امروز غروب غمگین تر بود
و من نیز سنگین تر
از بغض
امروز غروب سوزان تر از
هر جهنمی بود
فرداها تکرار امروز خواهند بود
اولین روز نبودنت
بغض دریا شده و هر روز
و هر روز وسیع تر
و چند قطره خالی
یادگاری ات غروب
و چند تار مو
لا به لای انگشتانم
بوی تو را می دهند...
من بغض یک غروبم...
فردا تولد 30 سالگی منه
تولد مرگم
30 سال گذشت از نبودنت
همه این سالها یاد تو موج میزد در خاطرم
تو در آغـ*ـوش دیگری و من تنها 30 سال به یادت
30 سال پیش کشتی مرا با رفتنت
امروز تولد مرگِ منه
همچنان به یادت
و تو کنار فرزندانت،کنار خانواده ات
به دور از خاطرات،شاید خوشبخت...
غافل از 30 سال مرگ هر روزه ی من
با خاطرات...
دیگر چیزی به پایان نمانده است
تباه شد عمر به یادت.گله ای نیست شاید تقدیر چنین بوده است
کاش دلت کمی نرم تر از سنگ بود
باز خیره بر موهایت
عمر بر باد می دهم
خبری بهت خواهد رسید
خیلی زود
شاید چند قطره اشک
و تمام....
تکرار هر روزه
این کوچ همین کوچ که برگشت ندارد
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد
طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم
یادمان باشد اگر دور ز وفا بود دوستی
دوری کرده و تمنای وصالی نکنیم
قلب هر کس نبود لایقِ بر مهر و وفا
مهر را طلب از هـ*ـر*زه دلانی نکنیم
امروز تولد 30 سالگی من است
امروز پایان زودهنگام آغازی آتشین است
امروز سی امین سالگرد تقارن مرگ و تولد است
روزهای بسیاری به یادت گذشت خیلی بیشتر از 30 سال
هر روز نبودنت یک سال بود
تمام عشقت شد نفرت از خلق و خدا
تقدیر چه ناجوانمردانه ما را رقم زد
و زمان چه بی رحمانه نیست کرد از هم
سالها گذشته و تنها چهره ای غبار گرفته
از تو بر خاطرم.غباری سنگین که هرگز
زدوده نمیشود
چهره ای که هرگز
فراموش نمی شود
من تجزیه شدم در تو
من 30 سال است که وجود ندارم
تو تمام منی از بودنم
نفس نکش رهایم کن
مادر همدم همیشگی
دستت دیگر توانی ندارد برای پاک کردن اشک
آغوشت همچنان گرم برای تنی سرد
روزهای سرمستی من کجا سرگردانند
اقیانوسی طوفانی
30 سال مداوم
تمام بودنها رو در خود غرق کرده
همه ی من داد میزند از نیستی
تو اما سالهاست از یادم بـرده ای
تو اما سالهاست
دل به دیگری سپرده ای
تمام سهم من قلبی بود از هستی
که تسخیر دیگری شد
آرزوهای کودکانه کجا گم شدند
جوانی در کجا ناپیدا شد
کودکی جوانی و پیری
همه خلاصه شد در نبودنت
بیدادگری را تمام کن چرخ نامهربان
ما را سالهاست کشته ای بی مراسم
مادر
هر روز حال مرا می پرسی و می بینی
و تقدیر اینگونه بود
امروز تولد 30 سالگی مرگ است
مرگ من در آغـ*ـوش مادر دور از تو
مرگ من در آغـ*ـوش تو در یاد من
مثال یک ماهی تنها درون اقیانوس
فقط هستم بی هیچ
خالی از عاطفه تهی از همه
مادر مرا محکم تر در آغوشت بگیر
هر روز کودکانه تر گریه میکنم
ترانه میشوم بر آیندگان
عشق شوم است
مادر مقدس
و احساس بی خریدار
بازار مکاره
مادر بر سرم دست نوازش بکش
سیاه تنم جزئی از من
و بازهم آرزویم لبخند تو
چند تار مو لابه لای انگشتانم
در لابه لای مویت ایمان ماست بر باد
افسوس غم نبودت ما را بداد بر باد
آن کوه نامهربان،آن قلب سنگ و بی جان
افسوس که عشق پاکم،چون قاصدک بر باد
امروز تولد 30 سالگی من است.11 هزار دوستت دارم در اتاقم
تلی از خاک روی آنها
عمرم در گوشه اتاقم
آتشی که هرگز خاکستر نشد
و هر روز شعله ورتر
مادر مرا در آغـ*ـوش بگیر
محکم تر و عاشقانه تر از روزهای دگر
امروز من بیشتر میمیرم
تکیده کنج اتاقی خسته
هیچ کس خبری نمی گیرد
برادر جان کجایی
پشت برادر ز داغ تو شکسته
تمام روز بی خبریست نه کسی می آید
نه می روم برون ز خویش
برادر جان کجایی
کمر برادرت شکسته
خالیست جایت
چو کوه بودی تکیه گاه
برادر جان کجایی
برادر ز غم شکسته
نگاه آخرین تو احاطه کرده است مرا
برخیز بر من باز خیره شو
برادرجان ببین
پشت برادرت چگونه شکسته
بعد رفتنت راست نشد دیگر قامتم
سروی بودم
غمت تبر بود بی مهابا بر من میزد
برادرجان کجایی
برادرت شکسته
برادر سر برار ز خاک ببین
بعد تو دل بریدم ز دنیا
خسته ترینم.خسته،شکسته
آرام خوابیده ای به خاک و نمیدانی
برادر عمریست سیاه پوشت جوانی توست
بر سر سردی مزارت
به خاک غم نشسته
برادرجان کجایی
دوباره طلوع نفرت انگیز
همه شب به لبخند تو گذشت
در خیال
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
اولین روزی است
که قافیه ای به ذهنم نرسید
برای شعری برایت
تمام شب را فقط گوش کردم
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
یاد خنده هایت قافیه ها را نابود کرد
تمام من تصرف شده بود با لبهایت
تفکری نمانده بود برای شعر
روزهای دیگر شاید
و شاید هم نه
ذهن و لب و همه یاخته های تن
همگی با هم زمزمه
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
خنده تو دری بود به سوی سرور
نیستی
شادی سراب است
بی لبخند تو زندگی جهنم است
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
رقـ*ـص موهایت در یاد
عمر لحظه لحظه بر باد...