تاپیک‌های دنباله‌دار رمـان نـويــسي كـاربرانـ:)ـ نگاه

  • شروع کننده موضوع RAHA_M
  • بازدیدها 439
  • پاسخ ها 5
  • تاریخ شروع

تاپيك چطوري ؟

  • عاليه

    رای: 12 92.3%
  • خوب نيست

    رای: 1 7.7%

  • مجموع رای دهندگان
    13

RAHA_M

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/02/04
ارسالی ها
240
امتیاز واکنش
1,770
امتیاز
361
محل سکونت
شیراز
به نام خدا

سلام با يه تاپيك جديد
اينجوريه كه من چند خط داستان مينويسم
نفر بعدي رو دعوت ميكنم مياد چند خط به دلخواه خودش مينويسه
نفر بعد كس ديگه اي رو دعوت ميكنه و تا اخر ،،،

از پنجره نگاهي به پنجره رو به رو انداختم .. خبر از همسايه نبود اي كاش بياد بيرون تا بتونم قبل از اسباب كشي دبير ادبيات كه همين پسر همسايه است را بنگرم
پرده را ميكشم و از پله ها سرازير ميشوم ، مينا در حال جمع كردن وسايلش است با ديدن من ميگويد:-مونا وسايلت را جمع كرده
@Z A H R A
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • Z A H R A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/17
    ارسالی ها
    400
    امتیاز واکنش
    2,403
    امتیاز
    361
    محل سکونت
    کرمان
    سرمو به نشونه اره تکون دادم.به حیاط رفتم تا در این لحظات اخر با تمام خاطراتی که اینجا داشتم وداع کنم.مثل همیشه به سمت تاب اهنی که درست در مرکز حیاط قرار داشت رفتم.تاب مثل گهواره ای تکون میخورد وهمین فرصت خوبی شد تا به گذشته ها سفر کنم.به روز اولی که به اینجا اومدیم.هیچوقت اون روز رو از یاد نمی برم.اصلا مگه ادم میتونه خاطرات خوب زندگیش که زیباترین لحظه های عمرش هست رو به دست فراموشی بسپره؟

    ببخشید اگه بد شد.من نویسنده نیستم و فقط به دعوت رهای عزیز شرکت کردم.
    دعوت می کنم ازfateme.s@
     

    T@NIN

    کاربر ارزشمند تالار معماری
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/01
    ارسالی ها
    2,366
    امتیاز واکنش
    7,269
    امتیاز
    606
    نگاهی به خانه انداختم و در عمق خاطرات گذشته غرق شدم! دل کندن از این خانه سخت بود! بازهم تصویر پسره همسایه در خاطرم زنده شد... او با خاطراتم پیوندی عمیق داشت...
    دوباره به سمت پنجره رفتم. چه خوب بود که از خانه بیرون آمده بود تا بازهم چشمانم تصویرش را شکار کنند! نگاهش می کردم اما، پنهانی و از پشت پرده...



    دعوت میکنم از:
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

     
    آخرین ویرایش:

    *بانو بهار*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/15
    ارسالی ها
    3,937
    امتیاز واکنش
    10,965
    امتیاز
    804
    محل سکونت
    میان شکوفه‌ها
    به سمته او حرکت کردم تا در لحظات آخر با او باشم ولی او سر برگرداند در آن لحظه فروریختم
    به او نگریستم از پشت هم همان است که دل به او بسته بودم کاش میشد برایه دقایق آخر چهره زیبای اورا میدیم
    همه خاطراتی که با او داشتم برایم زیبا بود
    کاش میشد برایه ساعت ها به او نگریست
    بدون تاملْ برگشته و به سمت بیمارستان حرکت کردم خدانگهدار

    ممنون از دعوتت فاطمه عزیز ...دعوت میکنم از: Golshid
     
    آخرین ویرایش:

    Unidentified

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/03/17
    ارسالی ها
    848
    امتیاز واکنش
    7,688
    امتیاز
    561
    سن
    23
    محل سکونت
    اتوپیـــا
    شاید این آخرین باری بود که می توانستم عزیز را ببینم... فضای بیمارستان خفقان آور بود... عزیز از بیمارستان بدش می آمد! همین بد آمدن هایش بود که کارش را به اینجا کشاند چقدر تلاش کردیم تا مرغ تک پایش را برای آمدن به بیمارستان راضی کنیم ولی افسوس که در آخر مرغ, کار خودش را کرد و عزیز قلبش گرفت... از پشت شیشه کثیف به تن رنجور عزیز, نگه دوختم و آهی از سر دلتنگی کشیدم؛ آهی که خودم هم نمی دانستم برای آقای معلم بود یا برای عزیز جانم!
    مثل همیشه لباسی از پرستار گرفتم و به تن کردم؛ در اتاق را باز کردم و در کنار تخت خشک عزیز جای گرفتم و سفره دلم را برایش باز کردم!
    - عزیز کاش که زودتر بیدار میشدی, تا برات از درد دلم بگم, از درد دلتنگی و بی هم زبونی... دردی که جانسوز شده! آقا معلم جوری رفتار میکنه که انگار نه انگار روزی شاگردی به شکل و شمایل من داشته! (آهی کشیدم و ادامه دادم) ...
    مرسی از دعوت فاطمه عزیز... من هم دعوت میکنم از
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    بنظرم بهتر بود که این تاپیک توی متفرقه کتاب قرار بگیره
     

    PARISA_R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/08/02
    ارسالی ها
    4,752
    امتیاز واکنش
    10,626
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    اصفهان
    دلم تنگ بود ...گرفته بود ...احساسهام باهم قاطی شده بود ولی همه بوی تلخی میداد
    دستم و روی پوست چروکیده عزیز که رگهای روش به خاطر سرم به کبودی میزد کشیدم
    -خوب شو عزیز نزار دلتنگ تو هم بشم
    داغی یه قطره اشک روی گونه ام حس کردم چه بی هوا شکسته بود بغض کنج گلوم!
    -خانوم !
    با صدای پرستار نم از چشمام گرفتم میدونم که باز اومده بود اخطار وقت بده!
    انگشتهای سرد عزیزو فشردم و آروم زمزمه کردم -میبینی عزیز من که وقت وبی وقت خونه ات بودم حالا برای دیدنت تایم تعیین میکنن
    -خانوم وقت تمومه .
    تمام حرصم و سر پرستار بخت برگشته خالی کردم و با غیظ گفتم :
    -میرم الان!

    مرسی از دعوت گلشید عزیز
    دعوت میکنم از m.alizedeh :)
     
    بالا