هوا، هوای باریدن دارد.
نمایان میکنی در چشمانم
طرح لبخند هزارو یک شب مهتاب را
می فرستی نسیم را
بازی گیرند زلف های پریشانم را
دنیایمان انبوه از تهی های خیال های پرورانده ی ذهن
خوشی هایمان لبریز خاطرات آینده
کس چه داند حال و هوای باران را پس از طلوع دوباره خورشید
به چه امید بعد از کناره گیری دوباره می بارد؟
قصه ی سیاه و سفید لحظات بی همتا
می گذرند از ورای پلک هایت
وتو چه آرام می خوابی...
در واپسین روزهای زمستانی
جامه ای سپیدرنگ می گسترانی
بر تن سیاه پوش زمین
گذر دوران سایه بازی مبین
که چه خوش دلخوش لبخندتوست
بسی این داستان همانند توست
نمایان میکنی در چشمانم
طرح لبخند هزارو یک شب مهتاب را
می فرستی نسیم را
بازی گیرند زلف های پریشانم را
دنیایمان انبوه از تهی های خیال های پرورانده ی ذهن
خوشی هایمان لبریز خاطرات آینده
کس چه داند حال و هوای باران را پس از طلوع دوباره خورشید
به چه امید بعد از کناره گیری دوباره می بارد؟
قصه ی سیاه و سفید لحظات بی همتا
می گذرند از ورای پلک هایت
وتو چه آرام می خوابی...
در واپسین روزهای زمستانی
جامه ای سپیدرنگ می گسترانی
بر تن سیاه پوش زمین
گذر دوران سایه بازی مبین
که چه خوش دلخوش لبخندتوست
بسی این داستان همانند توست
آخرین ویرایش: