حوادث ایرانی فرار دختر 15 ساله برای سراب زندگی در اروپا

یاور همیشه مومن

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/06
ارسالی ها
2,276
امتیاز واکنش
733
امتیاز
0
[h=1]
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
فرار دختر 15 ساله برای سراب زندگی در اروپا
[/h] به گزارش پارس به نقل از ايران «ملیکا» 15 سال سن دارد. او چهار ماه پیش با سرقت 10 میلیون تومان پول و طلاهای مادرش از خانه فرار کرد. با اعلام گم شدن دختر نوجوان به پلیس، تحقیقات برای یافتن او آغاز شد.

پس از گذشت چهار ماه مأموران پلیس، ملیکا را در حالی دستگیر کردند که به خانه برگشته و به خاطر ارث و میراث با خانوادهاش درگیر شده بود.

دختر نوجوان به قاضی پرونده گفت: بچه کوچک خانواده هستم و دو برادر بزرگتر از خودم دارم. بعد از مرگ پدرم با مادرم مشکل پیدا کردم. عصبی شده بودم و مادرم مدام گیر میداد. او با این رفتارش برادرانم را نیز حساس کرده بود. آنها سر کوچکترین مسأله کتکم میزدند. از نظر روحی و روانی خیلی به هم ریخته شده بودم که با یکی از همسایهها آشنا شدم.

«مسعود» 30 ساله است و زن و دو بچه دارد. یک روز سوار خودرویش شدم. باران میبارید و فکر میکردم میخواهد لطف کند اما او سر صحبت را باز کرد و از زندگیاش مینالید. میگفت همسرش را دوست ندارد و... من هم حماقت کردم و از غصههای زندگیام گفتم. مسعود ادعا میکرد از مدتها قبل مرا زیر نظر داشته و دوستم دارد. حتی میگفت میخواهد همسرش را طلاق بدهد و اگر مایل باشم میتوانیم آیندهمان را بسازیم. از شنیدن این حرفها ناراحت شدم. از او خواستم توقف کند تا پیاده شوم.

او لحظهای به چشمانم خیره شد و گفت: قول میدهم به محض طلاق همسرم دست تو را بگیرم و برای همیشه به یک کشور اروپایی برویم. در آنجا شرایط ادامه تحصیل تو را فراهم میکنم و کاری خواهم کرد که مایه افتخار خانوادهات باشی. مسعود با این حرفها مرا خام کرد. مدتی از طریق تلفن و اینترنت رابـ ـطه داشتیم. احساس میکردم تنها کسی است که درکم میکند. به پیشنهاد او فرار کردم. 10 میلیون تومان پول و طلاهای مادرم را نیز برداشتم. مسعود چهار ماه مرا در خانهای پنهان کرد. منتظر بودم به خارج از کشور برویم، امروز و فردا میکرد. پولها و طلاها را از من گرفت، بعد هم گفت این پول برای رفتن به خارج از کشور خیلی کم است. من برای رسیدن به آرزوهایم تصمیم گرفتم سهم ارث خودم را بگیرم. به خانه برگشتم و گفتم ازدواج کردهام و سهم ارثم را میخواهم. برادرم به پلیس زنگ زد و دستگیر شدم. مسعود میگوید مرا نمیشناسد و از پولها و طلاها خبری ندارد.

من به همین راحتی فریب خوردم و حالا...
 

برخی موضوعات مشابه

پاسخ ها
0
بازدیدها
123
پاسخ ها
0
بازدیدها
151
بالا