قدم میگذارم...این بار در جنگل...
مثل دریا نیست، اما در زیباییاش غرق میشوم!
مثل کویر نیست، اما امان از رنگِ خوش رنگِ دهن خشک کنش!
در اینجا... نورِ آفتاب قدرتی دارد به اندازهی پشیزی... و این غصون هستند که به روی خورشید پوزخند میزنند! سبزهای مغرور!
شاخهی گیاهِ سبز رنگی که خنکایش از روی شبنمهای نشسته بر رویش معلوم است، با ساعد پای عریانم برخورد میکند. تنم لرزهای خفیف میخورد و حسی به زیباییِ لبخندِ دختر بچهای، زیر پوستم روان میشود!
حال خوبم را با همکاری لبانم تکمیل میکنم...لبهایم کش میآیند...برجستگی گونههایم بیشتر شده و به سمت بالا هدایت میشوند! لبخند و...
مَست میشوم از بوی نم درختان و مَست میشوم و مَست میشوم!
مثل دریا نیست، اما در زیباییاش غرق میشوم!
مثل کویر نیست، اما امان از رنگِ خوش رنگِ دهن خشک کنش!
در اینجا... نورِ آفتاب قدرتی دارد به اندازهی پشیزی... و این غصون هستند که به روی خورشید پوزخند میزنند! سبزهای مغرور!
شاخهی گیاهِ سبز رنگی که خنکایش از روی شبنمهای نشسته بر رویش معلوم است، با ساعد پای عریانم برخورد میکند. تنم لرزهای خفیف میخورد و حسی به زیباییِ لبخندِ دختر بچهای، زیر پوستم روان میشود!
حال خوبم را با همکاری لبانم تکمیل میکنم...لبهایم کش میآیند...برجستگی گونههایم بیشتر شده و به سمت بالا هدایت میشوند! لبخند و...
مَست میشوم از بوی نم درختان و مَست میشوم و مَست میشوم!
آخرین ویرایش: