دلنوشته کاربران مجموعه دلنوشته تنهایی های من| samira behdad کاربر انجمن نگاه دانلود

  • شروع کننده موضوع samira behdad
  • بازدیدها 1,163
  • پاسخ ها 19
  • تاریخ شروع

samira behdad

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/01/18
ارسالی ها
811
امتیاز واکنش
31,466
امتیاز
781
سن
25
چند وقتیست جسمی سخت
گلویم را می فشارد
و در پس ان
قلبم به تپش می افتاد
نفس هایم تند میشوند
دیدم تار میشود
و در نهایت
قطره اشکی از چشمم
می چکد
و گونه ام را به اتش میکشد
لعنت به بغض های تکراری...
 
  • پیشنهادات
  • samira behdad

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/18
    ارسالی ها
    811
    امتیاز واکنش
    31,466
    امتیاز
    781
    سن
    25
    اتفاقا... دیروز... دیدمش...
    مو ها همان موها... پیشانی همان پیشانی...
    چشم ها همان چشم ها... لب ها همان لب ها...
    اما یک چیزی فرق داشت...
    لعنتی...
    ان حلقه ی رینگ در دست چپش ...
    زیادی به او می امد!
     

    samira behdad

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/18
    ارسالی ها
    811
    امتیاز واکنش
    31,466
    امتیاز
    781
    سن
    25
    بیکار که میشوم یادت مانند خوره به جانم می افتد... بیکار که میشوم تصویر چشمان زیبایت در ذهنم نقش می بندد... بیکار که میشوم روزهایی که نیستی را میشمارم... راستی چند روز است که نیستی؟
    چند هفته از اخرین جمعه ی باهم بودنمان می گذرد؟
    آه می بینی؟ باز هم بیکار شده ام!!!
     

    samira behdad

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/18
    ارسالی ها
    811
    امتیاز واکنش
    31,466
    امتیاز
    781
    سن
    25
    چند روز دیگه همه چی به حالت عادی برمیگرده...
    باز هم علی میمونه و حوضش!
    سفره های هفت سین از روی میزها برداشته میشه...
    پدرها پول های توی جیبشون رو میشمرن و حسرت میخورن... !
    بچه ها پول هایی که عیدی گرفتن رو میشمارن و برای نحوه ی خرج کردنش نقشه میکشن...
    چند روز دیگه همه چی فراموش میشه...
    قول هایی که دادیم... هدف هایی که واسه ی سال جدید داشتیم...
    چند روز دیگه خانواده ها همدیگه رو فراموش می کنن...
    انگار نه انگار که فامیلی هم وجود داشته...
    بچه های محصل توی سرشون می کوبن...
    بازم مدرسه...امتحان...شب بیداری...
    و من تنها به یک چیز فکر می کنم...
    یک بهار گذشت... نیومدی... انقدر نیومدی که نیمه ی عاشق ترم رو باد بـرده...
    شاید برام بی اهمیت شدی... شاید قدیمی ها راست گفتن... از دل برود هر ان که از دیده برفت!
     

    samira behdad

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/18
    ارسالی ها
    811
    امتیاز واکنش
    31,466
    امتیاز
    781
    سن
    25
    ما محکومیم به زندگی در رویا...!

    تو اگه خیلی ادعات میشه...
    " شب "بخواب!
    "روز "رو که هَمِه می خوابن !

    دیروز زنی در خیابان نام تو را گفت.
    برگشتم؛ بچه اش را می گفت!
    نگذارید نامش را روی فرزندانتان؛نگذارید!

    بیچاره پاییز...
    در حقش اجحاف شده است وگرنه بوی خوشش را با فصل مدارس نمی آمیختند!

    ولی من اگه دانشمند می شدم اولین چیزی که کشف می کردم درمان دلتنگی بود!
    #سمیرا_بهداد

    هر روز روی نیمکت قرمز رنگ پارک، منتظرش می موندم تا بیاد؛
    از دور نگاهش می کردم.
    تی شرت خاکستری رنگش بازو ها و سـ*ـینه ی عضلانیش رو به خوبی به نمایش می گذاشت.
    پینگ بازی می کرد؛ حواسش به من نبود.
    انقدر به خنده هاش چشم می دوختم که وقتی پلک هام روی هم می افتاد تصویر خنده هاش جلوی چشم هام نقش می بست.
    تمام روز ها و شب هام رو به امید دیدار دوباره اش صبح می کردم.
    همه می گفتن تو دیوونه ای... اون اصلا تو رو نمی بینه... چرا خودت رو اذیت می کنی؟
    یه روز از کنارم رد شد، حواسش نبود‌؛ وقتی گوشیش رو روشن کرد عکس من روی صفحه ی گوشیش بود!
    #سمیرا_بهداد

    خدا رحم کند این پاییز را...
    بوی دلتنگی از میان دشت ها پیداست...
    رنگ تنهایی از زرد و قرمز های برگ ها...
    صدایش از میان خِش خِش برگ ها پیداست...
    خدا رحم کند این پاییز را...

    #سمیرا_بهداد

    این پاییز مرا می کشد...
    این دلتنگی...
    این غم عجیب لانه کرده در چشم ها...
    این طپش های ناموزون قلب و بغض پیچیده بر گلویم
    مرا می کشد.
    این پاییز مرا نکشد
    این بی خوابی شبانه مرا خواهد کشت!
    #سمیرا بهداد
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    samira behdad

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/18
    ارسالی ها
    811
    امتیاز واکنش
    31,466
    امتیاز
    781
    سن
    25
    و شب...
    دلی تنگ می شود...
    چشمی گریان و
    قلبی که برایش می تپد!
     

    samira behdad

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/18
    ارسالی ها
    811
    امتیاز واکنش
    31,466
    امتیاز
    781
    سن
    25
    مگر می‌شود نگرانش ‌نشوم؟
    مگر می‌شود فراموش کنم آن حجم از دیوانگی را؟
    مگر می‌‌شود نامش را که بر گوشی ام نقش بسته ببینم و رو برگردانم؟
    میگویم متنفرم! آری متنفرم؛ متنفرم که هنوز هم دلم برایش تنگ می شود؛
    متنفرم که هنوز هم با شنیدن نامش ستون های قلبم به لرزه میفتد...
    ساده بگویم متنفرم که هنوز هم عاشقانه دوستش دارم!
     

    samira behdad

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/18
    ارسالی ها
    811
    امتیاز واکنش
    31,466
    امتیاز
    781
    سن
    25
    من چه میدانستم
    خاطراتش
    بعد ها قرار است در سیاهی شب
    قهوه ای چشم هایم را تر کند...
     

    samira behdad

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/18
    ارسالی ها
    811
    امتیاز واکنش
    31,466
    امتیاز
    781
    سن
    25
    محبوبِ من
    ثانیه های نبودنت کند می گذرد.
    در کنار ساحل دریا قدم میزنم و
    نگاه میکنم به مِهر...
    تصویر نگاه تو نقش میبندد بر آن
    پرسه می زنم در داغیِ آفتاب ظهر
    و گوش می سپارم به صدای دلنشین موج
    و محو می شوم در غربتِ نارنجی رنگ غروب
    و خیره می شوم به شب
    و غرق می شوم در آغـ*ـوشِ سکوت
    زل میزنم به ماه
    و به یاد می آورم تنهایی ام را
    می نشینم روی شن های ساحل
    شعر میگویم
    قلم می نویسد "دوستت دارم"
    و قهوه ای چشمانم دنبال میکند
    جوهر سیاه پخش شده را
    زیر قطره ی باران چشم هایم.

    #سمیرا_بهداد
     

    برخی موضوعات مشابه

    Z
    پاسخ ها
    35
    بازدیدها
    1,529
    Zhinous_Sh
    Z
    بالا