اخبار کنسرت ها قضیه کنسرت دونفره پاشایی و شادمهر!

  • شروع کننده موضوع *فریال*
  • بازدیدها 173
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

*فریال*

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
1970/01/01
ارسالی ها
7,020
امتیاز واکنش
7,770
امتیاز
465
محل سکونت
لارستان
«مهرزاد امیرخانی» تقریبا نزدیكترین دوست و همكار مرتضی پاشایی در همه سالهای فعالیتش در موسیقی كشور بود. از همان زمانی كه این دو در كرج با هم بودند و نیز در سالهایی كه در تهران همخانه بودند، تقریبا تمام آثارشان را با همكاری یكدیگر ساخته و روانه بازار موسیقی كشور كردند. «مهرزاد امیرخانی» به یكباره و با همهگیر شدن آثار مرتضی پاشایی نامش بر سر زبانها افتاد و از او به عنوان یكی از مهمترین افرادی نام بـرده شد كه رازهای زیادی از دوران بیماری مرتضی پاشایی در سـ*ـینه او نهفته است.

اما اوضاع پس از فوت پاشایی به یكباره تغییر كرد و حمله برخی اطرافیان پاشایی به مهرزاد امیرخانی باعث شد سیل هجمهها و تهمتها به سمت این خواننده و ترانهسرا روانه شود. او سیاست سكوت را اختیار كرد و هرگز حاضر نشد پاسخ هیچكدام از اتهامات وارد شده به خود را به شكلی شفاف دهد. وی سرانجام پس از حدود شش ماه، سكوت خود را شكست و در گفتوگویی صریح، عجیب و بیپرده، واقعیات و پشت پردههایی را بر زبان آورد كه شاید بتواند بسیاری از مجهولات زندگی، بیماری و فوت پاشایی را بر همگان آشكار سازد. این گفتوگوی مفصل و صریح را تا جمله آخرش با دقت بخوانید.

بیا همین اول كار یك موضوع را در طول مصاحبه قانون كنیم و آن هم اینكه در این گفتوگو هیچ مصلحت و ممیزی نداشته باشیم و یكبار برای همیشه واقعیات گفته نشده را عنوان كنیم.

اگه تو قول بدهی كه جسارت انتشار اصل واقعیات را داشته باشی از بابت من خیالت راحت باشد. من اصولا آدم صریح و شفافی هستم.

557401_384.jpg


از اینجا شروع كنیم كه تا شب قبل از فوت مرتضی پاشایی تو یكی از كسانی بودی كه به صورت مرتب بالای سر او در بیمارستان حاضر میشدی ولی از صبح روز 23 آبان و پس از درگذشت این خواننده، «مهرزاد امیرخانی» به یكباره غیب شد، در هیچكدام از مراسمها حضور نداشت و هیچجا نبود. مهرزاد امیرخانی در آن روزها كجا بود؟

باور كن نمیدانم كجا بودم. باور میكنی؟

واقعیتش را بخواهی، نه باور نمیكنم.

من از صبح همان روز اوضاع روحی وحشتناكی داشتم و اتفاقاتی افتاد كه بعضی از آنها اصلا یادم نیست. گذشته از آن مهرزاد امیرخانی آن روزها نبود چون كسانی در آن مدت بودند و خودنمایی میكردند كه نباید میبودند. من ترجیح دادم نباشم و در خانه بمانم و آن روزها جوری به من گذشت كه هنوز هم نمیتوانم درباره آنها با یك پیشزمینه درست حرف بزنم.

اما این نوع رفتار تو باعث شد بازار شایعهها و حرف و حدیثها در فضای مجازی و حتی رسانههای رسمی داغداغ شده و اتهامهای مختلفی به سمت تو روانه شود. این هجمهها كه حتما به گوش تو رسیده، اذیتت نمیكرد؟

اذیت كه میشدم و ماجرا زمانی تلختر میشد كه تو میبینی و نمیخواهی باور كنی كه مهمترین انسان زندگی و بهترین دوست و همكار همه سالهای كاریات را از دست دادهای و غرق در اندوه و فشارهای روانی هستی و در این بین عدهای با مقاصد مشخص، داغ این موضوع را برایت چندبرابر میكنند؛ خب طبیعی است كه اذیت شوی. ولی همان اطرافیان مرتضی پاشایی در به وجود آمدن این حرف و حدیثها بیشترین تاثیر را داشتند و باعث شدند آن ماجراها بیشتر و بیشتر پخش شود.

به این حرف و حدیثها در ادامه گفتوگو خواهیم پرداخت ولی قبل از آن یك سوال كلیدی. خبر فوت «مرتضی» را چه كسی به تو داد؟

واقعا نمیدانم. آن روز من منزل بودم و شب قبلش «مهدی طیبی» از بیمارستان به من گفت اكسیژن به مرتضی وصل كردهاند كه من در اینستاگرام نوشتم و از همه خواستم برای مرتضی دعا كنند. من در هر شرایطی سعی میكردم كه هر خبر اینچنینی را از دید مثبت انتشار دهم چون من و مرتضی هر دو به انرژی مثبت اعتقاد داشتیم. همهچیز بد بود و لحظه به لحظه هم داشت بدتر میشد ولی من فقط سعی میكردم درباره كوچكترین چیز مثبتی كه هست، حرف بزنم؛ مثلا اگر مرتضی چشمهایش را یك لحظه باز و بسته میكرد، با خوشحالی آن را به همه خبر میدادم و همه ماجراهای حال وخیم مرتضی را فراموش میكردم. صبح آن روز در خانه با یكی از دوستانم تنها بودیم؛ «میلاد میرشاهرضا».

یادم میآید مشكی پوشیده بود ولی یكدرصد هم احتمالش را نمیدادم كه اتفاقی افتاده باشد. بعد دیدم بچهها یكییكی از راه رسیدند و من كاملا آرامآرام داشتم متوجه آن اتفاق میشدم ولی انگار كه ته دلم راضی نمیشد موضوع را قبول كنم و نمیتوانستم آن را باور كنم. از آنجا به بعدش دیگر یادم نیست ولی بعدها بچهها به من گفتند كه حالم خیلی بد بود و از كنترل خارج شده بودم. میگفتند یكی از بچهها را هم زدهام و داد میزدم و میگفتم: اسم خودتان را گذاشتهاید رفیق؟ در خانه من آمدهاید و میگویید مرتضی فوت كرده؟ مگر میشود؟ مگر ممكن است؟ مغزم سوخته بود. شب همان روز «رضا صادقی» به من زنگ زد تا تسلیت بگوید ولی من اصلا نگذاشتم كه او حرفش را بزند و از او خواستم چون به برخی رسانهها دسترسی دارد، از آنها بخواهد مانع از انتشار این قبیل شایعهها شوند. رضا ظاهرا فهمیده بود كه من رد دادهام بنده خدا گوشی را قطع كرد و چیزی نگفت.

و آن روز در همین حال و هوا گذشت؟

علی لهراسبی همان شب به خانه من آمد و خودم به استقبالش رفتم. از روی همین پلهها با خنده و شوخی از او خواستم به داخل بیاید. علی لهراسبی خیلی جدی و تند از من پرسید: «این دیوونهبازیها چیه؟ یكی میزنم در گوشات برق از سرت بپرهها. با تو شوخی نداریم كه. همهچیز تمام شده و مرتضی دیگه بین ما نیست.» بعد چند ویدئو و عكس از موبایلش به من نشان داد و بعد كمی با من حرف زد. تصویر واقعی فوت مرتضی همینجا برای من ثبت شد.

از آن لحظه بیشتر به من بگو.

آن لحظه برگشتم به اتاقم و دراز كشیدم. هیچ كاری نمیكردم و فقط فكر میكردم. همهچیز از آن اول مثل یك فیلم با دور تند از ذهنم عبور كرد؛ نوع آشنایی ما با هم، كار، موسیقی، آلبوم، روز اولی كه پیش دكتر رفتیم و بقیه اتفاقات. روز اولی كه مرتضی برای درد معدهاش رفته بود و قرار بود یك آندوسكوپی ساده داشته باشد و چند تا قرص بگیریم و برگردیم بریم سر زندگیمان.

بیشتر آن روز و اتفاقاتش جلوی چشم من میآمد. روزی كه نتیجه آزمایشها را به من دادند و برای مشخص شدن قطعیت باید پیش دكتری در خیابان پاسداران میرفتم و آنقدر به من فشار آمده بود که دوباره بعد از یك ساعت دور زدن به همان آدرس بیمارستان قبلی بازگشتم. اصلا حواسم به دور و برم نبود و همهچیز با سرعت برق و باد اتفاق افتاده بود.

