نقد و بررسی فیلم خارجی زیبا - Biutiful اثر الخاندرو گنزالس ایناریتو

  • شروع کننده موضوع Behtina
  • بازدیدها 284
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

Behtina

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/11/08
ارسالی ها
22,523
امتیاز واکنش
65,135
امتیاز
1,290
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
زیبا - Biutiful اثر الخاندرو گنزالس ایناریتو
[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
biutiful-1.JPG
"اوکسبال"، کلاهبرداري است درگير با مسائلي اخلاقي، که در کارگاه ها و کوچه پس کوچه هاي تنگ و باريک بارسلون (همان قسمت هايي که در فيلم هاي توريستي نشان اش نم دهند) کار مي کند. سر و کار "اوکسيال"، بيشتر با قاچاقچي ها و واسطه هاي مواد مخـ ـدر سنگالي، کارگران غير مجاز چيني (که در زيرزمين هاي نمور عرق مي ريزند) و با قضاياي ساخت و ساز غير قانوني در گورستاني است که پدر خودش هم در آنجا به خاک سپرده شده است. اما "اوکسبال" بر خلاف برادر هوچي اش "تيتو" يا همکار حقه بازش، "هاي"، رفتار محترمانه اي با کارگران مهاجر دارد. مهم تر از همه اينها "اوکسبال" يک مرد خانواده است و با دو فرزند دختر و پسرش، "آنا" و "ماتيو"، گاهي با خشونت و غالبا با محبت و مهرباني تا مي کند. اما در مورد "مارامبرا" ، مادر مي خواره بچه ها، که از او جدا شده، گذشت ندارد. "اوکسبال" حتي در اوج عصبانيت ، درک خوبي از طبيعت بشري و دانشي غريزي براي حل کردن مشکلات اش دارد و خوب مي داند چطور با چرب زباني، بهترين ها را از ديگران بيرون بکشد. ضمن اينکه به نظر مي رسد در قلمروهايي فراتر از اين زندگي مادي سير مي کند و براي آرامش بخشيدن به ماتم زدگاني که عزيزي از دست داده اند، احضار روح هم مي کند (ولي يادتان باشد که "اوکسبال"، اين يک کار را خيلي جدي انجام ميدهد و فيلم آن را پاي يکي ديگر از کلاه برداري هايش نمي گذارد). وقتي به "اوکسبال" خبر مي رسد که سرطان دارد و بنابراين چند ماهي بيشتر زنده نخواهد بود، ناگهان به خود مي آيد و با عجله شروع مي کند نظم و ترتيبي دادن به زندگي آشفته اش. به استثناي زني سنگالي که براي مراقبت ار بچه هايش استخدام مي کند، باقي بزرگسالاني که پيرامون اش را گرفته اند، جماعتي بي لياقت از کار در مي آيند که اعتمادي به آنها ني شود کرد. اما در راستاي ديگر کارهاي ايناريتو و تمايلي که به هر حال، به ملودرام هاي تقدير گرايانه دارد، حتي نيت ها و اعمال خير اوکسبال نيز فرجامي تلخ مي يابد.

زیبا مثل تمام فیلمهای ایناریتو زیباست، این فیلم را از دست ندهید .
این کارگردان 47 ساله با فیلم «زیبا» که در بخش رقابتی جشنواره کن اکران جهانی شد، نامزد جایزه اسکار 2011 بود. وی در سال 2000 با اولین فیلم بلندش با نام «عشق سگی» نامزد جایزه‌ اسکار بهترین فیلم غیرانگلیسی بود که جایزه‌ بافتا بهترین فیلم خارجی را کسب کرد.
ایناریتو اگرچه فقط چهار فیلم بلند ساخته است، اما همین چهار فیلم به‌قدری تاثیر‌گذار و فوق‌العاده بوده‌اند که او را به شهرت و اعتبار جهانی رساندند.
