دلنوشته دیوانه سرا(نصرالله موءتمن)

  • شروع کننده موضوع Hamoos.V
  • بازدیدها 276
  • پاسخ ها 2
  • تاریخ شروع

Hamoos.V

کاربر اخراجی
عضویت
2016/07/10
ارسالی ها
599
امتیاز واکنش
6,039
امتیاز
571
نویسنده : نصرالله موءتمن
سبک : قطعه های ادبی

هر چه در این لینک قرار داده میشود ، حرف های دل مردی است که شکست با عشقش و سوخت با سکوتش . کسی نه اشناست و نه غریبه . کسی که نه دوست است و نه دشمن . کسی که از بین این مردم سیاه دراین کره خاکی دیده نشد و باقی ماند تا ابد در یادگار های ما ...
 
  • پیشنهادات
  • Hamoos.V

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/10
    ارسالی ها
    599
    امتیاز واکنش
    6,039
    امتیاز
    571
    تو هم قصه بگو ...

    حرف بزن دم نزن
    سخن بگو راز مگو
    داستان چیست
    حقیقت بجوی
    کمی از خویشتن
    بیش از بودن
    آواز بخوان
    شعر بگو
    سکوتت قدیمی شد
    حرفهایت تکراری
    فریادی از نقطه ها
    خطی از فاصله ها
    با نگاهی هرز ، دستانی لرز
    خاطراتی تلخ ، تلخ تر از زهر
    هوایی سرد ، سرد تر از سرد
    چشمانی بارانی ، اشک هایی سرخ
    آسمانی ابری ، هوسی سیراب
    دلی تشنه ، سویی سراب
    بیابانی بی آب ، سرایی همه تار
    راهی بی خواب، سوالی بی جواب
    چه امتدادی در ناداشته ها
    بی منطق گذر از واژه ها
    به یادداشتی نطق از رهایی
    در بند اسیری
    خاموشی در اوج روشنی
    تاریک تر از شب
    بالاتر از سیاهی
    با بومی سفید ، ذهنی خالی
    دردی بی دوا
    زخمی کهنه
    آرمانی بی ادعا
    امیدی نا امید
    ک دیوانه ای خاکی
    در نقطه های روزگار
    سه نقطه ی زندگی
    . اولین نقطه
    نقطه اغاز
    تولدی گریان
    .. دومین نقطه
    نقطه عمر
    دیدگانی خیس
    ... سومین نقطه
    تا نقطه پایان
    سفری نالان
    عاقبت تا کجا...
    همه عمر گریستن و گریستن
    تنها آمدن ، تنها ماندن ، تنها ...
    تنهای تنها رفتن ...!
    عجب!
    حالا تا بگو
    باز ههن بگویم ...؟
    ...
    در دنیای دیوانگان، برای دیوانگی
    تنها سه نقطه کافیست ...!!!
     

    Hamoos.V

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/10
    ارسالی ها
    599
    امتیاز واکنش
    6,039
    امتیاز
    571
    کازینوی خیالی...

    سفر امشب
    کافه سرای دیوانگان
    آنجا که در نقطه ای کور
    دیوانه ای مبهم
    پشت غباری از دود سیگار
    بنشسته بود
    به دور از هیاهو
    با سفارشی گرم
    از منویی خالی
    تنها سیاهه ی شب
    طعم تلخی که پس از نوش
    شد مزه ی کامی از دود
    این سراغاز سخن
    بی کلام به زبان دل
    سکوت'
    از تمام ما
    دور از همه
    پر از تو و او
    هیچ کس جز من
    این طرف نبود
    به زبان عقل
    فریاد '
    محو آوایی از خاطره ای دور
    سازی آشنا
    پیانوی شکسته
    تا نگاهی
    به تابلو هایی نقشین
    از رخ دیوانگان
    شمع هایی که
    به خودی خود
    می سوخت و سوخت
    اینجا
    در تریای امروزی
    خنده هایی بلند
    همسان نبرد
    بی درد
    دست ها بالا
    رقـ*ـص و رقـ*ـص و رقـ*ـص
    چه او که مـسـ*ـت
    چه آن کس که
    ناخورده بود
    همه یک رنگ
    با همسایگانی
    که کمی آن سو تر
    غرق در سکوت
    نشسته در سکوت
    نشسته بر
    صندلی های داغ
    با اشک سرد
    پشت میزی
    به رنگ غم
    پر از چوبک های
    تنباکویی زرد
    دستمال های چروک
    و دیدگانی
    پنهان
    خیره به در
    این می روند و
    آن یکی می آید
    تا...تا ار زمان
    آری
    فرقی نمیکرد
    همه منتظر
    چشم به راه هم
    اما ...
    در این سوی
    پیر دیوانه ای
    موءتمن
    در کازینوی خیالی
    گویی
    بی خبر
    با سمعکی در گوش
    در انتظاری واهی
    نشسته بود
    تا ابد ، برای او
    آن کس که
    هرگز نبود !...

    ...
    فرقی نمی کند
    کازینوی امروزی
    یا تریای دیروز...
    درکافه سرای دیوانگان '
    هر قهوه ی تلخی
    چون تو باشی
    شیرین نوش ، بی شکر ... !!!
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا