رمان تو تمام قصه منی | ariel کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

ariel

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/03/06
ارسالی ها
690
امتیاز واکنش
19,341
امتیاز
661
محل سکونت
سرزمین دیزنی
نام رمان : تو تمام قصه ی منی
czdy_butterfly5plz.gif

نویسنده : ariel کاربر انجمن نگاه دانلود
io9q_blossom-lullabies.gif

ژانر :عاشقانه ،اجتماعی
خلاصه رمان :
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
ین قصه
عشق که خیلی وقته تمام قصه همدیگرشدن ..
یه
عشق قدیمی که خودشون نمیدونن کی کجا دلشون برای همدیگر لرزید ..
.یا شایدم معنی درست این احساس نمیدونن.ولی خودشونم میدون که یه
عشق پاکه نه چیزی دیگه ....
اما فقط شاید جرات گفتن این
عشق نداشتن ....

که شجاعت میخواد برای ابرازش به همدیگه
اما ندونسته خیلی وقته که دل همدیگر شکستن ..

مخصوصا دختر قصه خیلی دلش شکسته از پسر قصه ...
ez03_berryblu.gif
سلام دوستای عزیزم من دوباره اومدبا یه رمان دیگه :campe45on2:
این سومین رمانم بعد از رمان گفته بودی دوستم داری بی اندازه هست :aiwan_light_girl_sigh::aiwan_lighfffgt_blum:
وحالا رمان تو تمام قصه منی Hapydancsmil
موضوع این رمان مثل گفته بودی جالب وجذابه
یه رمان دیگه درحال تایپ دارم ممنون میشم اونم بخونید
Please, ورود or عضویت to view URLs content!

اونها که گفته بودی خوندن ودوستش داشتن میتونم تو تمام قصه منی بخون از خوندنش لـ*ـذت ببرن :aiwan_light_bffffffffum::NewNegah (6):

این رمانم یه عاشقونه آروم ودوست داشتیه :NewNegah (11)::aiwan_light_kiss3:
مطمئن باشید از همراهی با این رمان پشیمون نمیشید :aiwan_light_give_rose:
باعث خوشحالی که مثل دو رمان قبلیم بازم همراهم باشید ودل گرم کنید :aiwan_light_give_heart2:

دوستدارشماariel:aiwan_light_kiss2:

135059


ممنون از سدنای عزیزم برای درست کردن این جلد زیبا
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • پیشنهادات
  • م . میشی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/04
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    31,388
    امتیاز
    846
    محل سکونت
    خوزستان
    bcy_%D9%86%DA%AF%D8%A7%D9%87_%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF.jpg

    نویسنده ی گرامی، ضمن خوش آمد گویی به شما؛ سپاس از اعتماد و انتشار اثر خود در انجمن وزین نگاه دانلود .

    خواهشمند است قبل از آغار به کار نگارش، قوانین زیر را با دقت مطالعه نمایید:
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    دقت به این نکات و رعایت تمامی این موارد الزامی ست؛ چرا که علاوه بر حفظ نظم و انسجام انجمن، تمامی ابهامات شما ( چگونگی داشتن جلد، به نقد گذاشتن رمـان، تگ گرفتن، ویرایش، پایان کار و سایر مسائل مربوط به رمـان ) رفع خواهد شد. با این حال می توانید پرسش ها، درخواست ها و مشکلات خود را در
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    عنوان نمایید.

    پیروز و برقرار باشید.
    گروه کتاب نگاه دانلود
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    ariel

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/03/06
    ارسالی ها
    690
    امتیاز واکنش
    19,341
    امتیاز
    661
    محل سکونت
    سرزمین دیزنی
    [HIDE-THANKS][/HIDE-THANKS][HIDE-THANKS]
    پروانه هنوز بی تاب بود به خاطرفوت پدرش
    وشایدمن فقط تنها دوستش بودم که میتونستم درکش کنم
    چون خودم خیلی وقت بود که پدرم راازدست داده بودم
    واقعاًنمیشه جای خالیش باهیچ پرکردپدربرای دخترهمه چیزه
    اینقدراصرارکردم تا توانستم باخودم بیارمش خونه .
    مامان پروانه خیلی دوستش داشت
    که مثل یه مادرمیچرخیددورش
    البته پروانه یعنی همه چیز
    دیروز چهلم پدرش بود ازدیروز چیزی نخورده بود
    هرچی اصرار میکردم چیزی بخوره قبول نمیکرد میگفت بی میلم
    اون چهره زیباوشادابش زنجورشده بود
    انگار یه پروانه دیگه شده بود
    وگودی زیرچشمهای زیباش بیشترتوچشم میخورد.
    ومن غصه ام بیشترمیشد.
    حس کردم که خیلی خسته
    روکردم بهش گفتم پروانه عزیزم پاشو بریم اتاقم یکم استراحت کن .
    -پروانه:مرسی نسیم جان من اگه شمارانداشتم چکارمیکردم؟
    برای عوض کردن حالش گفتم .
    هیچی یه چیزمهم توی زندگیت کم داشتی
    پاشو بریم
    -پروانه:قربونت برم واقعا یه چیزی کم داشتم
    دوست داشتم زودتر همون پروانه سابق بشه همون که همیشه لبخند به لبش داشت
    حتی اگه من ناراحت بودم ازچیزی سعی میکرد شادم کنه
    رفتیم اتاقم پروانه روی تخـ ـتم دراز کشید.
    صدام زدکه منم برم کنارش
    رفتم کنارش درازکشیدم
    پروانه روش کردطرفم گفت
    -پروانه:الان چی میشه نسیم؟؟؟
    سردرگمم توکه میدونی من چقدروابسته اش بابا بودم
    من چطوربدون اون زندگی کنم ..
    میترسم نسیم
    موهاشونازکردم گفتم قربونت برم
    مگه نسیم مرده مگه من میزارم توتنها باشی .
    منم همین حس داشتم وقتی بابا م از دنیا رفت
    اما میگن خاک سرد .سردی میاره
    توهم باید به خودت بیای مثل قبل شی
    همون پروانه سابق
    -پروانه:اصلافکرنمیکنم دوباره مثل قبل شم . فکر میکنم توی یه گودال عمیق تنها گیر افتادم
    -نسیم :من مطمئن هستم تو میتونی مثل قبل شی ماهیچ وقت تنهات نمیذاریم
    من تومیشناسم توی یه دخترقوی هستی
    که بهش باوردارم.
    -پروانه:نسیم میخوام این ترمی مرخصی بگیرم
    اصلا حس درس ودانشگاه ندارم
    -نسیم :نه عزیزم این کارونکن همین که سرت گرم باشه خیلی برات خوبه ...
    -پروانه:من از منصوری میترسم
    منصوری همون شریک بابات؟؟
    -پروانه :آره نمیدونم باید چکارکنم ؟
    حالا شرکت چی میشه؟

