شناخت
یک مشکل بنیادی در فلسفه غرب آن است که مفاهیم "خود" و " عالم" چیزهایی جدا از هم هستند و هر یک درصدد اثبات آن هستند که ، دیگری هم واقعا آنجاست ! در واقع آنچه ما آن را "خود" می نامیم یک بخش موقت و متغیر از آن چیزی است که "عالم" نامیده می شود . اینها نه در واقعیت جدا از هم ، بلکه یکی هستند .
تجربه یک شی ء نیست ، داده های حسی وجود خارجی ندارند ، بلکه اصطلاحی است برای تبیین رابـ ـطه ای که موجودات ذی شعور با بقیه جهان هستی برقرار می کنند . در نتیجه تجربه، هم فیزیکی است و هم ذهنی ؛ مشارکت است نه گردآوری و همواره در تغییر است نه ثابت . فلسفه لازم است که به این وحدت بنیادی و ماهیت تعاملی زندگی توجه کند .
یک مشکل بنیادی در فلسفه غرب آن است که مفاهیم "خود" و " عالم" چیزهایی جدا از هم هستند و هر یک درصدد اثبات آن هستند که ، دیگری هم واقعا آنجاست ! در واقع آنچه ما آن را "خود" می نامیم یک بخش موقت و متغیر از آن چیزی است که "عالم" نامیده می شود . اینها نه در واقعیت جدا از هم ، بلکه یکی هستند .
تجربه یک شی ء نیست ، داده های حسی وجود خارجی ندارند ، بلکه اصطلاحی است برای تبیین رابـ ـطه ای که موجودات ذی شعور با بقیه جهان هستی برقرار می کنند . در نتیجه تجربه، هم فیزیکی است و هم ذهنی ؛ مشارکت است نه گردآوری و همواره در تغییر است نه ثابت . فلسفه لازم است که به این وحدت بنیادی و ماهیت تعاملی زندگی توجه کند .