رمان کوتاه کاربر رمان کوتاه چیزفکری|مهدیه سجده کاربر انجمن نگاه دانلود

^M.Sajdeh.76

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2020/07/26
ارسالی ها
1,650
امتیاز واکنش
7,439
امتیاز
646
محل سکونت
تهران
به نام خدا
نام رمان کوتاه:چیزفکری
نام نویسنده: مهدیه سجده
ژانر:ترسناک، رازآلود-معمایی
خلاصه:
کلویی با سوار شدن به هواپیمای مسافربری و آشنا شدنش با یکی از مسافران هواپیما، چیزفکری مبهمی را در زندگی و ذهن خود آغاز می کند که نقطه شروعش در همان پایان آن جای گرفته است.

نکته: چیزفکری به معنی فکر کردن به چیزی هست که ذهن نمیتونه سررشته اون مطلب رو پیدا کنه و به نوعی همون سرگشتگی و افکار گسیختگی هست.
دوستان این رمان کوتاه اولین تجربه بنده در زمینه ترسناک و معمایی هست پس خواهشمندم اگر ایراد یا نقطه ضعفی در اون دیدید به من اطلاع بدین و با نظراتتون بهم کمک کنید.
از اونجایی که این رمان، در قسمت رمان کوتاه است پس مطمئنا ویژگی های نگـاه دانلـود بلند از جمله توصیفات دقیق و جزییات زیاد رو نداره...
داستان اصلی این رمان تنها ایده نویسنده هست.
چند پست ابتدایی ممکنه کمی گیج کننده باشه اما صبور باشین به مرور متوجه داستان میشید.
نحوه پارت گذاری مشخص نیست و احتمالا هفته‌ای دو الی سه پارت داشته باشیم.
خوشحال میشم همراهم باشید.
 
  • پیشنهادات
  • ^M.Sajdeh.76

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/07/26
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    7,439
    امتیاز
    646
    محل سکونت
    تهران
    پارت یک
    سلام دوستای عزیز
    امیدوارم رمان کوتاهم مورد پسندتون باشه و هر نقد و نظری داشتین تو صفحه پروفابلم بهم بگید.
    برای مشخص شدن روال داستان یکم صبور باشین. من سعی کردم داستان این رمان متفاوت و کمی پیچیده و روانشناختی باشه.

     
    آخرین ویرایش:

    ^M.Sajdeh.76

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/07/26
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    7,439
    امتیاز
    646
    محل سکونت
    تهران
    پارت سوم

    دوستان عزیز پارت اول جایگزین شد و خوشحال میشم دوباره مطالعه کنین....

     
    آخرین ویرایش:

    ^M.Sajdeh.76

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/07/26
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    7,439
    امتیاز
    646
    محل سکونت
    تهران
    پارت پنجم

