اولین شاعر: زنده یاد "علی اطهری کرمانی"
مهارت: غزلسرایی
زادروز: مرداد 1305
درگذشت: 1377
از شاعران برجسته ی کرمان بودن و برخی از آثارشون هم در ترانههای خوانندگان معروف استفاده شده.
آقای اطهری دیوانی با نام "بی عشق هرگز" رو در سال 87 به چاپ رسوندن.
معروف ترین غزل ایشان:
رفتی ولی کجا؟ که به دل جا گرفتهای/ دل جای توست گر چه دل از ما گرفتهای
ای نخل من! که برگ و برت شد ز دیگران/
دانی کز آب دیدۀ من پا گرفتهای؟
ترسم به عهد خویش نپایی و بشکنی/
این دل که از منش به تمنا گرفتهای
ای روشنی دیده! ببین اشک روشنم/
تصمیم اگر به دیدن دریا گرفتهای
بگذار تا ببینمش اکنون که میرود/
ای اشک از چه راه تماشا گرفتهای؟
خارم به دل فرو مکن ای گل به نیشخند/
اکنون که روی سینۀ او جا گرفتهای
گفتی صبور باش به هجرانم اطهری/ آخر تو صبر زین دل شیدا گرفتهای
شاعر دوم: "میرزا ابوالوهاب طراز یزدی"
مهارت: شاعر، خطاط
از تاریخ دقیق زادروز و درگذشت ایشون مطلب قابل اطمینانی پیدا نکردم.
از شاعران اهل یزد بود و پدرش هم از زرتشتیان یزد که مسلمان شده بود.
مدتی به تهران اومد و در دربار محمد شاه قاجار راه یافت؛ اما مورد بی مهری صدر اعظم، حاج میرزا آقاسی، قرار گرفت. بعدش می دونین چی کار کرد؟ به هجو صدر اعظم پرداخت و در نتیجه احساس خطر کرد و به یزد فرار کرد. البته مامورای صدراعظم پیداش کردن و... هجو: برعکس مدحه، لحنی گزنده و صریح و توهین آمیز داره!
خوش آنکه عهد وفا با کس از نخست نبست/
نه همچو دلبر بد عهد من که بست و شکست
قرار بود که عاشق نواز باشد، نیست/
امید بود که پیمانشکن نباشد، هست
میانهی من و معشوق هجر و وصلی نیست/
چه هجر و وصل که جانها به یکدگر پیوست
به محفلی که چو من مِیکِشان دیرینند/
اگر نگاه تو نبوَد کسی نگردد مـسـ*ـت
شاعر سوم: کمال الدین یا شمس الدین محمد"وحشی بافقی"
زادروز: 911خورشیدی
درگذشت:961خورشیدی
سبک: هندی
قطعا همه ایشون رو می شناسین؛ برای همین توضیحات زیادی نمیدم.(نگین که نمی شناسین؟)
آثار: دیوان وحشی بافقی، مثنوی ناظر و منظور و مثنوی فرهاد و شیرین.
شعر اول وحشی:
روم به جای دگر، دل دهم به یار دگر/
هوای یار دگر دارم و دیار دگر
به دیگری دهم این دل که خار کردهی توست/
چرا که عاشق نو دارد اعتبار دگر
میان ما و تو ناز و نیاز برطرف است/
به خود، تو نیز بده بعد از این قرار دگر
خبر دهید به صیاد ما که ما رفتیم/
به فکر صید دگر باشد و شکار دگر
خموش وحشی از انکار عشق او کاین حرف/
حکایتیست که گفتی هزار بار دگر
ما چون زِ دری پای کشیدیم، کشیدیم/
امید زِ هر کس که بریدیم، بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخاست، نشیند/
از گوشهی بامی که پریدیم، پریدیم
رَم دادنِ صید خود از آغاز غلط بود/
حالا که رماندی و رمیدیم، رمیدیم
کوی تو که باغ ارم و روضهی خلد است/
انگار که دیدیم، ندیدیم ندیدم
صد باغ بهار است و صلای گل و گلشن/
گر میوهی یک باغ نچیدیم نچیدیم
سر تا به قدم تیغ دعاییم و تو غافل/
هان واقف دَم باش رسیدیم رسیدیم وحشی سبب دوری و این قسم سخنها/
آن نیست که ما هم نشنیدیم، شنیدیم
اما از همه بیشتر در غزل شهره بودن و هستن.
(همونطور که میدونین استاد شهریار عاشق یه دختر به نام ثریا بود و چند ماهی هم نامزد بودن؛ اما در نتیجه ثریا با مرد ثروتمندی ازدواج میکنه و استاد هم به خاطر شکستِ عشقی، افسردگی و ناراحتی شش ماه مانده به گرفتن دکترا تحصیل و دانشگاه رو رها میکنه و...)
یکی از معروفترین اشعار این بزرگوار با نام "حالا چرا؟":
آمدی جانم به قربانت، ولی حالا چرا؟/
بیوفا حالا که من افتادهام از پا چرا؟
نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی/
سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا؟
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست/
من که یک امروز مهمان تو ام فردا چرا؟
نازنینا ما به ناز تو جوانی دادهایم/
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند/
در شگفتم من نمیپاشد زِ هم دنیا چرا؟
در خزانِ هجرِ گل ای بلبلِ طبعِ حزین/
خامشی شرط وفاداری بود، غوغا چرا؟
شهریارا بیحبیب خود نمیکردی سفر/
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا؟