از روز اولی كه بهخاطر دردهای مرتضی به بیمارستان رفتید بیشتر تعریف كنید. هیچ سند و صحبت قابل استنادی درباره آن روز وجود ندارد.

آن روز مرتضی جلوتر از من ایستاده بود و پشتش به من بود و در همه آن لحظات من استرس این را داشتم كه مبادا دكتر به صراحت به او هم بگوید كه چه اتفاقی برایش افتاده و داشتم با اشاره به دكتر میگفتم كه مبادا اصل موضوع را به مرتضی بگوید. دكتر هم ظاهرا متوجه شد و خیلی محكم به مرتضی گفت كه یك زخم معده خیلی حاد است و همین فردا باید عمل كند.

یعنی وضعیت جسمیاش تا این حد بحرانی بود؟

بله. ما روز قبل از رفتن پیش دكتر قطعه «بغض» را ساخته بودیم و قرار بود در روز بعد مرتضی وكال نهایی را بخواند و ضبط كنیم. وقتی دكتر گفت همین فردا باید عمل شود، مرتضی با اصرار فراوان از دكتر خواست با یك روز تاخیر این عمل اتفاق بیفتد چون میدانست اگر عمل شود نمیتواند این قطعه را بخواند.

دكتر به هیچوجه راضی نمیشد ولی بالاخره مرتضی قانعش كرد و ما به سمت منزل مسكونیمان رفتیم. آن زمان من و مرتضی با هم در گیشا ساكن بودیم. همیشه هر قطعه سه دقیقهای را نهایتا مرتضی در 10 دقیقه میخواند و كار نهایی میشد ولی آن شب با درد وحشتناكی كه داشت حدود دو ساعت و نیم طول كشید تا وكال گرفته شود. هر كسی هم كه آن قطعه را گوش میكند به خوبی میفهمد كه چه فشاری روی مرتضی بوده و چه دردی كشیده است. ما همه در تمام این ماهها و آن روزها میدانستیم كه چه اتفاقی قرار است بیفتد ولی خودمان را زده بودیم به كوچه علی چپ.

خود «مرتضی پاشایی» چطور؟ خودش میدانست چه اتفاقی برایش رخ داده؟

سرطان را میدانست ولی جزئیات و اتفاقاتی كه قرار است بیفتد را نه. همیشه هم تبلت در دستش بود و درباره جزئیات بیماریاش در اینترنت دنبال موضوعات و مباحث پزشكی میگشت و ما به زور تبلت را از او میگرفتیم و با خنده و شوخی سعی میكردیم اوضاع را مدیریت كنیم. با او درباره بیماریاش حرف میزدیم و اجازه نمیدادیم روحیهاش را از دست دهد. مثلا میگفتیم نهایت بیماری تو این است كه معدهات را كلا برمیدارند و انتهای «مری» را به ابتدای روده پیوند میدهند و شاید هم كمی از لحاظ گوارشی دچار مشكل شوی ولی زندگی ات را میكنی. خودش هم با خنده میگفت این حالت اشكالی ندارد فقط زندگی كنیم چون هزار تا كار نكرده داریم.

برسیم به روز فوت مرتضی و اینكه بعد از آن روز هجمهها به تو شروع شد. برخی اطرافیان مرتضی ادعاهایی نسبت به تو داشتند و ظاهرا دوست داشتند تو و نامت در كنار نام مرتضی چندان دیده و شنیده نشود. با حذف تو، چه چیزی به چه كسانی میرسید و دلیل این واكنشها و حملهها به تو چه بود؟

این ماجراها كاملا به نظر من خندهدار و عجیب است. همه شاهد بودند كه چه كسی از روزهای اول بیماری تا روز آخر لحظهای تنهایش نگذاشت. متاسفانه بعد از فوت مرتضی، خیلیها به تب و تاب افتادند كه نشان دهند سهم بیشتری از مرتضی داشته و دارند و باید بیشتر دیده شوند. همه كنسرتهای مرتضی تا روز آخر و آثار و آلبومی كه قرار است منتشر شود، حاصل همكاری ما دو نفر بوده است. بعد میآیند و در رسانههای مختلف عنوان میكنند كه من و مرتضی دو سال است با هم قهر بودیم و حرف نمیزدیم.

557402_524.jpg


بله، این موضوع هم در رسانهها عنوان شد و خیلی هم جنجال بر پا كرد.

این حرفها اصلا معلوم نیست از كجا آمده است. خانواده، اطرافیان، رسانهها و فضای مجازی دست به دست هم دادند و این موضوع پیچید. بعد دیدند كه من هم ساكت هستم و هیچ واكنشی نشان نمیدهم و همین باعث شد حملهها شدیدتر شود.

حتی عنوان شده بود كه یك سال پیش در دعوایی بد، مرتضی تو را از خانهاش بیرون انداخته .

این حرفها دیگر مضحك بود. اصلا ارزش جواب دادن نداشت. من و مرتضی بارها در مسائل كاری با هم جر و بحث داشتیم و اختلاف سلیقه هم بود که این در همه همكاریها بوده و هست. اگر اینطور كه عنوان شده ما بهشدت با هم درگیری داشتیم، چطور تا آن روز آخر آثار مشتركمان منتشر میشد؟ همه كارهای آخرین سالهای ما با هم بود؛ ریز به ریز. آخرین آلبوم مرتضی هم همه تلاشهای دونفره ما بوده؛ تا لحظه آخر و ساعات پایانی. حرفها و گفتوگوهای ویدئویی و تصویری مرتضی هم كه بوده و هست كه همیشه از من چطور و با چه عناوینی نام میبرد. یك چیزهایی مشخص است و من دلیلی برای اینكه بخواهم چیزی را ثابت كنم ندارم.

انتشار این شایعهها به نفع كسی میتوانست باشد؟ سودی به كسی میرسید؟

اصلا نمیدانم و هیچ جوابی برای تو ندارم. انگار الان من و تو میدانیم ساعت 10 شب است و یكی دیگر به جمع ما وارد میشود و میگوید ساعت هفت صبح است. موضوعات به قدری غیرمنطقی، عجیب و مضحك است كه اصلا با هیچ پیشزمینه ذهنیای نمیشود با آنها كنار آمد.

اگر تو، مرتضی، مهدی كرد و مصطفی پاشایی در جمعی با هم بودید، این جمع یك گروه كاری بود یا جمعی صمیمانه و دوستانه؟

قبل از فوت مرتضی، ما مصطفی را خیلی دورادور میشناختیم و حتی به او آقا مصطفی میگفتیم. ارتباط تنگاتنگی نبود و كلا او را نمیدیدیم. بعد از بیماری مرتضی، رفت و آمد مصطفی هم بیشتر شد و ما صمیمیتر شدیم. ایكس باكس بازی میكردیم و رفتهرفته بیشتر توانستیم با هم ارتباط داشته باشیم ولی با مهدی كرد از همان ابتدا خوب بودیم و رابـ ـطه ما دوستانه بود.

گفته میشود ماجرای تو به میان آمده تا قصه دور بودن خانواده و اعضای خانواده پاشایی در دو سال گذشته كمرنگ شود و به رسانهها نكشد. این موضوع چقدر صحت دارد؟

ما در دو سال گذشته فقط یكبار خانواده مرتضی را دیدیم ولی اصل ماجرا چیزی است كه من در یكی از قطعات جدید هم آن را نوشتم؛ اینكه وقتی خود مرتضی دیگر در بین ما نیست و من نمیتوانم دیگر آن لحظات خوب را تكرار كنم و با او باشم، اصلا بگذار بگویند من «مهرزاد امیرخانی» اصلا وجود خارجی ندارم. اصلا حذفم كنند. چه اتفاقی قرار است بیفتد وقتی خود مرتضی رفته و دیگر در كنار هم بودنی قرار نیست اتفاق بیفتد، من جوابی نداشتم به آنها بدهم. ولی هر كسی كه كمی، فقط كمی فكر كند میفهمد كه اوضاع از چه قرار است. مرتضی بعد از تكمیل قطعه «نگران منی» به من میگفت من اگر خودم میخواستم الان وصف حال خودم را بنویسم، به این خوبی نمیتوانستم خودم را شرح دهم. انگار كه تو در وجود من زندگی میكنی و میتوانی حال و روزم را درك كنی.

این قطعه در لحظه تشییع پیكر مرتضی پاشایی پخش شد. فكرش را میكردی روزی این قطعه در تشییع پیكر دوستت پخش شود؟ هر چند تو آن روز هم نبودی.

فكرش را هرگز نمیكردم ولی یكبار از او پرسیدم كه واقعا به این مسائل ماورایی اعتقاد داری كه آنطوری كه متن ترانه میگوید، خدا به فكر توست و برایت نگران است. جوابش همان صحبت قبلی بود؛ اینكه «خودم هم نمیتوانستم مثل تو اوضاع و احوالم را اینگونه شرح دهم و در قالب ترانه بیاورم.»

