دلنوشته کاربران مجموعه دلنوشته دیوانگی های یک دلباخته | سحرمهدی زاده(سحر_میم) کاربر انجمن نگاه دانلود

Sahar_mim76

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/09/08
ارسالی ها
165
امتیاز واکنش
2,257
امتیاز
336
سن
27
محل سکونت
تهران
سلام دوستای عزیزم:biggfgrin:
اول از همه ممنونم از مهربونایی که مطالب و نوشته هام رو میخونن(البته مهربون تر باشید،نظرهم بدید ها:aiwan_light_biggrin:)
دوم هم اینکه نوشته هام
مخاطب خاصی نداره و همشون فی البداهه ست و با تصویر سازی به ذهنم میرسن و روی کاغذ میارمشون!
البته اینم باید بگم که همه ما گاهی وقتا احساسات ناشناخته ای درونمون حس میکنیم یه وقتا غمگینیم یه وقتا شادیم یه وقتا دلتنگیم...
من هم خیلی وقتا دوست دارم از احساسی که واقعا حس میکنم بنویسم ولی خب هرکسی توانایی بیان احساسات خودش رو نداره،بنابراین فقط مینویسم. از هرچی که بتونم! چون با نوشتن آرامش خاصی پیدا میکنم، مینویسم و حتی یادم میره قبلش چه حالی داشتم!:aiwan_light_girl_haha:
متاسفانه یا خوشبختانه
تجربه ی زیادی تو عشق ندارم و خیلی توانایی عاشقانه مثبت و شاد نوشتن ندارم!:aiwan_light_scratch_one-s_head:
برای همین اگه مطالب زیادی
غمگینن بخاطر گل روی خودتون عفو کنید بنده رو...!:aiwan_light_cray:
لطفا بعد از خوندن نوشته ها برای حمایت،
دکمه تشکر رو بزنید و نظراتتون رو در صفحه پروفایلم ارسال کنید و اگه قصد کپی مطالب رو داشتید حتما با نام نویسنده کپی کنید لطفا!

خواهشا دراین صفحه پستی ارسال نفرمایید.
مچکرم:aiwan_lggight_blum::aiwan_lggight_blum:

quote_1537379139341.png
"سردیِ فاصله"

آن دوردست ها،
کسی تنها، با تنی خسته و دلی زار قدم میزند...
آن دوردست ها،
کسی ست که دست هایم به سویش دراز شده اند...
اما چشمانِ یخ زده اش،
التهابِ سوزانِ قلبِ بی طاقتم را نمیبیند...!!
آن دوردست ها،
کسی ست که میخواهَمَش...
اما با سنگدلی، تنهاییِ خود را بغـ*ـل کرده است...
گوشه ی اتاقِ سردِ کوچکم کز میکنم..!!
آن دوردست ها،
گرمای امنِ آغوشی،وجودم را طلب میکند...
این گوشه،
چشمهای بارانی ام به راه مانده...!!
آن دوردست ها،
کسی به قصد فراموشی ام دور میشود... دور...!!
دور و دورتر...!!
آن دوردست ها،
کسی گوشهایش را گرفته تا نشنود،
صدای زمزمه ای که اینجا نامش را نجوا میکند...
او دورتر میشود،
زمستان به سمت دنیایم هجوم می آورد...!!
او دورتر میشود،
سرما در عمق استخوان هایم رسوخ میکند...!!
او دور و دورتر میشود،
اشک پایین نیامده از چشمانم یخ میزد...!!
قلبم منجمد میشود...!!
دیگر نمیتپد...!!
این گوشه،
کسی مظلومانه و بی صدا جان میدهد،
آن دوردست ها،
کسی با بیرحمی قاتلش میشود...!!

|سحرمهدی زاده|#سحر_میم|
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • Sahar_mim76

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/09/08
    ارسالی ها
    165
    امتیاز واکنش
    2,257
    امتیاز
    336
    سن
    27
    محل سکونت
    تهران
    "خیال باز آمدنت..."