جایزه‌ بزرگ هفته منتقدین جشنواره کن، دو جایزه بهترین کارگردانی و جایزه‌ گرند پریکس جشنواره توکیو و جایزه‌ کارگردان جوان جشنواره ادینبورگ از جمله افتخارات سینمایی وی هستند.
کارگردانی و جایزه فیپرشی جشنواره‌ کن و بهترین فیلم جوایز گلدن گلوب با «بابل» به‌همراه نامزدی در دو بخش بهترین کارگردانی و بهترین فیلم جوایز اسکار و کسب جایزه بهترین فیلم خارجی از جوایز «دوناتلو» ایتالیا را تجربه کرده است.
" زیبا " یک شاهکار غم انگیز دیگر از گونزالس ایناریتو است . فیلمی با تمی قوی ، محتوایی سنگین و پیامی از نظر عاطفی نابود کننده.
ايناريتو جايي گفته : " فکر مي کنم بخشش فراواني در فيلم وجود دارد."بي يو تي فول" درباره ويروس سياه زخم و تروريسم و ايدز به عنوان خطرناک ترين بيماري هاي جهان امروز نيست.خطرناک ترين بيماري جهان معاصر نفرت است. سعي کردم فيلمي درباره زندگي بسازم، ولي شايد موفق نشده باشم. [مي‌خندد] بي‌دليل نبود که اسم فيلم را «زيبا» گذاشتم. "
زیبا چهارمین فیلم بلند آلخاندرو گونزالس ایناریتو کارگردان خلاق و مکزیکی تبار، از همان ابتدای تولید پروژه‌ی پر حرف و حدیثی بود، که مهمترین‌اش جدایی ایناریتو و فیلمنامه‌نویس همیشگی‌اش گیرمو آریاگا بر سر تالیف آثار قبلی‌شان بود. همکاری این‌دو در همین چندسال اخیر منجر به آثار درخشانی همچون عشق سگی، بیست و یک گرم و بابل شده بود و حالا همه منتظر بودند تا اولین اثر مستقل ایناریتو را در قالب یک مؤلف تمام عیار تماشا کنند.
زیبا فیلمی به شدت تاثیرگذار و گزنده است که بیننده را بعد از تماشایش تا مدتها رها نخواهد کرد. ایناریتو باشجاعت تمام، هرچیزی را که باعث شده بود آثار قبلی به خاطر شگردهای روایی مورد تحسین واقع شوند را کنار گذاشته و فیلمی ساخته که شدیدا ملموس و منقلب کننده‌است. فیلم تصویر چند زندگی تلخ و اندوه‌بار است که در مقابل نام فیلم که به عمد با غلط املایی نوشته شده، حسابی توی ذوق می‌زند. داستان فیلم روایت‌گر چندماه پایانی زندگی مردی به‌نام اوکسبال است که از راه دلالی و واسطه‌گری امرار معاش می‌کند و حالا با حضور مهمان ناخوانده‌ای مثل مرگ درپی سروسامان دادن به زندگی‌ خود و اطرافیانش است. در نگاه اول مهم‌ترین تفاوت فیلم با آثار قبلی این فیلم‌ساز دوری جستن از بازیگوشی‌های معمول با عنصر زمان و محدود کردن گستر‌ه‌ی مکانی رویداد‌های فیلم است. این‌بار ایناریتو داستان غم‌انگیز فیلمش را با روایتی ساده و در جغرافیایی محدود تعریف کرده‌است. اما با کمی دقت می‌توان رگه‌های پررنگی از دل‌مشغولی‌های همیشگی خالقش را در‌آن مشاهده کرد. مفاهیمی همچون عدم ارتباط، دشواری زندگی در غربت و اعتراض به مرزبندی‌های مختلف و از همه مهم‌تر تاثیر مرگ بر زندگی بازماندگان در اینجا هم حضور دارند.