    با لرزش بی اختیار دستام، دوباره شمارش رو گرفتم که در دسترس نبودنش استرسم رو بیشتر کرد.
    به خودم داخل آینه نگاه کردم، واقعا از کجا متوجه این قصیه شده بود؟
    دستم رو داخل کیفم بردم و دوباره کاغذ مچاله شده رو بیرون کشیدم. کلمه به کلمه رو دوباره خوندم.
    دوباره به خودم تو آیینه نگاه کردم.
    -اگر هنری پشت این نامه و تهدیدا باشه چی؟ شاید میخواد من رو از طلاق منصرف کنه!
    همیشه گوشه ذهنم رفتارای هنری رو مشکوک میدیم، از بعد سقط بچه اولم ازش بدم اومد، از خودخواهی‌هاش، از اینکه منم میتونستم تو کارم پیشرفت کنم؛ اما مانعم شد تا به عنوان همسر مدیر باب میلش باشم؛ شاسد این تنفر اون رو ترسونده بود!
    دوباره کاغد توی دستام مچاله شد. با حرص براش پیام نوشتم:
    این قضیه هیج ربطی به تصیمامت من نداره پس انقدر تهدیدم نکن...
    گوشی رو خاموش و داخل کیفم پرت کردم.
    دستی به صورت رنگ پریدم کشیدم و لب های خوش فرم و کوچیکم رو برای بی روح نبودنم رژ زدم.
    از سرویس بیرون اومدم که با دیدن جیم جا خوردم و جیغ خفیفی کشیدم.
    -ببخشید اگر ترسوندمت...
    بی اختیار نگاهم روی سرتاپاش چرخید. سیگاری بین انگشتاش بکو و به دیوار راهرو تکیه زد. زیر نور بیجون راهرورِ باریک منتهی به سالن، چهرش خسته به نظرم رسید.
    تکیه‌اش رو از دیوار گرفت و نزدیکم اومد.
    -میگم کلویی چرا حقیقت تلخه؟
    انگار زیاد تعادل نداشت، دو قدم به سمت سالن رفتم که دستم رو گرفت.
    ضربان قلبم به شدت بالا رفت و با ترس دستمو کشیدم.
    -اینو انداختی!
    سمتش برگشتم که رژم رو مقابلم نگه داشته بود. همینکه اون رو ازش گرفتم، برگشت و از پرده راهرو عبور کرد و از نظرم محو شد.
    نفسم را بیرون دادم و روی صندلی ولو شدم. هنور چند ساعت از پرواز مونده بود و من هر لحظه با هر اتفاقی دچار تشویش فکری می شدم.
    بتز فکرهای بی سروته بهم هجوم آورد. واقعا اگر پشت تمام اتقافای چند ماه اخیر هنری بوده باشه چی؟ اگر بعد ماجرای سقطم فهمیده باشه با تمام وجود ازش بیزارم و بخواد ازم زهر چشم بگیره چی؟ اصلا نمیدونستم نگه داشتن این بچه درسته یا نه وقتی تا لبهِ ذهنم از هنری متنفر بودم...
    کلافه پاهام رو کشیدم و دوباره هدفونم رو روی گوشام گذاشتم. با پخش شدن آهنگ راک با صدای بلند از جا پریدم و دکمه قطع رو فشردم.
    متعجب به لیست آهنگام خیره شدم و با دیدن آهنگ مورد علاقه هنری کفری دکمه حذف رو فشردم.
    بالاخره چشمام گرم شدند.پالتوم رو بیشتر روی خودم کشیدم و به پهلو چرخیدم.
    چیزی نجوا میکرد، گوشامو تیز کردم تا صدای ضعیفش رو بشنوم. با جیغ کره کننده ای چشمام رو باز کردم.
    داخل اتاقم بودم و یه جفت چشم من رو از بیرون در تماشا می کرد. با وحشت سمت در دویدم که نگاهم سمت آیینه قدی کنارم افتاد.
    خودم تو آیینه بودم اما یه نفر پشتم ایستاده بود. یه زن با صورت خونی و شکسته، با چشمای منتظر و از حدقه بیرون زده تماشام می کرد و با هر حرکتش به سمت من صدای شکستن یه استخونش به گوشم میرسید و منزجرم می کرد.
    ترس تمام وجودم رو گرفت؛ انگار مسموم شدم.خشک شده به داخل آیینه چشم دوختم و اشک ریختم.
    من مقصر اون اتفاق نبودم! من مقصر مرگ اون زن نبودم! بودم؟ حقیقت واقعا چی بود؟
    دست یخ کرده زن روی شونم رفت و تمام وجودم سرد شد. چشمای مشکیش رو بهم دوخت، از ترس می لرزیدم و فکم تق تق بهم میخورد.
    با تکون محکمی از جا پریدم و نفس نفس زنان به صورت متعجب جیم چشم دوختم. چندبار پلک زدم تا واضح تر ببینم. نفسم هنوز درست بالا نمی اومد و بدنم تو عرق خیس شده بود.
    -چیزی شده؟ انگار خواب بدی دیدی؟
    با یاد اوری خواب، تمام بدنم لرز نامحسوسی گرفت و اون چشمای سیاه بینهایت و درشت مقابل نگاهم مجسم شد که ضربان قلبم رو بالا برد.
    سریع از جا بلند شدم که تعادلم بهم خورد و قبل اینکه روی زمین بیوفتم با کمک جیم دوباره روی صندلی نشستم.
    -رنگت پریده بذار برات یه آبمیوه بیارم.
    -نه نمیخوام. چه قدر دیگه مونده؟
    متعجب نگاهم کرد:
    -از چی؟
    -پرواز..
    -اها.. یه یه ساعت دیگه ....
    انگار خیالم راحت شد، حداقل از این پرواز کوفتی راحت می شدم.
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    11
    بازدیدها
    624
    بالا