بگذار برایت چای بریزم
امروز به شکل غریبی خوبی
صدایت نقشی زیباست بر جامهای مغربی
و گلوبندت چون کودکی بازی میکند زیر آیینهها ..
و جرعهای آب از لب گلدان مینوشد ..
بگذار برایت چای بیاورم ،
راستی گفتم که دوستت دارم ؟
گفتم که از آمدنت چقدر خوشحالم ؟
حضورت شادیبخش است مثل حضور شعر
و حضور قایقها و خاطرات دور ...
نه دوس دارم کسی دوستم داشته باشد
نه حوصله دوس داشتن کسی رو دارم …
سردم…
مثل…
بهمن دی اسفند …
مثل زمستان ….
آرزوهایم قندیل بسته …
امید هایم دفن شده ….
احساساتم سرد شده ….
نه از امدن کسی خوشحالم نه از رفتن کسی غمگین …
پر از سکوتم
سکوت………..