یک بار، برای خوش آمد گویی به فردی به حج رفته، در خانهاش مهمان بودیم. از پنجره که به بیرون نگاه کردم، باغی نیمه کاره را دیدم که مادری، کودکش را در بغـ*ـل گرفته است و به خواب فرو رفته است.
آن لحظه بود که فهمیدم، چقدر ایمانمان برای مردم است!
ای کاش بعضیها میفهمیدند برخی ارزوها را نمیشود دوباره خرید. نمیشود دوبا ه برایشان تلاش کرد! ای کاش میفهمیدند، عبارت:
فلان کار رو به نحو احسنت بکن، کنارش بهمان کار رو بکن؛
تنها دروغی است که به رویاها میگویند؛ زیرا وقتی در چیزی وارد شوید برای احسنت انجام دادنش باید همه چیزت را بگذاری! حتی رویاهایت را.
- سکوت، یه تالار بزرگ پر از آدمه که همه دارن فریادهای مختلفی میزنن و میخوان اون رو به گوش مخاطب خودشون برسونن. اون جا همه چی سکوته. پر از صدائه اما سکوته. سکوت یعنی مجموعهای از فریادها که برای شنیدن اونها باید خودتم سکوت کنی!
بیتاجان آراماند و بیتابان نگران.
بیتاجان میخندند و بیتابان گریه.
بیتاجان میرقصند و بیتابان فریاد.
میبینید؟ خوشبختی به معنای ثروت کلان و عشق بیحساب نیست. خوشبختی یک طرز فکر است که حتی در یک کومه هم امکان پذیر است.
دنیا نمیایستد؛ تا تو خودت را آرام کند.
دنیا میرود و تو جا میمانی و آن زمان به غم روی میآوری؛ اما غم چه؟
غم رفتن فردی؟ همه روزی باید بروند!
غم از دست دادن چیزی؟ هر چیزی بدست آوردند است!
غم تنهایی؟ پس آن بالایی چه!؟
و اما وقتی متوجه کلمه شادی شدهای که همه اینها را ببینی و باز شانه بالا بیندازی و بگویی:
- خوب که چی؟ ارزش من بیشتر از اینهاست!