    [/HIDE-THANKS]
     
    آخرین ویرایش:

    ariel

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/03/06
    ارسالی ها
    690
    امتیاز واکنش
    19,341
    امتیاز
    661
    محل سکونت
    سرزمین دیزنی
    [HIDE-THANKS][/HIDE-THANKS][HIDE-THANKS][/hide-thanks][HIDE-THANKS][/hide-thanks][HIDE-THANKS]

    نگرانی زیادازچشماش معلوم بود
    روکردم بهش گفتم درسته ولی الان نمیخواددرگیرکارهای منصوری شی.
    ولی منصوری معلوم که میخوادیه کارهاانجام بده
    بعداینکه تونستم یکم دل داریش بدم یکم حرف زدیم وخودشو سبک کرد انگارتونستم با حس بهتری به خواب بره
    وقتی پروانه خواب رفت
    منم رفتم طبقه پایین توی آشپزخونه پیش مامان که درحال پاک کردن سبزی بود
    میخواست انگارآش درست کنه .چون پروانه خیلی دوست داره
    شاید این جوری یکم اشتهاش بازبشه
    ومامانم کم براش مادری نکرده بود
    مامان توفکربودچون متوجه آمدن من نشده بود

    خسته نباشید مامانی
    قربونت دخترم
    صندلی عقب کشیدم نشستم روش
    مشغول پاک کردن سبزهاشدم

    مامان روکردطرفم گفت دست نزن دخترم خودم پاک میکنم توبروبه کارات برس
    -نسیم :شمامیدونی من الان دل ودماغ کاری ندارم
    واقعامرگ یکدفعه عمو برامون خیلی سخت بود هنوز باورم نمیشه
    با یادآوردی فوت عمو مامان اشک توی چشماش جمع شد
    مامان: واقعابهزادبرای من مثل یه برادربودبعد از فوت بابات تنهامون نگذاشت دلم برای پروانه خونه خیلی براش سخته خیلی به باباش وابسته بود نگرانشم
    -اره مامان مانبایدتنهاش بزاریم
    چطوره پروانه بیادپیش خودمون زندگی کنه
    مامان که انگار موافق بودلبخندی زد
    مامان: اره خیلی خوب میشه این طوری دیگه تنها نیست ماهم حواسمون بهش هست
    قرارشدکه پروانه بیاد پیش ما
    واین منو خیلی خوشحال می کرد فقط مونده بود که پروانه راضی به موندن شه ..
    رفتم اتاقم پروانه هنوز خواب بود
    موهای زیبای فندقش پخش شده بود روی بالش ومنظره زیبا به وجودآورده بود
    به این خاطر سعی کردم تا بیدارنشه
    پتوروش مرتب کردم..
    لپ تاپم برداشتم رفتم سالن تا یکم روی پروژه عقب موندم کارکنم
    اینقدرسرگرم بودم که زمان از دستم در رفته بود
    آش مامان انگار درست شده بود
    مامانبا یه کاسه بزرگ آش که توی سینی بود آمد طرفم
    مامان:نسیم جان عزیزم پاشواین کاسه آش ببربرای مهتاب جان
    میدونیچقدر آش رشته دوست داره
    چشمی گفتم رفتم چادر سفید گل دارم انداختم روی سرم ومامان کاسه آش داد دستم
    در باز کردم رفتم بیرون
    خونه خاله مهتاب زیاد دیرنبود دیوار به دیوارهم بودیم
    رسیدم دم خونشون دستم که میخواستم بره روی زنگ خونه که همون لحظه درخونه باز شد تعجب کردم
    کسی می دیدم که باورم نمیشود الان ببینمش اونم انگار متوجه من نشده بود
    دوست داشتم تا منو ندیده برگردم خونه خودمون
    که همون لحظه گفت خانم شماکاری داشتین ؟؟؟
    نمیخواستم روم برگردونم
    ولی مجبورشدم چشمهامو بسته بودم سر پایین بود
    مجبورشدم سرمو بگیرم بالا
    با دیدنش قلب کوبید به سـ*ـینه چشمهای عسلیش رنگ تعجب گرفته بود
    معلوم بود اونم از دیدنم تعجب کرده بود
    معلومه اونم بعد از ده سال هیچ کدوم حرفی برای گفتن نداشتیم
    نگاه خیرش اذیتم میکرد برای راحت شدن از این جورفتم نزدیکش
    کاسه آش بی اراده به دستش دادم زود از اونجا دورشدم درست تر بگم
    که ازدیدنش فرار کردم
    رفتم توی خونه در پشت سرم بستم قلبم انگار امده بود توی دهنم

    [/HIDE-THANKS]
     
    آخرین ویرایش:

    ariel

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/03/06
    ارسالی ها
    690
    امتیاز واکنش
    19,341
    امتیاز
    661
    محل سکونت
    سرزمین دیزنی
    [HIDE-THANKS]

    باپاهای لرزان رفتم روی تاب نشستم تاکمی به خودم مسلط بشم مطمئنم مامان اینحوری منوببینه می فهمه به تاب یه حرکت دادم
    وتکون های که می خوردم ذهنم برگشت به چند لحظه پیش که دیدمش باورم نمی شدبعد ازچند سال دیدمش دست های لرزانم تو هم گره زدم خودمو به عقب تکیه دادم دوست نداشتم باشه
    چرا اومده؟
    اینا اولین چیزهای به ذهنم می اومدن چشمام بستم نمی خواستم فکرکنم به خودم گفتم نسیم ولش کن بعد چند لحظه بلند شدم با یه لبخند رفتم داخل خونه وارد اشپزخونه شد م
    بلندگفتم من برگشتم پروانه پشت میز نشسته بود آش میخور منم رفتم کنارش روی صندلی نشستم
    مامان یه کاس آش جلوم گذاشت نشست روبه رومشغول خوردن آش شدم
    مامانم دیدم که قربون پروانه صدقه میره که آش تا ته بخوره آخه چند روزخیلی ضعیف شده همین جور به مامان خیره شده ام چقدر مهربونه
    چقدر اونی که الان دیدم خوشحال میشه اگربفهمه اومده
    چقدر خوشحال میشه
    آخه مامان خیلی دوستش داره
    منو ببین حتی اسمش نمی گم دوست داشته بهش بگم که اومده ولی چرا به زبونم نمیومده بالاخره میفهمه با صدای مامان به خودم اومدم.
    مامان :نسیم چرا نمی خوری مامان..؟؟
    نسیم :وقتی به خودم امدم که دیدم دوتایشون زل زدن به من
    ام دارم می خورم دیگه
    آه لعنتی ببین نذاشت یه کاسه آشم بخورم پوف
    به پروانه گفتم تو چرا دیگه نمی خوری...؟؟
    پروانه: عزیزم ببین من خوردم شما اصلاً حواست اینجا نیست
    کاسه برداشتم
    گفتم الان میل ندارم بعد می خورم
    مامان:هر جورراحتی عزیزم
    نسیم:مامان شما برین استراحت کن خودم ظرف ها می شورم
    پروانه : آره خاله شما برو خودمون می شوریم
    مامان :باشه عزیزم
    نسیم :وقتی مامان رفت
    ظرفها راجمع کردم گذاشتم توی سینک مشغول ظرف شستش شدم پروانه هم آب می کشید
    پروانه: نسیم چیه تو فکری چیزی شده...؟؟؟
    نه عزیزم چه فکری هیجی داشتم دارباره پروژه ام فکر می کردم
    ولی همش دروغ بود هنور نمی تونستم ذهنم آروم کنم
    برای همین برای عوض شدن جو
    درباره پروژه استاد نیازی حرف زدم روم کرد م طرف پروانه گفتم تو که استا دمی شناسی میدونی که سخت گیره
    -پروانه:آره بابا نیازی که خیلی معروفه همه از دستش عاصی شدن ولی جدا از این حرفها خدایش استاد خوبیه من که خیی قبولش دارم
    -اوه اوه ببین چطور ازش تعریف می کنه
    من که قبولش دارم استاد خوبیه چیه نکنه کلک خوشت میاد ازش هان
    .بگو بگو به جان خودم میرم بهش میگم یکی هست اینجا که طرفدار سـ*ـینه چا کته طرفداریتو میکنه
    با دست کفی زدم روی بینش
    ها چیه عروسی رفته گل بچینه که با پاشیدن آب روی صورتم یه جیغ کوتاه کشیدم اِه پروانه ببین چه کارم کردی!!
    -پروانه:کاری نکردم اول خودت شروع کردی
    عروس رفته گل بچینه نه جانم شما دوتا بیشتر به هم میایین

    [/HIDE-THANKS]
     
    آخرین ویرایش:

    ariel

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/03/06
    ارسالی ها
    690
    امتیاز واکنش
    19,341
    امتیاز
    661
    محل سکونت
    سرزمین دیزنی
    [HIDE-THANKS]
    منم دویدم دنبالش دستهای کفیم به لباسش کشیدم
    پروانه پارچ آب برداشت خالی کرد روم
    .یه هه کشیدم ونگاهش کردم که داشت می خندید
    به من میخندی دعاکن که نگیرمت
    پروانه زودی فرارکرد..منم دنباش دورسالن می چرخیدم
    وایستا بگیرمت تنبیهات آسونتره
    ولی اون میدود دخترمگه تو خسته نمیش وایستادیگه
    نه تازه کیف کردم
    من که خسته شده بودم دستامو روی زانوم گذاشتم چندتا نفس عمق کشیدم
    چی شد خانم خانما متل اینکه کم اوردی
    فکر کردی کم اوردم
    .یه خیز برداشتم اون که اصلا حواش نبود گرفتمش پرت شدیم روی چمن ها آخیش گرفتمت فکر کردی می تونی دربری خانم
    پروانه که هنوز می خندید یه نفس عمق کشید خودشو ولو کرد روی چمن ها منم کنارش درازکشیدم
    حیاط قشنگی دارین مخصوصا باغش خیلی دوستش دارم
    روکردم طرفش بهش خیره شدم راست می گفت حیاطمون پراز گل روز بود با درختهای خرمالو میوه های دیگه مخصوصا اون تابی که زیر درخت بود قشنگ تر می کرد فضا را
    پروانه هنوز به آسمان خیره شده بود
    سکوتی بیمون قرارگرفت بهش نگاه کردم بعداز چند وقت امروز خنده بود دوست نداشتم سکوتش بیشتر بشه با بره توی فکر نباید میزاشتم میخواستم یعه جور درش بیارم حالشو بهتر کنم وتصمیمی که من ومامان گرفته بودیک بهش بگم صداش زدم پروانه
    جانم
    نظرت چیه بیای پیش ما زندگی کنی
    به این حرفم روشو طرفم کرد
    منتظر بودم ببینم جوابش چیه

    [/HIDE-THANKS]
     
    آخرین ویرایش:

    ariel

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/03/06
    ارسالی ها
    690
    امتیاز واکنش
    19,341
    امتیاز
    661
    محل سکونت
    سرزمین دیزنی
    [HIDE-THANKS]
    پروانه بااین حرفم روشو طرفم کرد
    پیش شما؟
    -نسیم :آره دیگه می خوای تنهای تواون خونه بزرگ چه کارکنی
    اونجا تنها بمونی
    من مامان خوشحال میشیم بیای پیش ما
    منم از تنهایی درمیام
    -پروانه:نمی خوام مزاحمتون بشم
    تنها که نیستم زهره خانم که هست
    همین جور اداش درمی آوردم
    نمی خوام مزاحمتون بشم
    اِه بس کن ما که از این حرف ها نداریم درثانی مامان نمی تونی راضی کنی که نیای میدونی چقدر نگرانته فکر می کنی میزاره تنهایی بمونی
    درضمن خانم این دستوره شیرفهم شد
    -پروانه:آخه اینجوری
    حرفش قطع کردم
    .گفتم اما اینا نداریم
    پروانه خنده قشنگی کرد گفت چشم رئیس
    ویه قطره اشک از چشمش افتاد
    -نسیم:آخه گل دختر چرا گریه می کنی منو تو بغلش محکم گرفت
    -پروانه:شمارانداشتم چکار می کردم خیلی خوشحالم که شمارا دارم
    -نسیم:آه آه بکش عقب خفه ام کردی مگه فیلم هندیه بلندشوببینم
    بریم داخل
    پروانه خیره شده بود بلند نمیشود از روی چمن های انگار دوباره رفته بود تو فکر
    اشکاشو پاک کرد
    رو کرد گفت چقدر بی احساسی تو دختر داشتم تشکر می کردم
    -نسیم :انگار شما نمی خواید بلند شید ...؟
    باشه الان نشونت میدم
    دویدم سمت شلنگ برش داشتم آب گرفتم سمتش جیغ کشید بلندشد[/HIDE-THANKS]
    [HIDE-THANKS]
    -پروانه:نسیم بگم خدا چکار نکنه تمام لباسام خیس شدن
    ازتنبه ات نمیتونی در بری خیال کردی خانم خانما دویدم سمت خونه رفتم داخل دیدم مامان بیدارشده رفتم طرفش گونش بـ*ـوس کردم
    پروانه امد داخل از لباسش آب می چکید
    مامان وقتی دیدیش زد تو صورت خودش
    پروانه چرا اینجوری شدی مامان
    پروانه روشو کرد طرفم گفت دسته گل این خانمه
    منم یه لبخند خبیث زدم
    چیزی نشده عزیزم که یه حمام مجانی رفتی در ثانی مجازاتت که یادت نرفته
    -مامان:برو مامان لباسات عوض کن
    پروانه هم رفت لباساشو عوض کنه
    -مامان:مامان این چه کاری بود کردی؟
    چیزش نمیشه در ضمن یه خبر خوش پروانه قبول کرده که بیاد اینجا زندگی کنه
    اول قبول نمی کرد راضیش کردم که دیگه بیاد
    مامان که خیلی خوشحال شده بودگفت
    -مامان نسرین :خوب کاری کردی مامان خوشحال شدم
    من برم شام درست کنم..
    منم رفتم سراغ این پروژه استاد نیاری که بدبخت نشم
    شروع کردم به کار کردن
    رسیدم به جای که درست حل نمی شد
    آه چرا دست نمیشه اینقدر درگیر این مسئله بودم که با نشستن دستی روی شونه ام از جا پریدم
    -پروانه:ببخشید ترسیدی؟
    -نسیم :نه فقط نمی دونم چرااین درست نمیشه
    ببین تو نمی تونی انجامش بدی
    -پروانه :بذار ببینم
    گردنم درد گرفته بود بادستم یکم مالش دادم
    -نسیم :چای میخوری....؟؟
    -پروانه:آره بدم نمیاد
    رفتم آشپزخانه
    اوم چه بوی خوبی میاد
    مامان داشت سالاد درست می کرد
    -نسیم :مامان کمک نمی خوای...؟
    -مامان نسرین:نه عزیزم
    رفتم واسه خودم وپروانه چای بریزم
    مامانی چای می خوری...؟
    -مامان نسیرین:نه عزیزم نوش جونت
    یه کم کیک از توی یخچال برداشتم رفتم پیش دستی بردارم که چشمم خورد به کاسه آش فکر م رفت..
    به چند ساعت قبل که آش بردم خونه خاله مهتاب که دم در دیده بودمش
    به کل یادم رفته بود بادیدن کاسه آش بازم ذهنم درگیر خودش کرد
    اینقدر از دیدنش تعجب کردم که الان هاله از قیافش تو ذهنم میاد
    چه بهتر خیلی خوش میاد
    بره به درک
    -مامان :نسیم می خوای گرمش کنم بخوری ؟
    چشمم هنوز به کاسه آش بود
    رو کردم به مامان گفتم چیزی گفتید؟؟
    -مامان:چیه زل زدی بهش گفتم
    اگر می خوری گرمش کنم
    -نسیم:نه نمی خورم مامان دست درد نکنه
    با ذهن درگیر سینی چای برداشتم رفتم سراغ درسم شاید دوباره از ذهنم بیرون بره
    از خواب که بیدارشدم پروانه ندیدم
    .تازه یادم امد که پروانه قراربود بره شرکت
    تا ببینه شریک باباش چی میکه
    منم برای ساعت 10 کلاس داشتم
    زود آماد ه شدم رفتم پایین دیدم مامان هم نیست
    در باز کردم رفتم بیرون همین شد مصادف با رد شدن ماشینی کنارم
    اونم تو ی ماشین بود
    نمیدونم چرا باز ضربان قلبم بالا رفت ..؟؟؟
    دست گذاشتم روی قلبم
    یعنی چی
    نکنه قراره برای همیشه برگشته ..!
    نه امکان نداره

    [/HIDE-THANKS]
     
    آخرین ویرایش:

    ariel

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/03/06
    ارسالی ها
    690
    امتیاز واکنش
    19,341
    امتیاز
    661
    محل سکونت
    سرزمین دیزنی
    [HIDE-THANKS]
    اون که قراربود برای همیشه همون جا بمونه نمیدونم شاید قراره چند روز بمونه دوباره برگرده
    راه افتادم رفتم سر خیابون تاکسی گرفتم ولی تمام فکرمو درگیر آرش شده بود
    اصلا نفهمیدم کی رسیدم دم دانشگاه باگفتن راننده که رسیدیم به خودم اومد زود پول تاکسی حساب کردم
    از تاکسی اومد بیرون
    سمت ورودی دانشگاه قدم برداشتم
    من چم شده بود چرا تمام ذهنم درگیر موندن آرش شده بود؟؟؟
    اصلا چرا من باید با اون فکر کنم ؟؟؟
    افکارموپس زدم سمت دانشکده عمران قدم برداشتم وارد دانشکده شدم
    رفتم طبقه بالا وارد راهروی شدم که دفتر استاد نیازی بود
    جلوی در اتاقش ایستادم یکم استرس اومد سراغم
    سعی کردم اروم باشم یه نفس بلند کشیدم می ترسیدم بازاز پروژه ام اشکال بگیره
    در اتاق زدم که با بفرمائید دستگیره در کشیدم پایین وارد اتاق شدم
    استاد نیازی پشت میزش نشسته بود سرش پایین و مشغول خوندن برگه های بود
    سلام کردم
    که سرشو گرفت بالا
    سلام خانم صدرخوبین
    ممنون استاد ببخشید مزاحم شدم قرار بود امروز بیام پروژه امو نشونتون بدم
    -استادنیازی:بله بله یادم هست خانم صدر بفرمائید بشنید
    ممنون استاد رفتم نشست روی صندلی
    پروژه تا اونجای که انجام داده بودم ریخته بودم توی فلش
    فلشمو از توی کیفم در اوردم دادم دست استاد
    استاد زدش به لپ تاپش
    خب ببینیم خانم صدر چی کردن
    نگاهش کرد بعد چند دقیقه گفت تا اینجای که دیدم خیلی خوب ولی باید بیشتر روش کارکنید
    چهارشنبه دوباره بیاید نشون بدین
    لبخندی زدم خوشحال بودم که اشکالی روش نگرفته
    ممنون استاد چشم حتما چهارشنبه خدمتتون میرسم
    اینم فلشتون موفق باشید
    فلش از استاد گرفتم ازش خداحافظی کردم از دانشکده اومدم بیرون که موبایلم زنگ خورد
    موبایلمو از توی کیفم در اوردم نگاه کردم سلنا بود دکمه اتصال زدم
    سلام خانوم
    سلام نسیم جان خوبی عزیزم
    ممنون گلم توخوبی
    من خوبم کجای نسیم؟؟
    دانشگاهم
    چقدر خوب
    چرا خوب..؟؟؟
    هیچی بابا یه راهنمایی ازت میخوام ..
    الان کجای..؟؟؟
    جلوی وردی دانشکده
    آهان میتونی بیای طبقه سوم کلاس 114 من اونجام
    حتما
    پس فعلا
    دوباره وارد دانشکده شدم
    رفتم سمت پله ها
    رفتم طبقه سوم کلا س پیدا کردم وارد کلاس شدم
    سلام سلنا خانوم
    وایی سلام نسیم جون مرسی که اومدی
    خواهش میکنم خب اول اون کار اصلی بگو
    سلنا خندید گفت بیابشین روی صندلی تا بهت بگم
    رفتم نشستم روی صندلی سلنا لپ تاپشو چرخوند طرفم
    قیافه مظلومی به خودش گرفت گفت مشکلم اینه چند روزی درگیرشم خدا بگم این استاد نیازی چکار نکنه که همش روی پروژه ام ایراد میکرد
    خندیدم گفت خب حالا نمیخواد اینقدر زانو غم بغـ*ـل بگیری
    بگو مشکلش چیه ...؟؟؟
    سلنالبخنذی عریضی زد گفت الان بهت میگم
    بلاخره مشکل سلنا حل کردیم ازش خداحافظی کردم تاکسی گرفتم یه راست رفتم خونه
    رسیدم دم خونه کلید انداختم وارد خونه شدم
    انگارمامان خونه نبود
    صداکردم ولی جوابی نشنیدم
    رفتم طبقه بالا لباسمو با ست لباس تیشترت وشلوارک بنفش عوض کردم
    موهامو آزاد رها کردم رفتم سمت سرویس بهداشتی ابی زدم به صورتم صورتمو با حوله خشک کردم
    به خودم تو آینه نگاه کردم
    صورت بضی شکلی داشتم پوستم معمولی بود با چشمهای درشت قهوه ای با ابروهای خوش فرم
    بینی کشیده وکوچولو لبهای قلوه ای داشتن
    همه میگفتن جذابم ولی تنها چیزی که بیشتر باعث جذابیتم میشود موهای بلند پرکلاغم که تا زیر باسنم بودن
    خیلی براق صاف بودن
    وقتی کسی می دیدشون میگفت چطور موهات اینقدر صاف وخوش حالته

    از سرویس بهداشتی اومد بیرون گوشیمو از کیفم در اوردم زدمش به شارژ
    از اتاقم اومد بیرون
    پله ها یکی دوتا طی کردم میخواستم برم داخل آشپزخونه همون لحظه درخونه بازشد

    مامان بود
    سلام برمامان خودم
    سلام عزیزم خوبی مادر کی رسیدی
    خیلی وقت نیست همین چند دقیقه پیش اومدم
    مامان رفتن سمت سالن منم همراهش رفتم نشستیم روی مبل
    مامان انگار از چیزی خوشحال بود
    که گفت یه خبرخوب
    چه خبری مامانی ...؟؟؟
    آرش برگشته برای همیشه
    با گفتن برای همیشه انگار قلبم دیگه نمیزد

    [/HIDE-THANKS]
     
    آخرین ویرایش:

    ariel

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/03/06
    ارسالی ها
    690
    امتیاز واکنش
    19,341
    امتیاز
    661
    محل سکونت
    سرزمین دیزنی

