اخبار تئاتر و نمایش روایتی از ناگفته ها

  • شروع کننده موضوع Behtina
  • بازدیدها 156
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

Behtina

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/11/08
ارسالی ها
22,523
امتیاز واکنش
65,135
امتیاز
1,290
بازنمایی آن چه از دست رفته است، در «فصل شکار بادبادک ها»

روایتی از ناگفته ها

[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
27181_3539063018_320_213.jpg
[/BCOLOR]​
علیرضا نراقی: سراغ چیزی که گمشده است را از چیزهایی بیرونی که واقعیت نامیده می‌شوند، باید گرفت. آن گمشده از آن جهت گمشده است، که دیگر در کنار ما یا در مالکیت ما نیست، بنابراین باید در جایی دیگر دنبالش بگردیم. آدم‌ها به همین دلیل گمشده خود را از بیرون خودشان سراغ می‌گیرند، از مکان‌ها و آدم‌هایی که در گذشته قرار دارند. پس به نوعی جست‌وجوی هر گمشده‌ای، نوعی فرایند یادآوری و بازسازی است. حال اگر این گمشده‌ی ما، خودمان باشد، پس ما خود را از واقعیت سراغ می‌گیریم، از گذشته و رخدادهایی که در ما به یاد مانده‌اند.
جست‌وجو برای یافتن نوعی بازتعریف واقعیت است و بدون این بازتعریف امکان یافتن وجود ندارد. اما این بازتعریف را چه کسی انجام می‌دهد؟ خودی که گمشده است؟ پس آن‌چه در حقیقت گمشده نه خود، بلکه واقعیت و گذشته‌ای است که برای بازیافتن گمشده باید به یاد آورده و بازتعریف شود. به طور خلاصه باید گفت که گم‌شدن خود، به منزله بی‌معنا شدن واقعیت و تاریخ هم هست. گم شدن یک فرد در جامعه، به معنای از یادرفتن و حذف بخشی از تاریخ آن جامعه و از یاد رفتن پاره‌ای از واقعیت هم است. این‌گونه گمشده ما هر چقدر که فردی هم باشد، ما را به بیرون از خود، یعنی به حوزه عمومی می‌کشاند و آن را ناشناخته تر می‌کند.
در نمایش «فصل شکار بادبادک‌ها» نوشته و کار جلال تهرانی به شکلی روشن با زنی روبه‌رو هستیم که خود را گم کرده و در جست‌وجوی خود است. او خود را نمی‌تواند از خودش سراغ بگیرد، خودش اطلاعاتی درباره خودش نمی‌تواند بدهد، چون توانایی پاسخ دادن به این سؤال از درون، و از طریق خود، نوعی نقض غرض است، به معنای منتفی شدن کل جست‌وجوست. کسی که می‌تواند خودش را توضیح دهد، دست‌کم دچار این تصور نمی‌شود که خود را گم کرده است، حتی اگر تصوری که از خود دارد و پاسخ‌هایی که به کیستی و جغرافیای خود می‌دهد، متوهمانه و دروغ باشند. اما زن نمایش «فصل شکار بادبادک‌ها»، خود را گم کرده و ناگزیر است که در گذشته یعنی تاریخ و در بیرون یعنی واقعیت و دیگران خود را جست‌وجو کند.
از آن‌جایی که جست‌وجوی خود فارغ از واقعیت، تاریخ و رؤیاها یعنی روان فرد نیست، بنابراین جست‌وجوی او توسط خود، به نوعی جست‌وجوی تاریخ، رؤیا و دیگری است. زن در نمایش «فصل شکار بادبادک‌ها» در روایتی که از جست‌وجویش دارد در رفت‌و‌آمد بین گذشته و آینده است و بیش‌تر از خود، ناگزیر از توصیف دیگران است؛ توصیف عمویش، مادرش و معشوقش موسی و دوست و دختر عمویش نسرین که گویی خودِ زن و پاره‌ی دیگر و گمشده اوست. اگر خودی هم هست، اگر زن چیزی از خود می‌گوید، بیش‌تر گفتن این حالت‌هایش در فراموشی و آن رؤیاهاست، باقی همه وصف دیگری است، حتی خود هم این‌جا شبیه دیگری است، شبیه کسی که بیرون ایستاده و باید به وصف بیاید، همچون غریبه‌ای میان دیگر غریبه‌ها.
زن از وصف موسی شروع می‌کند، عشقی که از دست داده است. عشقی که در واقعیت مرده و در رؤیای زن معتاد است. البته نمایش از ابتدا این دو تصویر را تفکیک نمی‌کند و بیش‌تر روایت را مشکوک و متکثر نگه می‌دارد و این در طبیعت روایت زن است که بعدتر بیش‌تر درباره آن توضیح خواهم داد. موسی در واقعیت چیزی نیست جز چند نامه عاشقانه از جبهه و یک فقدان همیشگی. اما آن‌چه این تصویر را بازسازی نمی‌کند، بلکه مغشوش‌تر می‌کند، موسای رؤیاست، مردی معتاد و خرابه‌نشین که حضورش، خود نوعی فقدان است. موسی تصویری است از رؤیای زن، رؤیایی که هم از واقعیت دور است و هم از امید. رؤیایی که به رؤیا نمی‌ماند و بیش‌تر از پاسخ، شبیه سؤال است، رؤیایی که شکل اعتیاد دارد، اعتیاد به یک مرده.
مواجهه با دیگری برای زن مغشوش و گمراه‌کننده است. عموی او یک جمله بیش‌تر نمی‌گوید: «همه راه‌ها به رم می‌ره.» هیچ حرفی جز این نیست، پس از کلام عمو نه‌تنها زن روشن نمی‌شود، بلکه خود عمو هم ناپیداست و کیستی‌اش ناشناخته. مادرش هم در این میان جز ناظر چیزی نیست، جز چشمانی اشک‌بار که مفیدترین کارش دادن نامه‌های موسی از جبهه به زن است. نسرین هم خود یک گمشده است، گمشده‌ای که حضورش هم انکار می‌شود. نسرین گویی وجهی دیگر از وجود خود زن است، اصلاً خود اوست، خود انکار شده‌اش، خود نامریی و مهاجم و فعالش، خود ضد جریان و برهم‌زننده واقعیتش. پس این خود، دقیقاً می‌تواند آن بخش حذف شده توسط دیگران باشد و گمشده، یعنی زن، چیزی نیست جز حذف‌شده‌ای در نگاه دیگران، رؤیاها و البته تاریخ. برای همین هم به رؤیا یا وهم می‌ماند. البته رؤیای خود به مثابه دیگری، رؤیایی که بیش‌تر از پیدایی، کمکی است به پنهان‌تر شدن زن. پس زن با توسل به رؤیا و دیگری یعنی کسانی که می‌شناخته و تصوراتی که خود دارد به خود نمی‌رسد، بلکه خود را دورتر و دست‌نیافتنی‌تر می‌بیند.
اما تاریخ هم این‌جا دگرگون شده است. چرا که تاریخ با ذهن انسان‌هاست که ساخته می‌شود و ذهن یک گمشده پیش از همه چیز یا تاریخ نمی‌سازد، یا تاریخ ساخته شده را گم (فراموش) می‌کند. انسانی که راوی تاریخ است در نمایش تهرانی هویتی مشکوک دارد و ذهنی مغشوش. تاریخ چیزی جز روایتی مردانه و عقلانی از واقعیت‌ها و رخدادها نیست، پس وقتی زنی گمشده با ذهنی مغشوش آن را روایت می‌کند، یا تاریخ را نابود می‌کند یا تنها از یادرفته‌ها و حذف‌شده‌های آن را می‌گوید و «فصل شکار بادبادک‌ها» روایتی از ناگفته‌هاست.
نمایش «فصل شکار بادبادک‌ها» روایتی غیر مردانه دارد. نه از این جهت که تک شخصیت آن یک زن است و نه از این جهت که زنی داستان خود را می‌گوید. بسیاری از نمایش‌ها می‌توانند، داستان یک زن را تعریف کنند و شخصیت زنی را محور قرار دهند، اما به خاطر شکل روایت و نگاهشان به واقعیت و تاریخ، اتفاقاً مردانه باشند. پس مسأله اصلی در نوع روایت و صورت‌بندی واقعیت است. شکل متکثر و حتی مشکوکی که پیش‌تر درباره روایت «فصل شکار بادبادک‌ها» اشاره شده بود، ماهیتاً زنانه است. بر طبق نظر هلن سیکسو، فیلسوف و نویسنده فمینیست فرانسوی، روایت زنانه برگرفته از تصور و درک امیال زن، روایتی چندگانه، پراکنده و متکثر است، از وحدت و سلسله علت و معلول‌ها فاصله می‌گیرد و یک رخداد را هم اگر روایت کند، قابلیت داشتن راوی‌ها و روایت‌های متفاوتی را دارد که گاه یکدیگر را هم نقض می‌کنند.
روایت زنی گمشده که تاریخ، اطرافیان و رؤیاهایش او را گم کرده‌اند، در نمایش جلال تهرانی به این معناست که این نمایش بیش‌تر از آن‌که درباره فقدانی در زن باشد، درباره فقدانی در تاریخ، جامعه و رؤیاهای جمعی است که گمشده‌اش زن است. آن‌چه به عنوان یک حذف‌شده در روایت زن بیان می‌شود، خود اوست. حذف‌شده‌ای در تاریخ و آنکس که چیزی را گم کرده تاریخ و واقعیت و جامعه است.
یکی از نکات جذاب نمایش تهرانی دکور و کنش‌های ساده‌ی اجرایی اوست. نمایش با تصاویری ساده شکل می‌گیرد، با دکوری ساده، اما عظیم؛ گویا، اما نمادین ساخته می‌شود و با کنش فاصله‌گذاری می‌کند و به جای بازیگر، از بازیگرش به مثابه یک راوی بهره می‌برد. برای همین، نمایش بیش‌تر از دیدنی بودن، تصویری است برای شنیدن. نمایشی است برای این‌که کلمات را دنبال کنیم و در قالب کنش‌ها تکمیل شدن و وضوح بیش‌تر آن‌ها را در یک متن ببینیم. فارغ از روش‌های پیچیده‌ی اجرایی مرسوم و البته کسل‌کننده‌ی مدرن و پست‌مدرن، این نوع از اجرا اصیل‌ترین تلاش تئاتریکال بشر است. تکمیل کلام، رساندن دیدن به شنیدن و هم‌پوشانی این دو برای دنبال کردن یک روایت که به تاریخ، سیاست، جامعه و یک ملت اشاره می‌کند.
 

برخی موضوعات مشابه

پاسخ ها
0
بازدیدها
175
پاسخ ها
0
بازدیدها
160
پاسخ ها
0
بازدیدها
138
پاسخ ها
0
بازدیدها
117
بالا