- عضویت
- 2016/07/11
- ارسالی ها
- 4,853
- امتیاز واکنش
- 14,480
- امتیاز
- 791
دکتر شروین وکیلی
1. داریوش پس از کشتن بردیا با حمایت شش پهلوانِ همراهش به قدرت رسید و در سیزدهم مهرماه تاجگذاری کرد. آنگاه به فاصلهی چند ماه، استانهای مرکز شاهنشاهی یکی پس از دیگری بر وی شوریدند و او ناگزیر شد یک سالِ پس از آن را به جنگ و سرکوب این شورشها بگذراند. ماجرای این جنگها و هویت شورشیان یکی از مهمترین رخدادهای تاریخی جهان باستان است که تا به امروز به شکلی بسنده مورد تحلیل و موشکافی قرار نگرفته است.
نخستین مسأله در مورد جنگهای سال 522 پ.م. آن است که این بزرگترین جنگ جهان باستان است. در سراسر جهان باستان نبردی را سراغ نداریم که از نظر شمار نفرات درگیر، تلفات، طولانی بودنِ زمان و گسترهی جغرافیایی به پای این جنگها برسد. نبردهای یادشده در کل تاریخ بشر تا آن لحظه بیسابقه بودند و بعدها هم تنها نبردهای بزرگ میان ایران و روم بود که حدود پنج قرن بعد به چنین دامنهای دست یافتند.
هستهی مرکزی سرزمینهای شورشی و تقریباً تمام رهبران شورش به نواحی مرکزی ایرانشهر تعلق داشتند و این بسیار شگفتانگیز است. داریوش زمانی بر تخت نشست که دولت بزرگ و نیرومندی مانند مصر تازه سه سال پیش فتح شده بود، و در استانهایی مانند فنیقیه و لودیه، که هر یک زمانی برای خود دولتهایی بزرگ بودند، ساکنانی میزیستند که هنوز دورانِ استقلال کشورشان را به یاد داشتند. با وجود این، هیچ یک از این استانها شورش نکردند و همگی به نظم پارسی وفادار باقی ماندند. این امر، بسیار شگفتانگیز است و دقیقاً واژگونهی الگویی است که انتظار داریم در یک دولتِ نوپای جهانی ببینیم.
استانهایی که در برابر داریوش شورش کردند، عبارت بودند از ماد، پارس، ایلام و بابل. دایرهی شورش ایشان به سرعت در سراسر شاهنشاهی منتشر شد، اما موجهای آن بر دولتهای جاافتادهی غربی مانند لودیه و مصر و فنیقیه تأثیری نداشت، بلکه به سمت شرق پیش رفت و مردم پارت و بلخ و ری را درگیر ساخت. به عبارت دیگر، شورشها، بر خلاف انتظار، جریانی استقلالطلبانه نبود که با هدفِ احیای دولتهای فتحشده آغاز شود. بلکه برعکس، هستهی مرکزی ایرانزمین را ــ یعنی همان بخشهایی که در عصر کوروش و کمبوجیه دنیا را فتح کرده بودند ــ در بر میگرفت.
هویت شورشیان هم جالب توجه است. بخش عمدهی ایشان به اتحادیهی مرکزی اقوام آریاییای که با کوروش متحد شده بودند تعلق داشتند و همگی پارسی، مادی، ایلامی، ارمنی یا بابلی بودند. نیرومندترین و مهمترینِ ایشان، کسانی بودند که خود را جانشین کوروش میدانستند و یا خویش را با بردیا برمیسنجیدند و خواستارِ جانشینی شاهنشاهِ کشتهشده بودند. به عبارت دیگر، شورشهای سال 522 پ.م. در سرزمینهای مرکزی ایرانی توسط مردانی ایرانی انجام پذیرفت و هدفش برکنار کردن داریوش بود، نه از میان بردن نظمی که کوروش و کمبوجیه بنیان نهاده بودند. سرزمینهایی که مردمش در جریان فتح جهان نقشی ایفا نکرده بودند و نمیتوانستند خود را وارث کوروش قلمداد کنند، اصولاً در شورشها شرکت نکردند و سرسختانه به نظم پارسی وفادار باقی ماندند.
این بدان معناست که چارچوب سیـاس*ـی نوپا و شگفتانگیزی که در فاصلهی یک نسل پیش پدیدار شده بود، چندان کارآمد و موفق بود که همگان را به رعایت قوانین و عضویت در بافتِ هویتیاش وا داشته بود. مصریان، لودیاییان، فنیقیان، ایونیان، حبشیان، سکاها، هندیان و اعراب در جریان یک سالی که هنوز وضعیت تاجوتخت پارس معلوم نبود، نه شورشی کردند و نه مدعیای برای احیای یک سلطنت محلی از میانشان ظهور کرد. ایشان در این یک سالِ خونین آرام ماندند و از شهربانان پارسی پیروی کردند و وقتی داریوش شورشها را فرو نشاند، وی را به رسمیت شناختند. شورشیان اصلی کسانی بودند که میتوانستند مدعی حاکمیت بر سراسر شاهنشاهی شوند، و داریوش را سزاوار این جایگاه نمیدانستند.
در مورد دلیلِ این شورشهای پی در پی چند حدس میتوان زد. چنان که دیدیم، آشناترین و سرراستترین دلیل، که همانا استقلالطلبی سرزمینهای تازه تسخیرشده باشد، در مورد بدنهی شورشها مصداق نداشت. دلیل اصلی احتمالاً ترکیبی از دو عامل بوده است. از یک سو، مردم سرزمینهای گوناگون کوروش را به عنوان شاهِ مشترک خویش پذیرفته بودند و پسرانش کمبوجیه و بردیا را نیز پذیرفته بودند، که گمان میرفت همان سیاست و کردار را دنبال نمایند. چنان که دیدیم کمبوجیه این انتظار را برآورده کرد، اما بردیا با اصلاحات انقلابیاش از این مسیر خارج شد. بنابراین دلیل نخست آن بوده که داریوش، در واقع، از خاندان کوروش نبود و حقی بر تاجوتخت جهان نداشت. در ضمن، بر مبنای تأکید داریوش و خشایارشا، میدانیم زمانی که داریوش بر تخت نشست پدر و پدربزرگش همچنان زنده بودند1 و این در تاریخ سیـاس*ـی جهان باستان استثنایی غریب تلقی میشد و به جای نگرفتنِ وی در زنجیرهای مشروع از تاجداران دلالت میکرد.2
دلیل دوم، به بحران اقتصادی و اجتماعی پیشگفته مربوط میشود. بردیا برای حل مسألهای واقعی و پل زدن بر شکافی طبقاتی در دلِ جامعهی آریایی پیروزمند بود که اصلاحات خود را شروع کرده بود، و راهبرد مورد نظر او با وجود خشونت و تندرویهایش هوادارانِ خاص خود را پیدا کرده بود. از این رو، دومین دلیلی که باید شورشیان را به مخالفت با داریوش وا داشته باشد، موافقت ایشان با سیاستهای بردیا و پیرویشان از سیاست تندروانهی وی بوده است. به همین دلیل هم مهمترین و کامیابترین رهبر شورشی خود را بردیا میخواند و مدعی ادامه دادنِ راهِ وی بود.