دلنوشته کاربران مجموعه دلنوشته بی رنگ | فاطمه میرشفیعی کاربر انجمن نگاه دانلود

فاطمه میرشفیعی

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/03/17
ارسالی ها
968
امتیاز واکنش
5,665
امتیاز
561
محل سکونت
Tehran
به نام آن که قلم را آفرید
نام مجموعه دلنوشته: بی رنگ
نام نویسنده: فاطمه میرشفیعی
سبک نوشته: عاشقانه، درام
توضیح محتوا: آماده ام نه برای نوشتن بلکه برای غرق شدن!
میان من، میان تک به تک کلماتی که از دل می آیند و شاید به دل بنشینند.
مینویسم از آسمان اتاقم که بی رنگ به افکارم دهن کجی می کند و چه سخت چشمانم را از بی رنگی دنیایش خبر دار می کند.
از زمینی که لبخند تلخش را به آرزوها به رویاهای شبانه و به فردایی که شاید هیچ گاه نمی آید میفروشد و مینویسم که باد لبخند را با خودش بـرده!

از همین ابتدا از تمام کسایی که نوشته های بی رنگ من رو همراهی میکنند تشکر میکنم
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • الهه.م

    .
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/03
    ارسالی ها
    816
    امتیاز واکنش
    61,009
    امتیاز
    966
    سن
    26
    محل سکونت
    مشهد
    کاربر گرامی!
    ضمن تشکر از انتخاب تالار ادبیات برای فعالیت، لطفا قبل از ایجاد تاپیک و ارسال پست،
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    و
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    را مطالعه فرمایید.
    برای ایجاد موضوع جدید در ساب ادبیات نوشتاری، موارد زیر را رعایت کنید:
    - عنوان تاپیک نباید تکراری و مشابه باشد.
    - حجم پست‌ها نباید کم باشد.
    - پست اسپم و تکراری نباید در تاپیک وجود داشته باشد.
    - سبک و ژانر و توضیح محتوا را در پست آغازین تاپیک ذکر کنید.
    تاپیک دلنوشته‌ی شما تایید شد :aiwan_lggight_blum:
    درصورت بروز هرگونه سوال و مشکل، با مدیریت تالار درارتباط باشید.
     

    فاطمه میرشفیعی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/03/17
    ارسالی ها
    968
    امتیاز واکنش
    5,665
    امتیاز
    561
    محل سکونت
    Tehran
    تابستان در غم هایمان سوخت و پاییز شد؛
    وپاییز انگار هوای عاشقی نداشت!
    نیامده سرد شد، زمستان شد و مثل چای از دهن افتاد...
    بهار زندگانی ام، از پشت کدام کوه سرک میکشی که اینچنین در وهم نا امیدی جا مانده ام؟
     

    فاطمه میرشفیعی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/03/17
    ارسالی ها
    968
    امتیاز واکنش
    5,665
    امتیاز
    561
    محل سکونت
    Tehran
    نگاهی به آسمان شهرت بیانداز...
    یکی زیر همین سقف بی ستاره، به یادت دست از زنده بودن میان زندگی کشیده است.
    تو بی دغدغة او چشم میبندی و خودت میشوی تمام دغدغه های شب زنده نگه دارِ او!
    تو روز ها پر از فکر او بیداری و او شب ها پر از فکر تو بی خواب. تو به بودن هایش فکر میکنی و او پر شده از ترس روز های نبودنت...
    حالا نگاه از آسمان بردار، شاید بخواهی کمی بیشتر دلتنگ او باشی...
     

    فاطمه میرشفیعی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/03/17
    ارسالی ها
    968
    امتیاز واکنش
    5,665
    امتیاز
    561
    محل سکونت
    Tehran
    همیشه زندگی به پیشواز درد می رود و ابر های خاکستریِ میان آسمان، از رنگین کمان های بعد از بارشِ درد، ناگریزند.
    می دانم که سخت تر از طلوع دوباره ی خورشیدِ امیدت، تماشای غروبِ خورشیده نا امیدیست.
    اما آرام بگیر جانم...
    شاید که انتظار این غروب کمی طلوع دوباره را دور از انتظار به رخت بکشاند اما تمام زمینی ها می دانند که پس از هر غروبی، طلوعی دوباره نشسته و بعد از هر زمستانی، بهار است!
    شاید کمی از روز های رنگی بعد از این باران ترسیده باشی؛ اما اگر هر رنگ رنگین کمان طوسی بود که نامش را رنگین کمان نمی گذاشتند!
    ذغال هم که باشی یا میسوزی و میسازی و خاکستر میشوی و یا می‌ایستی و درد می کشی و الماس می شوی...
    سرت را بالا بگیر جانم!
    خودت باش و بگذار که امید بتابد به خاکستری کوه هایی که دردهایت را پشتشان آباد کردی...
    درد ها که تا همیشه توان باریدن ندارند؛ تو دعا کن که آن طرف کوه هایت، خشکسالی بیاید.
    تو خودت بخواه و اگر نشد، تمام دردهایت را با جان خریدارم...
     

    فاطمه میرشفیعی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/03/17
    ارسالی ها
    968
    امتیاز واکنش
    5,665
    امتیاز
    561
    محل سکونت
    Tehran
    چشم باز کردم! خورشید در آسمان حس می شد و از دیده پنهان بود.
    چه کسی می داند که چرا خورشید خودش را پشت ابرها پنهان می کند؟ من می گویم که خورشید اسطوره یک قلب شکسته است! شاید مثل شاعری که دفتر شعر هایش سوخته باشد و یا مادری که فرزندش را از دست داده باشد یا حتی معشوقی که عشقش را ترک کرده باشد...
    خورشید قلب بزرگ و تپنده ای داشت که بد شکسته بود؛ شاید روزی زمستانی مثل امروز که هوای سرده جان سوزی می تپید! شاید هم در عمق روزهای خاکستری زمستانه اش!
    چه کسی می داند؟ شاید یک روز بارانی، اشک هایش باران می شد و در روز های زمستانی دردهایش دانه های برف.
    پنجره را گشودم، باد می وزید تا هر موجودی را به یغما ببرد و خورشید دردهایش را دانه دانه از سر ابرهای خاکستری بر سر آدمیان می ریخت.
    به نظر من که عشق پر از رنگ است؛ حالا تحمل رنگ رنگ پاییز برای خورشیدی که معشوقش را ترک کرده بود، سخت بود و دلش آن قدر گرفته بود که می خواست هیچ رنگی جز سفید روی زمین و زمینیان نباشد...
    حالش که خوب شود خودش می آید و این سفیدیِ عشق هایش را جمع می کند و می برد.
    من باید می رفتم! باید می رفتم و آن قدر روی سفیدی برف هایش بالا و پایین می پریدم تا شاید کمی احساسش را قلقلک می دادم و می خندید.
    دلم برای خورشید می سوخت! باید از دردهایش که سفیده عشق هایش شده بودند برایش آدمی می ساختم، آدمی که ثابت کند عشق یعنی به پای جانانت بسوزی حتی اگر بدانی که به هنگام وصال هیچ از تو باقی نخواهد ماند...
    اما خورشید خوب می داند که در عمق احساسات نباید تا همیشه زمستانی ماند!
     

    فاطمه میرشفیعی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/03/17
    ارسالی ها
    968
    امتیاز واکنش
    5,665
    امتیاز
    561
    محل سکونت
    Tehran
    دیشب خواب عجیبی دیدم!
    انگار که کوچ کرده بودم به دنیای بیگانه ای که در آن من بودم و من...
    می‌گویند رویاها و کابوس ها همان خاطراتی هستند که در دنیای دیگری تجربه کردیم و یا قرار بر تجربه کردن آن داریم ؛
    این خواب اما فراتر از دنیا بود.
    این خواب، من بودمو من...
    تاریکی عجیبی بود که پر از نیمه های روشن بود!
    غوطه ور بودم در آن تاریکیه نیمه روشن و انگار که جانی در تن بی رنگ و رویم نبود.
    آری، گویا مرده بودم!
    انگار که هر چه دویده بودم نرسیده بودم و نیمه جان گوشه ای افتاده بودم...
    دلم می خواست تسلیم شوم و بدون هیچ خاطره ای از خواب عجیبم بیدار شوم اما این قاعده تسلیم شدن نمی پذیرفت.
    به سمت منه نیمه جانم رفتم اما او انگار قصد ایستادگی نداشت؛ حتی نای تسلیم شدن هم نداشت.
    ترجیح می داد همان که هست بماند و بماند و بماند...
    و این بی تفاوتی محضش پر از دردی بود که من می کشیدم.
    او درهمان تاریکیه نیمه روشنش غوطه ور بود و من درد می کشیدمو درد می کشیدمو درد میکشیدم....
     

    فاطمه میرشفیعی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/03/17
    ارسالی ها
    968
    امتیاز واکنش
    5,665
    امتیاز
    561
    محل سکونت
    Tehran
    چندین سال دیگر هم که بگذرد باز هم نمی توانم زن خوشبختی باشم!
    کنار مردی هم باشم حتی اگر عاشقش باشم باز هم اتفاقی هست که مرا یاده تو بیاندازد و من به یادت لبخند بزنم...
    چگونه خیالت دست از سرم بردارد تا با خیالت خــ ـیانـت نکنم به هر که بعد از تو کنارم خواهد بود؟
     

    فاطمه میرشفیعی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/03/17
    ارسالی ها
    968
    امتیاز واکنش
    5,665
    امتیاز
    561
    محل سکونت
    Tehran
    صدای آرام موسیقی
    تاریکیه بی حد و مرض شب های بی مهتاب
    پر از اشک هایی که جز شب زمانی برای پنهان شدن ندارند
    غم های پنهان شده میان لبخند های روزانه که آشکار می شوند
    خاطراتی که شبانه سرک میکشند
    بوی خون چه میخواهد سوزش زخم ها چه میگوید
    دنیای شبانه ی درد هایم مقصدت چیست؟
    #فاطمه_میرشفیعی
     

    فاطمه میرشفیعی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/03/17
    ارسالی ها
    968
    امتیاز واکنش
    5,665
    امتیاز
    561
    محل سکونت
    Tehran
    شایدهنوز اتفاقی باشد برای افتادن....
    شاید که نه ؛ قطعا باید اتفاقی مانده باشد برای افتادن.
    اینبار اما مجال شکستنش نمی دهم!
    شاید دوباره اتفاقی دیدمت...
    شاید هنوز اتفاق ها مانده باشند، برای افتادن.
    دوباره من چشم بدزدمو دلت جا بماند میان نگاه من!
    شاید اتفاقی،اتفاقی افتادو نشکست و شاید میان تمام این شاید ها، این بار من و تویی بمانیم ماندگار تر از تمام اتفاق های افتاده...
     

    برخی موضوعات مشابه

    Z
    پاسخ ها
    35
    بازدیدها
    1,531
    Zhinous_Sh
    Z
    بالا