی ازاین شمش را بریده ام، سوهان زده ام و طبیعتاً مقداری از طلاها دور ریخته شدهاست. خانم تلفنچی با همان روی خوش لبخند بیش تری زد و به من گفت: اصلاً مهمنیست، نتایج آزمایش شما برای ما مهم است.مسئولیت پس دادن این شمش با من است وقتیبا قدم های آرام و تفکری ژرف از آنچه گذشته است، به خوابگاه می آمدم، بهاین مهم رسیدم، که علت ترقی کشورهای توسعه یافته، همین اطمینان خاطر واحترام کارکنان مراکز تحقیقاتی می باشد و بس، یعنی کافیست شما در یک مرکز آموزشی، دانشگاهی و یا تحقیقاتی کار کنید، دیگر فرقی نمی کند که شما تلفنچی باشید یااستاد،مجموعه آن مراکز در کشور های پیشرفته دارای احترام هستند و بسیارطبیعی است که وقتی دست یک پژوهشگری در امر تحقیقات و یا تمام تجهیزات باز باشد ودارای احترامی شایسته باشد، حاصلی به جز توسعه علمی در پی نخواهد داشت
 

برخی موضوعات مشابه

بالا