طراحی داخلی صندلی راک، تاب بازی خیال برصندلی ننویی مادر بزرگ!

تنهای تنها

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2014/02/08
ارسالی ها
5,564
امتیاز واکنش
7,530
امتیاز
681
محل سکونت
خطه خورشید
درست همان کنج بود، همان جا رو به روی پنجره... صندلی مادر بزرگم را می گویم... می نشست روی آن حافظ به دست! با لهجه ی آذری شیرینش می گفت "خانوم گیز"!... من را می گفت... همیشه خانم گیز صدایم می کرد و من از کودکی خانم بودم برای خودم! ببین وقت نماز نشده؟ و من میدویدم به سوی ساعت آونگ دار طلایی که همیشه خدا دلم می خواست سر کامل شدن ساعت ها چهار بار بنوازد و آن نمی نواخت...و من حسرت می خوردم چرا همیشه همه چیز آن طور که باید باشد نیست... از همان جا داد میزدم نه خانوم گیز نشده ... و ریسه می رفتم به این خطاب کودکانه و شیطنت آمیزخودم... او هم می خندید اما به خیالم ریسه نمی رفت.... نه ریسه رفتن به معصوم باجی نمی آمد! آی شلوغ ... کدوها را پشت و رو کن ! دوتا گوجه هم بشوی ... حواست باشد له نباشند...! و من باز داد می زدم از کدوها بیزارم! پس کی دلمه برگ داریم... باز می خندید این بیشتر اما باز هم ریسه نمی رفت... و می گفت بالام جان نعمت خدا را این طور نگو... فصل برگ انگور دلمه هم می پزم برایت... و حافظ به دست تاب می خورد روی آن صندلی راک قدیمی اش... فصل برگ انگور آمد... صندلی بود ... من بودم ...! پنجره هم بود و حتی آن ساعت آونگ دار طلایی که می بایست سر کامل شدن ساعت ها چهار بار بنوازد اما نمی نواخت هنوز بودو گستاخی می کرد... اما او دیگر نبود... سال هاست آن که باید باشد دیگر نیست... و انگار قرن هاست که من از خطاب خانوم گیز ریسه نمی روم و موقع جدا کردن گوجه ها بی آن که کسی گوشزد کند حواسم هست که له نباشد... و هنوز از شوق فصل برگ انگور سرمست می شوم... هنوز وقت نماز نشده... دلتنگم... مادرم می گفت سال هاست غژ غژ دردمندانه ای دارد.... انگار از نبود کسی می گرید....





84814e5a0950216c_1000-w660-h439-b0-p0--tropical.jpg


دو صندلی راک قدیمی کنار آن شومینه که مدت هاست روشنش نکردیم به خیال آن که هوا، هوای خوشی است ... هوا خوش نیست... شومینه را روشن کن... پاییز است ... چای بهاره ی لاهیجان دم کردم...گل گل... با هل یا دارچین کدام را می خواهی؟ ... می دانم دارچین را بیشتر می پسندی... مثل خودم هستی... شومینه را رو به راه کن آلبوم پدرت را پیدا کردم با چای می آورم... شومینه را روشن کن!


e6913e450a1412a4_3133-w660-h495-b0-p0--beach-style-staircase.jpg


عجب رابـ ـطه ی سختی است بین من و آن مبل استیل و آن تلویزیون... از این رابـ ـطه یکی باید کم شود...یا شایدم تعویض... برای بعضی رابـ ـطه ها تعویض بهترین علاج است... جسارت تعویض بهتر از تحمل سختی است... آن هم نه با یک نو پر افاده و ادعا نه ... یه کهنه ی دنیا دیده ی ناب اهل مهر و صفا ... مثل همان راک قدیمی مادربزرگم... آهان حالا خیلی بهتر شد ... صادقانه
بگوییم راحت شدم!


48711aad0d3461a5_8537-w660-h511-b0-p0--farmhouse-porch.jpg


یک انگشتر فیروزه داشت... مادر بزرگم را می گوییم... مهمان که داشتیم دستش می انداخت... ویک بار که یادم نمی آید کدام وقت بود...چشم چرخاندم و انگشترش را دیدم... و با یک وجب و نیم متر قد قامت راست کردم رو به رویش دست به کمر آواز سر دادم ..." انگشتر فیروزه دلم برات می سوزه .....! " و بی مهابا تکرار می کردم و ریسه می رفتم...این بار او هم پا به پای من ریسه رفت ... و من دوان دوان دور شدم... فقط همان یک بار بود... ! دقت کردی ؟ خانه ی مان فیروزه کم دارد... برایتراس مهیایش کن ... تراس ها این روزها غربت عجیبی دارند ... حال من که با آن فیروزه خوب شد ... حال تراس ها را نمی دانم....


photo_2015-10-27_12-57-45.jpg


بیا کنار تخت این فسقلی تازه از راه رسیده یک نوستالژی بر پا کنیم ... همین جا را می گوییم ... نگاه کن کنار این پنجره ... درست مثل کودکی های من ... اما حافظ دست نمی گیرم ... به گمانم برایش زود است ... ماهی سیاه کوچولو شاید گزینه ی بهتری باشد ... شاید هم گزیده ای چند از اشعار کودکانه ... چقدر خوب است که ما را دارد ...

9af1c28b09cd702c_6899-w400-h300-b0-p0--contemporary-porch.jpg


گفته بودم از این نوهای پر افاده و ادعا خوشم نمی آید نه !... اما جنس ادعای برخی هایشان خیلی خوب است ... نرم و بادوام ...! انگار اصالتی پشتشان هست که یک جور ادعای خاصی برایشان آورده است... بیا فلسفی اش نکنیم ... راک همه جوره اش خوب است ! چه کهنه ی جلا خورده ی مادر بزرگم که هنوز غژ غژ دردمندانه ای دارد ... چه چرم پوش آهنی پر غرور بی سر و صدای امروزی ... هر کدام را خواستی بگیر فقط راک باشد !

d33180470afb0595_8729-w660-h437-b0-p0--midcentury-living-room.jpg


برای من هم یکی بگذار... حواست باشد درست رو به پهنای پنجره .... راستی! نمی شود یک ساعت آونگ دار طلایی نه از آن بی خودی ها که ساعت های کامل را چهار بار نمی نوازند...نه از آن واقعی ها که کارشا ن را بلندند و ساعت کامل را چهار بار می نوازند برام بخری...؟ اگر خریدی بگذار آن طرف اتاق که همیشه بهانه ای داشته باشم کسی را خطاب کنم "خانوم گیز"...! و طعم ریسه رفتن های بعد این خطاب دل انگیز مرا حس کند .... کاش همیشه این جا فصل برگ انگور باشد!


 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

برخی موضوعات مشابه

بالا