ایناریتو در زیبا برخلاف سه اثر قبلی با انتخاب یک شخصیت محوری به نام اوکسبال با بازی استثنایی خاویر باردم داستانک‌ها و آدم‌های اثرش را به هم مربوط می‌کند. اگر در سه‌گانه قبلی همه شخصیت‌ها به یک اندازه در پیش‌برد داستان سهیم بودند، در اینجا شاهد زندگی مصیبت‌بار مردی هستیم که اندوه کاراکترهای دیگر فیلم روی دوشش سنگینی می‌کند. اوکسبال که از همان ابتدای فیلم متوجه می‌شویم که احتمالا بیماری سختی دارد، همچون یک پدرخوانده‌ی بی یال و کوپال تعدادی از مهاجرین چینی و آفریقایی را زیر بال و پرخودش دارد. از همسر روان‌پریش‌ و می‌خواره‌اش جدا شده و به همراه بچه‌های خردسالش زندگی می‌کند. عنصری که لابلای زندگی فلاکت‌بار فیلم دائما همانند یک شخصیت وجود دارد سایه سهمگین مرگ است. همان عنصر پررنگی که در بیست و یک گرم وقایع را به هم مربوط می‌کرد و قصه را شکل می‌داد، در اینجا هم حضوری سهمگین دارد. ایناریتو با کمک بازیگر محشری مثل خاویر باردم موفق به به‌تصویرکشیدن قهرمانی زخم‌خورده و مفلوک شده که جلوه‌ی پررنگ حضورش در دنیای اثر و تاثیر او بر زندگی اطرافیانش احتمال فقدان او را تا این حد وحشتناک جلوه‌ می‌دهد. در اوایل فیلم هنگامی‌که در بیمارستان دکتر به اوکسبال می‌گوید که چرا زودتر به پزشک مراجعه نکرده، او در جواب می‌گوید: اوایل انقدراذیت نمی‌کرد و این دقیقا مشابه وضعیتی‌است که اوکسبال در آن اسیر شده است. انگار وضعیت وخیم زندگی اوکسبال با حضور این مهمان ناخوانده‌است که چهره‌ی واقعی‌اش را نشان می‌دهد و او را مجبور به عکس‌العمل می‌کند. ایناریتو جزئیات رفتاری اوکسبال با اطرافیانش را با وسواسی بسیار زیاد و عجیب به تصویر کشیده‌است. از همان سکانس درخشانی که اوکسبال مشغول آشپزی برای بچه‌هایش است و سخت‌گیری‌هایی که در مورد رفتار پسرش ماتیو(بازی این پسربچه از فرط خوب بودن وصف‌ناپذیر است) به کار می‌گیرد و رفتار مهربانانه‌ای که با ماتیو وقتی می‌فهمد او جایش را خیس کرده بگیرید تا رفتار ترحم‌آمیز ولی منطقی او در قبال همسر می‌خواره‌اش همه و همه با دقتی تحسین برانگیز تصویر شده‌اند و اینگونه از اوکسبال شخصیتی ساخته‌اند که به لحاظ ارتباط و تاثیرگذاری بر تماشاگر در این سال‌ها کمتر نظیرش را داشته‌ایم. او نمی‌خواهد بمیرد تا مبادا بچه‌هایش به‌خاطر فقدان او به انحراف کشیده ‌شوند. او نمی‌خواهد بمیرد چون نمی‌خواهد بچه‌هایش تجربه‌ای را که او خود از سرکذرانده تجربه کنند. فرصت چندماهه‌ای کهاوکسبال دارد باعث می‌شود تا او کم کم خودش راپیدا کند. نقش پدربودنش را جدی‌تر بگیرد و سعی کند شرایط را طوری فراهم کند که تا آنجا که امکان دارد بچه‌هایش به دردسر نیفتند. دنیایی کهاوکسبال در آن نفس می‌کشد دنیای کثیفی‌است. دنیایی است که ضعیفانش محکوم به نیستی و مرگ‌اند. همه در پی پولی بیشتر به قیمت همه چیز‌اند. حتی خود اوکسبال به نیت باقی گذاشتن مقداری پول بیشتر برای خانواده‌اش و خریدن بخاری‌های ارزان‌قیمت باعث آن فاجعه غم‌انگیز مرگ آن کارگران نگون‌بخت می‌شود. انگار که برای نجات و رستگاری هر انسان باید انسان دیگری را قربانی کرد. تصویر دودکشی که هرچه فیلم جلو می‌رود دودش غلیظ‌تر می‌شود و فضا را آلوده‌تر می‌کند، نمایان‌گر دنیای کثیفی است که ایناریتو بدون هیچ‌گونه مراعاتی جلوی چشم تماشاگرش می‌گذارد.