    [HIDE-THANKS]
    توی عالم خودم بودم که با صدا کردن مامان به خودم اومدم[/HIDE-THANKS]
    [HIDE-THANKS]
    دخترم چی شده حواست کجا رفته؟؟؟
    هیچی مامان جون خوب داشتین می گفتین
    هیچی دیگه مهتاب قراره امشب یه جشن به خاطر اومدن آرش بگیره
    آهان چه خوب
    خوب مامان جون ناهار چی درست کردین
    نهار قورمه سبزی
    آخ جون چه خوب پس زود بریم بخوریم که خیلی گرسنه ام
    رفتیم آشپزخونه میز چیدیم مشغول خوردن شدیم
    هیچی از غذام نفهمیدم همش ذهنم درگیربود
    به خودم اومد م که غذام تموم شده بود
    میخواستم ظرفها بشورم که مامان گفت توخسته ای خودم میشورم
    گونه مامان بـ*ـوس کردم
    داشتم از آشپزخونه میرفتم بیرون که
    مامان گفت
    نسیم راستی میخواستم در باره مهمونی مهتاب باهات حرف بزنم
    دوست نداشتم درباره اومدن آرش مهمونیش چیزی بدونم
    مامان بذارید برای بعد الان خسته ام
    باشه عزیزم برو استراحت کن
    یکراست رفتم اتاقم در پشت سرم بستم خودمو انداختم روی تختم چرا اینقدر اعصابم بهم ریخته بود
    چرا از دیروز شده بود فکر وذهنم آرش
    اصلا چرا باید دربارش فکر کنم ...؟؟؟
    سعی کردم یکم بخوابم
    غرق خواب بود که با صدای بوق بلند یه ماشین از خواب بیدار شدم
    اعصابم خورد شد چقدر مردم آزار
    از تختم اومدم پایین از پنچره اتاقم نگاهی به بیرون کردم چقدر بیرون شلوغه
    حتما به خاطره مهمونی خاله مهتابه
    به ساختمان روبه روم نگاه کردم که خونه خاله مهتاب بود
    نگاهم خیره پنجره دقیقا روبه روی اتاقم بود چقدر یه زمانی این پنجره برام دوست داشتی بود
    ولی الان دلم میخواد کاه گلش بگیرم
    افکارمو پس زدم نگاهی به ساعت کردم چقدر خوابیده بودم اب به دست وصورتم زدم رفتم طبقه پایین
    نگران پروانه شدم رفتم سالن
    مامان در حال خوندن کتاب بود
    عصر بخیر برمامانی خودم
    عصربخیرعزیزم نه بهتر بگیم شب بخیر
    اه مامان
    مامان خندید گفت خب راست میگم
    اون که اره
    مامان جونی پروانه نیامده خونه ...؟؟
    نه عزیزم
    پس من بهش زنگ بزنم نگرانش شدم
    اره عزیزم منم بهش زنگ زدم جواب نده
    اهان شمارشو گرفتم فقط بوق میخورد نگرانش شدم
    نسیم جان عزیزم کم کم آماده شو بریم مهمونه مهتاب
    نمیخواستم برم نمیخواستم ببینمش
    من خیلی سرم درمیکنه مامان ازاون ورم نگران پروانه ام نمیخوام تنها باشه
    باشه عزیزم ولی مهتاب خیلی اصرارکرد که تو حتما باشی
    از طرف من ازشون معذرت بخواه بگو حالش خوب نبود
    باشه عزیزم خب دخترم من برم کم کم اماده بشم
    باشه مامان جون بهتون خوش بگذره
    ممنون عزیزم
    مامان رفت اتاقش تا آماده بشه
    منم رفتم روی مبلی نشسته ام بازم شماره پروانه گرفتم بازم جواب نمیدادپوفی کشیدم
    گوشیم انداختم روی مبل
    اعصابم خورد شده بود این حالمو دوست نداشتم چرا من اینجوری شده بودم؟
    که مامان آماده از اتاقش اومد بیرون
    عزیزم من رفتم شام براتون گذاشتم روی گازه گرم کن بخورید
    ممنون مامانی صبر میکنم پروانه بیاد
    خوب دیگه من برم
    به سلامت خوش بگذره
    مامان از خونه رفت بیرون ولی بازم یجورایی نگران پروانه بودم برای عوض شدن حالم رفتم از اتاقم لپ تاپم اوردم مشغول کار کردن روی پروژه ام شدم
    که زنگ خونه به صدا در اومد به ساعت نگاه کردم یه ساعت گذشته بود
    زود رفتم سمت ایفون
    از توی مانیتورنگاه کردم پروانه بود یه نفس راحتی کشیدم
    آیفون برداشتم گفتم
    کجای بودی تا حالا دختر از نگرانی مردم وزنده شدم
    سلام نسیمی خودم
    شرمنده اومدم داخل برات تعریف میکنم
    میایی دم در..؟
    الان میام
    چادرمو انداختم روی سرم رفتم دم در
    دربازکردم پروانه پشت در بود
    به به پروانه خانم این چه موقع به خونه اومدن
    ببخشید کار پیش اومد...چقدر شلوغه اینجا
    بیا تا بهت بگم
    چرا تلفنتو جواب نمیدادی
    بهت میگم
    باشه عزیزم
    کمکم میکنی ساکمو از صندوق عقب بیاریم داخل خونه
    معلوم خانوم شما جون بخواین
    پروانه خندید گفت اومای گاد
    بله اینجوریاست
    رفتم سمت صندق عقب ماشین پروانه درش بازکرد
    ساکی برداشت
    خب عزیزم تو این ببره داخل من اینو میارم
    مرسی
    پروانه رفت داخل خونه
    درگیر بیرون اوردن ساک بودم بلاخره درش اوردم بیرون
    که همون لحظه نور چراغ ماشینی خورد تو چشمام وصدای کسی که داشت با تلفن حرف میزد
    که با دیدن من گوشیش از کنار گوشش آورد پایین
    خوب که نگاه کردم آرش دیدم
    این چرا الان تو کوچه است مگه نباید الان داخل خونه پیش مهموناش باشه.!!؟؟

    [/HIDE-THANKS]
     
