دلنوشته کاربران مجموعه دلنوشته دنیای تنهایی | رها فروغیان کاربر انجمن نگاه دانلود

  • پیشنهادات
  • ~●Monster●~

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/11/09
    ارسالی ها
    3,467
    امتیاز واکنش
    25,677
    امتیاز
    918
    محل سکونت
    ●آرامگاه تاریکی●
    *پایه و بنیادم*

    من بر اساس پایه و بنیاد بسیار زیبایی
    زنده هستم.
    می‌دانید آن پایه و بنیاد چیست؟
    مادرم!


     
    آخرین ویرایش:

    ~●Monster●~

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/11/09
    ارسالی ها
    3,467
    امتیاز واکنش
    25,677
    امتیاز
    918
    محل سکونت
    ●آرامگاه تاریکی●
    *من، مرده ای متحرک*

    من مرده ای محسوب می شوم.
    می دانید چرا؟
    چون دیگر زندگی برایم لذتی ندارد!
     
    آخرین ویرایش:

    ~●Monster●~

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/11/09
    ارسالی ها
    3,467
    امتیاز واکنش
    25,677
    امتیاز
    918
    محل سکونت
    ●آرامگاه تاریکی●
    *دنیای من*
    مادرم هر روز به من می‌گوید
    که تو دیوانه هستی و باید پیش روانپزشک بروی.
    اما او نمی‌داند که من دیوانه نیستم.
    فقط در دنیایی وسیع تر از دنیای آنها زندگی میکنم،
    که ذهن آنها توان درک آن دنیا را ندارد!
     
    آخرین ویرایش:

    ~●Monster●~

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/11/09
    ارسالی ها
    3,467
    امتیاز واکنش
    25,677
    امتیاز
    918
    محل سکونت
    ●آرامگاه تاریکی●
    *گذشته بد*

    من گذشته ام را دوست ندارم
    گذشته ام مرا یاد تلخی های زندگی می‌اندازد
    گذشته ام مرا یاد سخت ترین سختی ها می‌اندازد.
    اما من این گذشته را دوست هم دارم!
    چون به من یاد داده است، که چگونه قوی باشم!​
     
    آخرین ویرایش:

    ~●Monster●~

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/11/09
    ارسالی ها
    3,467
    امتیاز واکنش
    25,677
    امتیاز
    918
    محل سکونت
    ●آرامگاه تاریکی●
    *قلب ضعیف*

    نمیدونم چجوری شروع شد، فقط یادمه چرا شروع شد.
    یه مدتی بود مدام قلبم میسوخت و درد می‌گرفت. منم بچه بودم و 10 سالم بود و چیزی نمیفهمیدم. درنتیجه از روی بچگی چیزی به کسی نمیگفتم. ولی وقتی درد میگرفتی کلا نمیتونستم نفس بکشم و نفس کشیدن یادم می‌رفت.
    این گذشت تا چندماه بعد دیدم خیلی قلبم درد میگیره؛ پس به مامان و بابام گفتم. اونا هم منو بردن دکتر.
    اول ازم یه نوار قلب گرفتن. بعد دکتر گفت بابام تنها بره و من توی اتاق موندم. هنوز نمیدونم دکتر چی درباره ی من به بابام گفت.
    خلاصه دکتر چندتا قرص و دارو بهم داد و برگشتیم خونه. قرص ها رو یه مدت مصرف کردم تا قلبم بهتر شد و دیگه نه درد می گرفت و نه می‌سوخت.
    این گذشت تا یکسال بعد که دوباره قلبم شروع به درد کردن کرد. به مامانم گفتم که قلبم دوباره میسوزه و درد می‌گیره. مامانم هم منو دوباره برد دکتر. اون موقع دیگه حتی نفس تنگی هم داشتم و نفسم مدام می گرفت.
    رفتیم دکتر اکو گرفت و گفت که نفس تنگیم به خاطر سوراخ کوچیکیه که توی قسمتی از گلوم وجود داره. گفت که اکثرا اینو دارن و خوب میشناسن و ارثیه. منم که فهمیدم اینوالکی گفته بود. ولی در آخر نفهمیدم که چرا نفسم میگیره.بازم دکتر کلی قرض و دارو بهم داد و گفت که درد و سوزش قلبم به اعصابمه. یعنی نه باید خیلی عصبانی و یا خیلی ناراحت باشم و حتی نباید خیلی استرس داشته باشم.
    این گذشت و مامانم گفت که به هیچکس نگم که قلبم اینجوریه. الان دیگه نفسم خوب شده و فقط بعضی موقع ها میگیره. قلبم هم بعضی موقع ها میسوزه و الان خیلی کم شده.

    اینم یه اتفاق از اتفاقات زیادی که توی زندگیم افتاده
    :aiwan_light_blumf:
     

    ~●Monster●~

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/11/09
    ارسالی ها
    3,467
    امتیاز واکنش
    25,677
    امتیاز
    918
    محل سکونت
    ●آرامگاه تاریکی●
    *قلبم*
    قلبم در مخلوطی
    از شادی و غم گم شده است.
    و کسی نمیداند که دلیل
    غم و شادی های من چیست!
    حال به کجا بروم؟
    کجا ببرم این کوله بار غم را؟
    کجا بذر شادی های دروغینم را پخش کنم؟
    کی گیاهان غم را از دلم درو کنم؟​
     
    آخرین ویرایش:

    ~●Monster●~

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/11/09
    ارسالی ها
    3,467
    امتیاز واکنش
    25,677
    امتیاز
    918
    محل سکونت
    ●آرامگاه تاریکی●
    *مرگ*
    من مرگ را دوست دارم.
    مرگ زیباست!
    چون مرگ با آمدنش مرا از این دنیا،
    راحت می‌سازد!
    مرگ غم را دور می‌کند.
    از جسمم نه! از روحم.
    با مرگ روحم آزاد می‌شود.
    آزاد می‌شود از تمامی سختی ها.
    دیگر چشمانم این غم سنگین را به دوش نمی کشند!
     
    آخرین ویرایش:

    ~●Monster●~

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/11/09
    ارسالی ها
    3,467
    امتیاز واکنش
    25,677
    امتیاز
    918
    محل سکونت
    ●آرامگاه تاریکی●
    *حرف های مردم*
    من دوست ندارم برای حرف های مردم زندگی کنم.
    نمی‌خواهم به خاطر آنها زندگی ام را تباه کنم.
    من میخواهم برای خودم زندگی کنم.
    زندگی ای که کسی برای ان تصمیم نمیگیرد!​
     
    آخرین ویرایش:

    ~●Monster●~

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/11/09
    ارسالی ها
    3,467
    امتیاز واکنش
    25,677
    امتیاز
    918
    محل سکونت
    ●آرامگاه تاریکی●
    *نمی‌دانم*
    از افرادی متنفر هستم.
    اما به همان اندازه دوستشان هم دارم!
    نمی‌دانم حال چگونه باید باشم.
    نمی‌دانم بخندم یا گریه کنم.
    نمی‌دانم دوست داشته باشم یا متنفر باشم.
    نمی‌دانم مهربان باشم یا بدخلاق باشم.
    نمی‌دانم شادی ببخشم یا غم را.
    نمی‌دانم بیدار باشم یا بخوابم.
    نمی‌دانم،
    و دنیای من، با همین نمی‌دانم ها پر شده است.
    نمی‌دانم هایی که کسی برای آن جوابی ندارد.​
     
    آخرین ویرایش:

    برخی موضوعات مشابه

    Z
    پاسخ ها
    35
    بازدیدها
    1,530
    Zhinous_Sh
    Z
    بالا