آن روز كجا بودی؟

خانه بودم و دلیلی برای رفتن نداشتم. من فقط در مراسم چهلم 10 دقیقه رفتم و برگشتم. شاید باورت نشود كه من هنوز دستم به سنگ قبر مرتضی نخورده است. روز تعویض سنگ مزار مرتضی هم به من خبر ندادند و وقتی علت را پرسیدم به من گفتند «كاسه داغتر از آش نشو!». چند باری صبحهای زود با چند نفر از دوستان رفتیم ولی از دور. نمیتوانم نزدیك شوم. یكبار هم با علی عبدالمالكی و معین راهبر و بچههای گروه پازل صبح زود رفتیم و من باز هم نتوانستم نزدیك شوم و حالم بد شد و بچهها مرا سمت ماشین بردند.

ببین من فكر میكنم درك رابطهای كه بین من و مرتضی بوده، از درك خیلیها خارج است. كسی نمیتواند بفهمد وقتی ما قطعه «جاده یكطرفه» را ساختیم و با ماشین آنقدر از تهران به كرج و برعكس در یك شب رفتیم و برگشتیم و گریه كردیم و دستهایمان روی دنده ماشین به هم قفل شده بود و گریه میكردیم، چه رابطهای بین ما بود. درك این مسائل سخت است. من این رفتارهای آنها را از ندانستنهایشان میدانم.

مرتضی و تو تا به حال درباره مرگ با هم حرفی زده بودید؟

چند روز قبل از فوتش بود. خانوادهاش عازم كربلا شده بودند و مصطفی هم رفته بود تركیه ویزای تورنتو بگیرد. كسی نبود و ما در بیمارستان تنها بودیم. من داشتم كمرش را ماساژ میدادم. وقتی حرف مرگ میشد میگفت من بیشتر از اینكه نمیدانم قرار است بعد از مرگ چه اتفاقی برای آدم بیفتد، میترسم. اگر بدانم قرار است مرا ببرند و كلی عذابم دهند، واقعا دیگر ترسی در وجود من نمیماند ولی اینكه نمیدانی چه اتفاقی برایت میافتد، اوضاع بدتر و بدتر میشود. بعد من بحث را عوض میكردم و باز هم سعی میكردم امیدوارش كنم درحالی که صورتم این طرف بود و خودم اشك میریختم.

دكتر توكلی، پزشك مرتضی دقیقا پیشبینی كرده بود كه روزی كه مرتضی قرار است فوت كند، همان جمعه 23 آبان است ولی ما تا آن لحظه آخر هم امید داشتیم. به روزی رسیدیم كه دكتر به من گفت وظیفه انسانی شماست كه به مرتضی بگویید كه او فقط 10 روز وقت دارد. شاید كار ناتمامی داشته باشد بخواهد تمامش كند. من از خود بیخود شدم و با لحن بدی با دكتر در آن لحظه حرف زدم. البته بعدها از ایشان معذرتخواهی كردم ولی نمیتوانستم با این حرف كنار بیایم. بروم به مرتضی بگویم 10 روز دیگر فوت میكنی؟ اصلا مگر میشود این حرف را زد؟

برسیم به آلبوم آخر مرتضی. همین رفتارها باعث شد كه تو بهخاطرش درباره آلبوم آخر مرتضی سیاست مواجهه و رودررویی را انتخاب كردهای؟

مواجههای در كار نیست. من فقط یكبار با مصطفی درباره آلبوم حرف زدهام. اصلا هم شخصیتم جوری نیست كه بخواهم با این رفتارهای قهرآمیز و مبارزهجویانه مقابل كسی بایستم. آلبوم آخر مرتضی نه مال من است و نه به كس دیگری تعلق دارد. آن آلبوم حق این همه آدمی است كه دوست دارند آخرین اثرش را بشنوند. ما برای تولید این آلبوم دو نفر بودیم و دونفره آن را تهیه و تولید كردهایم. من شریك حسی این اثر در تمام مراحل تولیدش بودهام.

ولی خیلیهای دیگر این روزها درباره آلبوم آخر حرف میزنند و خودشان را در این اثر سهیم میدانند.

وقتی كسی سروصدا میكند فقط سعی دارد خودش را به نحوی در این آلبوم سهیم بداند و همین سروصداهاست كه تناقض حرفها و اتفاقات رخ داده را نشان میدهد. بیایید هی بگویید من كردهام و من ساختهام و مرتضی نصفشب زنگ زد و گفت این ملودی را گوش كن و من هم گفتم قشنگ است و همان رفت در آلبوم؛ مثلا اگر ایشان نمیگفت قشنگ است آن اثر وارد آلبوم نمیشد؟! ولی من راجع به آلبوم حرفی نداشتم بگویم. ماجرای كار روتین من بود؛ مثل قبل، مثل همه تك قطعات و همه آثار دیگر.

557403_521.jpg


الان موضع تو درباره آلبوم آخر مرتضی چیست؟ تو مثل بقیه همكاریهایت خواستار بخشی از عواید مالی آن هستی و در غیر این صورت ظاهرا گفتهای كه حق واگذاری ترانهها را نمیدهی.

من گفتم كه جلسهای باید قبل از هر كاری با هم داشته باشیم و از آنجایی كه من به عنوان یكی از مولفان آلبوم، حقوق شرعی، قانونی و اخلاقی در آن دارم، باید حتما با هماهنگی من آن اثر منتشر شود. گفتم اگر قرار است آلبوم در ایران به فروش برسد، من هم باید در آگاهی و اطلاع كامل باشم. خود من میتوانم برای انتشار در خور شأن اثر با شركتها وارد مذاكره شوم. در همین حین به من گفتند تو در این شرایط فقط دنبال پولی!

و جواب تو چه بود؟

من هم گفتم اگر شما در این شرایط به فكر پول نیستید، من به عنوان یكی از دو مولف این اثر دوست دارم آلبوم به صورت تك تراك و در فضای مجازی پخش شود. حدود شش ساعت تمام من با مصطفی از طریق پیامک حرف زدیم و در آخر گفت كه مسائل مربوط به آلبوم در اختیار عموی مرتضی است و من هم شماره ایشان را خواستم كه مستقیما با خودشان درباره این موضوع حرف بزنم. همه این موضوعات در فضا و متنی كاملا محترم انجام شد ولی موضوعاتی كه به بیرون درز كرد، باعث شد واقعا من در این ماجرا مورد حمله مردم و رسانهها قرار بگیرم.

پس ماجرای آلبوم آخر مرتضی پاشایی تا زمانی كه تو به صورت واضح با خانواده مرتضی به تفاهم كاری و حرفهای نرسید، مبهم است.

مبهم نیست. ماجرا تمام شده است. این موضوع را اولینبار فقط به تو در این مصاحبه میگویم. مصطفی همین دو روز پیش به من قول داد شرایط من برای حق واگذاری ترانهها را فراهم كند و خودش شخصا و از طرف خودش به من این قول را داد و حرف زد. من هم به هر حال این آلبوم را حق مردم و طرفداران مرتضی میدانم و بهخاطر همین و روی حرفی كه مصطفی به من زد، به او گفتم كه من فقط بهخاطر تو و حرفی كه زدی حاضرم واگذاریها را به تو بدهم.

در حال مذاكرات نهایی هستیم و همه سعی من عملی شدن این ماجراست. من این مدلی هستم و بهخاطر مرتضی این كار را كردم و حرفهای عمل نكردم ولی اصولا چون آدم احساسی و مبادیآدابی هستم خواستم این ماجرا بیشتر كش پیدا نكند و آلبوم زودتر وارد بازار شود و الا این آلبوم همینطور دامنه حاشیههایش بیشتر و بیشتر میشد و چند سالی بابت انتشارش وقت صرف میشد.

به عنوان صحبت پایانی میخواهم درباره آخرین حرفهایی كه بین شما دو نفر رد و بدل شد، حرف بزنی؛ آخرین روزی كه مرتضی را دیدی و حرفهای آخرش به تو.

دو شب قبل از فوت مرتضی بود. درباره آلبوم حرف زدیم. من گفتم اگر ویزای كانادا را دادند حتما آن قطعه شادمهر را كه خوانده بودی در كنسرت كانادا با خود شادمهر دونفره روی سن بخوانید. الان چون مریضی مطمئن باش كسی به تو چیزی نمیگوید. خندید و گفت: وسوسهام نكن بگذار زندگیمان را بكنیم.
 

برخی موضوعات مشابه

پاسخ ها
0
بازدیدها
173
پاسخ ها
0
بازدیدها
184
بالا