    آخرین ویرایش:

    ariel

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/03/06
    ارسالی ها
    690
    امتیاز واکنش
    19,341
    امتیاز
    661
    محل سکونت
    سرزمین دیزنی
    [HIDE-THANKS][/HIDE-THANKS][HIDE-THANKS][/hide-thanks][HIDE-THANKS]
    نمیدونم حس خیلی بدی داشتم نمیخواستم منو ببینه ولی بازم برخلاف میلم شد
    قدم برداشت سریعی اومد روبه روم ایستاد زل زد بهم
    دستشو تو جیب شلوارش کرد وداشت نگاه می کرد
    منم بهش زل زده بودم
    اومد نزدیکتربی ارداه منم قدم به عقب برداشتم تو اون روشنای رگهای عصبانیت تو چشماش دیدم
    نمیدونم دلیل عصبانیتش چی بود
    که به حرف اومد
    -آرش:احوالات نسیم خانم خوبین کسالتی که داشتین رفع شد چه به زودی
    چیه چرا اینجوری نگاهم می کنی مگه نمیدونی باید به بزگتر از خودت سلام کنی
    چیه زبونتو موش خورده چند دقیقه پیش خوب بلبل زبونی میگردی
    صدای خندهات تمام کوچه برداشته بود چیه الان لال مونی گرفتی
    تو بهت حرفاش بود چرا آرش اینقدر تلخ با کنایه حرف میز
    آرش که من میشناختم اینجوری نبود
    میخواستم جوابشو بدم که با صدا کردن اسمش روش کرد طرف همون پسری که صداش میزد
    که با ابرهای گره خورده بدون گفتن چیزی ازم دورشد
    آه پسره لوس نذاشت جوابشو بدم اینقدر عصبانی بودم که رفتم داخل خونه درمحکم بهم کوبیدم
    یه لحظه خودم ترسیده بودم پسره پرو اومده به من متلک میندازه
    رفتم داخل سالن نشستم روی مبل
    پاهام از عصبانیت تکون میدادم
    پروانه با لیوان آب از آشپزخونه اومد بیرون گفت
    چی شد نسیم ..؟؟؟
    هیچی چیز مهمی نیست
    -پروانه :اره معلومه می بینم چرا اینقدر عصبانیی
    یکم از آب لیوانش خورد گفت
    راستی ساکم کو..؟؟؟
    -ها کدوم ساک ...؟؟؟
    پروانه اومد نشست روی مبل ابروشو پروند بالا گفت
    خانم عقل کل مگه قرارنبود بقیه وسیله ها بیاری
    زدم به پیشونیم اصلا یادم رفته بود
    مگه این پسره برام حواس میذاره
    -نسیم :کدوم پسره چی شده کلک ...؟؟
    مشکوک میزنی نسیم
    چه مشکوکی بابا
    منظورم پسر خاله مهتاب بود
    -پروانه :مگه آرش برگشته ..؟؟؟
    چه خوب بلاخره اومده
    -کجاش خوبه مثل
    -پروانه :معلومه که خوبه مهتاب خانوم بنده خدا از تنهای در اومده
    میدونی همیشه آرزوش بود که آرش برگرده
    از اون لحاظ معلومه که خوبه
    -پروانه :دیدی گفتم خوبه
    آهان ..
    -پروانه :اصلا راستی خاله کو..؟؟؟
    هیچی خاله برای ورد آقا یه مهمونی ترتیب داده مامان رفته مهمونی
    -پروانه :چه خوب خب توچرا نرفتی ؟؟
    من حال وحوصله نداشتم بعدشم منتظر تو بود خانم
    -پروانه :چه وفاداری تو
    حالا نگفتی چه ربطی به اون داره که عصبانی؟؟
    هیچی بابا چیز نیست من برم از توی راهرو ساکتو بیار م
    مرسی
    زود رفتم ساکشو اوردم
    پروانه مشغول کاربا موبایلش بود
    ساک اوردم گذاشتم توی سالن
    راستی پروانه خانونم تا الان کجا بودی گوشیتم چرا جواب نمی دادی نمیدونی چقدرنگران شدم
    -پروانه :ببخشید نسیمی از صبحی درگیر کارهای شرکت بابا بودم
    بعدم رفتم به خونه سرزدم
    پروین خانوم دیدم بنده خدا زانوش خیلی درد میکرد بردمش دکتر
    مطلب دکترم اینقدر شلوغ بود که صدا به صدا نمیرسید شرمنده عزیزم که نگرانت کردم
    دشمنت شرمنده عزیزم حتما باید گرسنه باشی بریم شام بخوریم
    باشوخی وخنده شام با پروانه خوردیم
    رفتیم اتاقی که برای پروانه در نظر گرفتم بودیم
    وسیله شو داخل اتاق چیدیم
    پروانه خسته بود بهش شب بخیر گفتم
    روانه اتاق خودم شدم
    لامپ اتاقمو روش کردم رفتم سمت پنچره نگاهی به بیرون کردم انگار مهمونها داشتن کم کم میرفتن
    نفسمو دادم بیرون
    نگاهم به پنچره روبه روم افتاد کسی جلویش ایستاده بود
    مطمئن بودم که آرش تپش قلب گرفتم

    حس اینکه آرش داره نگاه میکنه حس بدی بهم دست داد
    [HIDE-THANKS][/HIDE-THANKS]
    [/hide-thanks]
     
    آخرین ویرایش:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا