تعدادی استاد دانشگاه رابه فرودگاه دعوت کردند و آن ها را در هواپیمایی نشاندند. وقتی درهای هواپیما را بستند، از بلندگو اعلام شد: این هواپیما ساخت دانشجوهای شماست! وقتی اساتید ارجمند این خبر را شنیدند، همه ی از دم اقدام بـه فرار کردند! همه ی با عجله بـه سمت در خروجی میدویدند، بجز یک استاد کـه خیلی ریلکس نشسته بود.
در مراسم تودیع پدر پابلو، کشیشی کـه سی سال در کلیسای شهر کوچکی خدمت کرده و بازنشسته شده بود، از یکی از سیاستمداران اهل محل برای سخنرانی دعوت شده بود. در روز موعود، مهمان سیاستمدار تأخیر داشت و بنابر این کشیش تصمیم گرفت کمی برای مستمعین صحبت کند. کشیش پشت میکروفن قرار گرفته و گفت: سی سال قبل وارد این شهر شدم.
راستش را بخواهید، نخستین کسی کـه برای اعتراف وارد کلیسا شد، مرا بـه وحشت انداخت. بـه دزدیهایش، باجگیری، رشوه خواری، هوسرانی، زنـ*ـا با محارم و هر گـ ـناه دیگری کـه تصور کنید اعتراف کرد. آن روز فکر کردم کـه جناب اسقف اعظم مرا بـه بدترین نقطه زمین فرستاده اسـت ولی با گذشت زمان و آشنایی با بقیه اهل محل دریافتم کـه در اشتباه بودهام.
این شهر مردمی نیک دارد. دراین لحظه سیاستمدار وارد کلیسا شده و از او خواستند کـه پشت میکروفن قرار گیرد. در ابتدا از این کـه تأخیر داشت عذرخواهی کرد و سپس گفت: بـه یاد دارم زمانی کـه پدر پابلو وارد شهر شد، مـن نخستین کسی بود کـه برای اعتراف مراجعه کردم.
روزی مرد خسیسی کـه تمام عمرش را صرف مال اندوزی کرده بودو پول و دارایی زیادی جمع کرده بود قبل از مرگ بـه زنش گفت: مـن می خواهم تمامی اموالم رابه آن دنیا ببرم. او از زنش قول گرفت کـه تمامی پولهایش رابه همراهش در تابوت دفن کند. زن نیز قول داد کـه چنین کند. چند روزبعد مرد خسیس دار فانی را وداع کرد.
وقتی مأموران کفن و دفن مراسم مخصوص را بجا آوردند و میخواستند تابوت مرد را ببندند و آنرا در قبر بگذارند، ناگهان همسرش گفت: صبر کنید. مـن باید بـه وصیت شوهر مرحومم عمل کنم. بگذارید مـن این صندوق را هم در تابوتش بگذارم. دوستان آن مرحوم کـه از کار همسرش متعجب شده بودند بـه او گفتند آیا واقعاً حماقت کردی و بـه وصیت آن مرحوم عمل کردی؟
زن گفت: مـن نمیتوانستم بر خلاف قولم عمل کنم. همسرم از مـن خواسته بود کـه تمامی داراییاش را در تابوتش بگذارم و مـن نیز چنین کردم. البته مـن تمامی داراییهایش را جمع کردم و وجه آنرا در حساب بانکی خودم ذخیره کردم. در مقابل چکی بـه همان مبلغ در وجه شوهرم نوشتم و آنرا در تابوتش گذاشتم، تا اگر توانست آنرا وصول کرده و تمامی مبلغ آنرا خرج کند.
دعای مادرم برای من:
خدایا پسرم قیافه که نداره دخترا عاشقش بشن، حداقل یه پولی بهش بده یه اتومبیل بخره، عاشق پول و ماشینش بشن.
.
.
من : 0_#
اون دختره که میخاد عاشقم بشه:$_$
وزارت ورزش و جوانان : @_@
خدا رحمت کنه اسم پدربزرگم شربتعلی بود صدامون که میخاست بزنه میگفت تخم شربتی