اما آن‌چه باعث تاثیر شگرف فیلم بر تماشاگر می‌شود، صرفا مفاهیم مطرح شده و داستان ساده‌ی فیلم نیست. به نظرم چیزی که زیبا را تا این اندازه موثر جلوه‌می‌دهد اول به شخصیت پردازی درجه یک اوکسبال و مهم‌تر به شیوه‌ی کارگردانی ایناریتو برمی‌گردد. استفاده از رنگ‌های چرک که تاثیر فضاسازی شلوغ و درهم و برهم فیلم را دوچندان می‌کند به کنار، تکتنیک دوربین روی دست که حالا به تکنیک بسیار رایجی در سینمای روز جهان تبدیل شده، در این فیلم برای ایجاد حس تنش و هیجان نیست. دوربین ایناریتو دقیقا همانند چشم یک انسان به کوچه پس کوچه‌های اثرش سرک می‌کشد. هرجا لازم باشد به صورت بازیگرش نزدیک می‌شود. تکان‌های دوربین به‌قدری نرم و سیال است که انگار یک انسان در حال راه رفتن این تصاویر را در درون چشم خود ثبت و ضبط کرده‌است و یا وقتی تصاویر به نماهای لانگ‌شات از محله‌ای که اوکسبال در آن زندگی می‌کند کات می‌خورد ابتدا تصاویر را به صورت فلو می‌بینیم و بعد کم کم واضح می‌شوند و با این ترفند زندگی کابوس‌وار اوکسبال را از منظر یک چشم می‌بینیم.
غیر از خاویر باردم که به اعتقاد نگارنده بهترین بازی کارنامه‌اش را در این فیلم ارائه داده، دیگر بازیگران فیلم به‌خصوص بازیگر نقش مارامبرا و پسر کوچک اوکسبال (ماتیو) بازی‌های زیبایی دارند. نگاه‌های خیره‌ی خاویر باردم در فیلم، یادگار ارزشمند او برای سینمای جهان است.
اما شاید تنها نکته‌ی سنجاق شده به فیلم که اندکی توی ذوق می‌زند ایده ارتباط ماوراییاوکسبال با مرده‌هاست. به‌خصوص که مشاهده تصاویر روح مرده‌ها در زیر سقف ایده‌های نازلی در برابر چنین فیلمی‌هستند. در واقع رئالیسم کوبنده‌ی فیلم نیازی به چنین ایده‌های خام و پیش پا افتاده‌ای ندارد. همان‌طور که به نظر می‌رسد ایناریتو بر خلاف آثار قبلی‌اش دیگر نیازی به آن بازی‌های فرمی با زمان و مکان ندارد و آن‌قدر فیلم‌ساز خوبی‌هست که از یک داستان ساده فیلمی مثل زیبا بسازد.
در همان تصاویر ابتدایی فیلم در جنگل برفی، همراه با اوکسبالمردی جوان را که در انتهای فیلم متوجه هویتش می‌شویم در حال سیگار کشیدن می‌بینیم. سپس تصویر کات می‌خورد به نمای درشتی از یک جغد مرده که روی زمین افتاده‌است. مرد جوان به اوکسبال می‌گوید وقتی جغدها می‌میرند یک گلوله مو از دهانشان بیرون می‌افتد. این به نوعی همان بیست و یک گرمی است که در فیلم ارزشمند بیست و یک گرم از دهان پل می‌شنویم که از وزن انسان در موقع مرگ کم می‌شود. این همان یادگار مبهمی از نزدیکان سفرکرده‌است که به خاطره تبدیل می‌شود. ایناریتو فیلم اولش عشق سگی‌ را به همسرش، بابل را به فرزندانش و زیبا را به پدرش تقدیم کرده‌است و به راحتی می‌توان به وابستگی‌های عاطفی او به خانواده‌اش پی برد. صحنه‌هایی مثل همان سکانس‌های دورمیز اوکسبال همراه با خانواده‌اش را فقط نمی‌توان دکوپاژ کرد و ساخت. ایناریتو همانند شخصیت‌های مرده‌ی فیلمش چیزی از عمق وجودش را به آن‌ها افزوده که توضیح دادنی نیست.

گفت‌وگو با آلخاندرو گونزالس ايناريتو، كارگردان فيلم «زيبا»
مي‌خواستم درباره زندگي فيلم بسازم نه مرگ
تراژدي، قالب بيشتر فيلم‌هاي آلخاندرو گونزالس ايناريتو است. اين كارگردان 47 ساله مكزيكي كه با فيلم تحسين شده «بابل» نامزد جايزه اسكار بهترين فيلم خارجي شد، اين بار با ساخت فيلم «زيبا» يك بار ديگر در اوج حرفه خود قرار گرفته است. او باز هم در يك فيلم ديگر سوال‌هاي بزرگ و پيچيده‌اي را مطرح كرده است: ما چرا باعث ناراحتي كساني مي‌شويم كه دوست‌شان داريم؟ پا كردن در كفش ديگري چه حسي دارد و چه تاثيري مي‌تواند بر ديدگاه ما داشته باشد؟ فيلم زيبا يك ملودرام تراژيك است كه در آن «اوخبال» (با نقش‌آفريني خاوير باردم 41 ساله) كه پدري مهربان است سعي دارد در زندگي درهم و برهمش از پس مخارج ريز و درشت برآيد كه ناگهان به بيماري سرطان دچار مي‌شود.

چرا اين قدر به ملودرام‌هاي سياه علاقه‌مند هستيد؟
به نظر من داستان‌ها هستند كه شما را پيدا مي‌كنند. اين طور نيست كه شما داستان‌ها را پيدا كنيد. من هم مثل هر كس ديگري يك عالم ايده و فكر در ذهنم چرخ مي‌خورد، ولي معمولا به موضوعاتي توجه نشان مي‌دهم كه ناخوشايند هستند چون مي‌خواهم به اين وسيله تماشاگران فيلم‌هايم را به چالش بكشم. وقتي ايده‌هاي توي ذهنم را بسط و گسترش مي‌دهم، هميشه موضوعات ناخوشايند هستند كه در كانون توجه من قرار مي‌گيرند و به مهم‌ترين عناصر داستان تبديل مي‌شوند. هرگز اين طور نيست كه بگويم: آها! اين همان داستاني است كه مي‌خواهم! بسط و گسترش دادن ايده‌هاي داستاني زمان خيلي زيادي طول مي‌كشد و براي من كار سخت و طاقت‌فرسايي است. من در اين مورد يك روش ثابت ندارم و كار را كاملا برحسب تصادف و بدون پيروي از يك الگوي منظم و مشخص، انجام مي‌دهم. وقتي شخصيت‌ها و داستان‌ها و مضمون‌هاي مناسب ،من را پيدا كردند، من تحت فرمان آنها هستم. اين وضعيت مثل برقراري يك ارتباط است.
يقينا شما هرگز ايده يا افكار متهورانه كم نمي‌آوريد. داستان فيلم «زيبا» شما را چگونه پيدا كرد؟
در مورد «زيبا» قصد من اين بود كه يك سوال ابدي و جاوداني را مطرح كنم: پس از اين‌كه مي‌ميريم چه اتفاقي مي‌افتد؟ اين عنصر متافيزيكي و جنبه معنوي داستان فيلم است. در ابتداي كار اين انگيزه من براي نوشتن داستان اين فيلم بود. نوشتن اين داستان ارتباط خيلي زيادي با پدر بودن من داشت؛ مي‌خواستم داستاني درباره رابـ ـطه يك پدر و 2 فرزندش بنويسم. مي‌خواستم اين موضوع را مورد كندوكاو قرار بدهم كه اگر پدري بفهمد فقط 2 ماه زنده است چه اتفاقاتي ممكن است رخ بدهد و وقتي شمارش معكوس آغاز مي‌شود فيلم كمي وارد عرصه ژانر «تريلر» مي‌شود. بعد تمام اين ايده‌ها را در متن دنيايي كه در آن زندگي مي‌كنيم قرار دادم. مي‌خواستم موضوعاتي مثل مهاجرت و قدرت سرمايه‌داري را در اين داستان بگنجانم. مشكلات اجتماعي زيادي دامنگير دنياي ما است و من مي‌خواستم يك سري از ديالوگ‌هاي فيلم حول اين موضوع باشد.
به نظر مي‌رسد «مرگ» يك موضوع بسيار برجسته و تكرارشونده در آثار شماست.
من خودم صادقانه احساس مي‌كنم كه اين فيلم بيشتر درباره زندگي است. فيلم برحسب اتفاق در حال مشاهده زندگي مردي است كه به پايان عمر خود نزديك شده. مرگ او تنها بخش كوچكي از داستان است. با اين كه بيننده فيلم يك جور‌هايي درمي‌يابد كه شخصيت اصلي زود مي‌ميرد، نمي‌خواهم بگويم كه مرگ او قابل پيش‌بيني است، بلكه مي‌خواهم بگويم اجتناب‌ناپذير است. من اين فيلم را به شكل يك مرثيه مي‌بينم، يك جور تجليل زندگي در مقابل عزاداري. حتي وقتي كه «اوخبال» فكر مي‌كند كه همه چيز برايش تمام شده، يك جور‌هايي عشق، رستگاري، بخشايش و شور و هيجان را پيدا مي‌كند. او قادر است در مورد زندگي‌اش تفكر كند و به اين نتيجه برسد كه زندگي‌اش بي‌معني نبوده است. واقعا اميدوارم مردم وقتي اين فيلم را تماشا مي‌كنند به اين نتيجه برسند كه بيشتر در تاييد زندگي بوده تا اثري تاريك و سياه. سعي كردم فيلمي درباره زندگي بسازم، ولي شايد موفق نشده باشم. [مي‌خندد] بي‌دليل نبود كه اسم فيلم را «زيبا» گذاشتم.
چنين نكاتي برايم جالب هستند. آيا نقش «اوخبال» را مخصوصا براي «خاوير باردم» نوشتيد؟
بله. من او را خيلي خوب مي‌شناسم و با هم تصميم گرفتيم مدتي با هم كار كنيم. البته تصميم دشواري بود. هميشه وقتي نقشي را براي بازيگر خاصي مي‌نويسي خودت را به مخاطره مي‌اندازي.
من كه نمي‌توانم به بازيگر ديگري به جز خاوير باردم براي اين نقش فكر كنم. آن دو بچه‌اي كه در فيلم نقش بچه‌هاي باردم را بازي مي‌كنند نيز كارشان فوق‌العاده است.

بـراي هـدايت بازيگـران كم سـن و سال چه روشي داريد؟
واقعا بايد محيط مناسبي براي‌ آنها فراهم كنيد، يك محيط امن. من با بازيگران كم سن و سال مثل بچه‌ها رفتار نمي‌كنم، چون آن وقت آنها هم مثل بچه‌ها رفتار مي‌كنند و اين وضعيت وقتي داريد كار مي‌كنيد كمكي به شما نمي‌كند. آنها هم بايد مثل بازيگران بزرگسال نقش خود را بازي كنند. من دريافته‌ام كه اگر با بازيگران كم سن با احترام رفتار كني، آنها هم با شما همكاري مي‌كنند. خيلي مهم است كه موقع كاركردن با بچه‌ها كار هدايت و كارگرداني‌تان را خيلي ساده و سرراست انجام بدهيد. اگر كار‌ها را بيش از حد پيچيده كنيد، فقط باعث گيجي آنها مي‌شويد. اگر از آنها بپرسيد: مي تواني يك روزي را به ياد بياوري كه احساس حسادت كرده باشي؟ آنها بلافاصله متوجه منظور شما مي‌شوند.
وقتي دست‌اندركاران هاليوودي سعي مي‌كنند شما را براي كارگرداني فيلم‌هاي مورد نظرشان استخدام كنند، معمولا چه جور پروژه‌هايي را به شما پيشنهاد مي‌كنند؟
گونزالس ايناريتو: هميشه دوست داشته‌ام فيلم‌هايي درباره عواطف انساني، تعارض‌هاي اجتماعي و آدم‌هايي بسازم كه ارتباط‌هاي عميق و پايدار با نزديكان خود و ديگر مردم برقرار مي‌كنند
معمولا فيلم‌هاي اكشن يا فيلم‌هايي كه براساس كتاب‌هاي مصور نوشته شده‌اند. البته فيلمنامه‌هايي كه به من پيشنهاد مي‌شود چندان بد نيستند. خيلي احساس خوشبختي مي‌كنم كه همچنان براي پروژه‌هاي شخصي‌ام سرمايه‌گذار پيدا مي‌شود و من مي‌توانم با خيال راحت و خلاقيت كامل كارم را انجام بدهم. البته دوست دارم يك روزي پروژه‌اي را كارگرداني كنم كه كس ديگري آن را ساخته و پرداخته كرده، ولي در صورت رخ دادن چنين اتفاقي، من شبيه نجاري مي‌شوم كه چيزي را مي‌سازد كه هيچ نقشي در طراحي آن نداشته است؛ چنين فيلمي با ديگر آثارم كاملا تفاوت خواهد داشت. واقعيت اين است كه من دوست دارم فيلم‌هايي درباره انسان‌ها، عواطف و تعارض‌هاي اجتماعي بسازم و اينها موضوعاتي هستند كه سيستم فيلمسازي استوديويي معمولا از آنها فراري است.

البته اگر از جواب دادن به اين سوال من طفره برويد ناراحت نمي‌شوم، ولي آيا برايتان امكان دارد چند تا از پروژه‌هايي را كه براي كارگرداني به شما پيشنهاد شد و شما ردشان كرديد، نام ببريد؟
[مي‌خندد] به خاطر احترامي كه براي نويسندگان و سينماگراني كه روي اين پروژه‌ها كار كرده‌اند قائلم، ترجيح مي‌دهم به آن فيلم‌ها اشاره نكنم. وقتي به شما پيشنهاد مي‌شود كه كارگرداني فيلمي را برعهده بگيريد حس بسيار دلچسبي به شما دست مي‌دهد چون مويد اين است كه كار شما دارد مورد تحسين قرار مي‌گيرد. آنها پتانسيل مورد نظرشان را در شما مي‌بينند و مي‌دانند كه شما مي‌توانيد اثر متفاوتي را رو كنيد. من به طور اتفاقي ساخت فيلم‌هايي را برعهده مي‌گيرم كه براي ساخته‌شدن‌شان حدود 30 نفر بايد جان بكنند. من به عنوان سازنده فيلم بايد همه چيز را توجيه كنم: مثلا اينجا چرا دارم از تصاوير سياه و سفيد استفاده مي‌كنم؟ چرا فلان شخصيت مثبت يا منفي است؟ چرا فلان فيلم بايد پايان خوش داشته باشد؟ چيز‌هايي كه از نظر شخص من سياه و تاريك هستند براي خيلي‌ها آرامش‌بخش و امن هستند. دنياي پر از قهوه‌هاي شيرين را دوست ندارم. مي‌خواهم فيلم‌هايي درباره زندگي واقعي بسازم؛ درباره آدم‌هايي كه ارتباط‌هاي عميق و معني‌دار با ديگران برقرار مي‌كنند. اينها چيز‌هايي هستند كه من وقتي به خودم مي‌آيم مي‌بينم در آنها غرق شده‌ام.
فيلم «زيبا» به زبان اسپانيايي ساخته شده، بنابراين واضح است كه زيرنويس دارد. تماشاگران آمريكايي كه به ديدن فيلم‌هاي زبان اصلي عادت دارند، ممكن است از ديدن اين فيلم استقبال نكنند حتي علي‌رغم اين كه شما در اينجا [آمريكا] كارگردان نامداري هستيد؛ در اين مورد چه نظري داريد؟
به نظر من قضيه پيچيده‌تر از اين حرف‌هاست و فكر نمي‌كنم موضوع فقط زيرنويس باشد. ولي اين يقينا موضوعي است كه خيلي به آن فكر كرده‌ام. ظاهرا اين قضيه بيشتر با ايده «غريبگي» و غيرخودي بودن ارتباط دارد. وقتي به كشور‌هاي ديگر مي‌روم و با فرهنگ‌هايي آشنا مي‌شوم كه با فرهنگ خودم فرق مي‌كنند، در مورد اين كه من كيستم ديدگاه بهتري به دست مي‌آورم. من از اين تجارب به عنوان آينه استفاده مي‌كنم و در آن خودم را به وضوح مي‌بينم. البته اين تجارب نتيجه نهايي‌اش اين است كه همه ما انسان هستيم. البته شايد كساني باشند كه نمي‌توانند خودشان را در آينه و جود ديگران ببينند و اين فقط به اين علت است كه فلان شخص قيافه متفاوتي دارد يا به زبان متفاوتي حرف مي‌زند كه البته من نمي‌توانم با اين ديدگاه ارتباط برقرار كنم. اين ديدگاه به نظر من خيلي مشكل‌ساز و ترسناك است. به نظرم به همين دليل هم هست كه هاليوود فيلم‌هاي عالي خارجي مثل «آدم مناسب را راه بده» را دوباره‌سازي مي‌كند يا آن فيلم عالي آرژانتيني سال گذشته برنده اسكار بهترين فيلم خارجي شد.
فيلم «راز درون چشمان‌شان»؟
درست است. يا مثلا فيلم سوئدي «دختري با خالكوبي اژدها». چرا استوديو‌هاي فيلمسازي به جاي اين كه كاري كنند مردم‌شان به فيلم‌هاي كشور‌هاي ديگر علاقه‌مند شوند، خودشان دست به دوباره‌سازي اين فيلم‌هاي بزرگ مي‌زنند؟
مطمئنم كه علتش مسائلي مثل پول و قدرت ستارگان و در دسترس بودن است. ولي از اين ايده «غريبگي» كه مطرح كرديد، خوشم آمد.
انگار كه هاليوود اين فيلم را مي‌بيند و مي‌گويد نه، اين آدم‌ها مثل ما نيستند. بياييد از بازيگران سفيد پوست استفاده كنيم و داستان را هم در جغرافياي آمريكا قرار بدهيم چون مردم آمريكا نمي‌توانند با اين خارجي‌ها ارتباط برقرار كنند و اين يك واقعيت بسيار شوك‌آور است. من اصلا اين موضوع را درك نمي‌كنم. اگر مردم از ديدن يك چيز ناآشنا متعجب و غافلگير بشوند، كار عميق‌تري انجام نگرفته است؟ آيا مردم دوست ندارند چيز جديدي را كه قبلا هرگز آن را نديده‌اند، كشف كنند؟
مجله آنتم ‌/‌ مترجم: فرشيد عطايي
[/BCOLOR]
 

برخی موضوعات مشابه

پاسخ ها
4
بازدیدها
1,074
پاسخ ها
0
بازدیدها
130
پاسخ ها
0
بازدیدها
134
بالا