    پشت به من، خیره به افق، ایستاده...
    قدمی سمتش برمیدارم.
    طعم گس سیگارش ریه هایم را پرمیکند.
    سرمیچرخاند...
    سرد نگاهم میکند...
    اخم میکند...
    قلبم ترک برمیدارد...
    قدمی دور میشود...
    نامش را هجی میکنم...
    حنجره ام یاری نمیکند،
    صدا میان تارهای صوتی بغض دارم خفه میشود...
    قدم رفته اش را جبران میکنم...
    دست دراز میکنم تا لمسش کنم...
    تصویرش محو میشود...
    قلب ترک خورده ام میشکند...
    دنیا روی سرم آوار میشود...
    اشک سیاهم از چشمه ی خشکیده چشمهای تب دارم سرریز میشود...
    مزه زهرمار حقیقت کامم را تلخ میکند...
    یادم می آید..!!!
    سالهاست که رفته ای...!!!
    سالهاست چشمان بی فروغم به راهی که رفتی خیره مانده...
    سالهاست با رویای دوباره آمدنت سر میکنم...
    سالهاست که میگذرد و هرروز به تارهای سپید گیسوی سیاه بلندم اضافه میشود...
    سالهاست که خودم را گول میزنم
    که او می آید...
    اما بی معرفتی...نمیایی!!!
    سالهاست که دخترک رنجور و شکسته داخل آینه را نمیشناسم...
    دخترک پیرشده...
    زیر چشمهای قهوه ای رنگش گود افتاده...
    شیطنت از نگاه همیشه خندانش پرکشیده...
    لحن بم مردانه ات را
    که کنار گوشهایش زمزمه میکرد "زیبای من" کم دارد...
    بیا صدا کن مرا...
    صداکن مرا بگذار با صدای تو هزاران سلول مرده ی تنم دوباره جان بگیرند!
    بار دیگر مرا بخوان:
    "زیبای من"...!!!
    بگذار باز جوان شوم و زیبا...
    اهل خانه میگویند:
    "بس است او دیگر رفته...!!!باور کن که نیست...!!!"
    اماتو بگو،
    من چگونه به آن ها بفهمانم،
    کسی که در بند بند وجود من نفس میکشد هنوز هست؟!!!
    چگونه بفهمانم پرستوی مهاجر من ترک دیار نکرده است؟!
    چگونه بفهمانم آن سنگ سیاه که دنیایم را سیاه کرده تنها جسم بی جان تورا بغـ*ـل کرده؟!
    چگونه بفهمانم تو هنوز در روح و قلب من زنده ای؟!
    نامهربان من...
    نامهربان نبودی، بودی؟!
    وقتی رفتی به عادت همیشه نگفتی به امید دیدار...
    وقتی رفتی نگفتی حتی خدانگهدار...
    بیا...
    بیا ببین من هنوز به امید "به امید دیدار" گفتن هایت زنده ام...!!!
    بی معرفت...
    بدون خداحافظی رفتی...!!!
    بیا برای بار آخر خداحافظی کن...
    بیا تا باور کنم دیگر ندارمت....!!!
    بیا...!!!

    |سحرمهدی زاده|#سحر_میم|
     
    آخرین ویرایش:

    Sahar_mim76

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/09/08
    ارسالی ها
    165
    امتیاز واکنش
    2,257
    امتیاز
    336
    سن
    27
    محل سکونت
    تهران
    quote_1537012645333.png
    "شیرینیِ لبخندت"

    روبه رویم مینشینی...
    لبخند میزنم...
    لبخند میزنی...
    لبخند میزنی، قلبم میلرزد...!!
    لبخند میزنی، تمام خوشی ها
    به سمت قلب کوچکم سرازیر میشوند...!!!
    گویی کیلو کیلو قند درآن آب میکنند...!!!
    لبخند میزنی، چشمان نافذ دلفریبت هم میخندند،
    و وای از دل بیچاره ی من...
    که شیداتر میشود...!!!
    اصلا اطرافت را ببین
    تو لبخند میزنی،همه چیز زیبا میشود...!!!
    میخواهی ثابت کنم؟!
    همین حالا،
    سربلند کن آسمان را ببین،
    صاف صاف است...!!
    بدون لکه ای ابر سیاه...!
    مهتاب را ببین،
    که چگونه میان ستارگان رقصان،
    برای آسمانش دلبری میکند...!!!
    لبخند که میزنی،
    من عاشق تر میشوم...
    دنیا عاشق تر میشود...!!
    لبهایت به گل شکوفه که باز میشود،
    دنیایم بهاران میشود...!!!
    یک نگاه مهربانت کافیست،
    تا برای ناز نگاهت جان فدا کنم...!!!
    غرق بشوم در دریای زلال چشمان سیاهت
    و نخواهم که نجاتم دهند...!!!

    |سحرمهدی زاده|#سحر_میم|
     
    آخرین ویرایش:

    Sahar_mim76

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/09/08
    ارسالی ها
    165
    امتیاز واکنش
    2,257
    امتیاز
    336
    سن
    27
    محل سکونت
    تهران
    quote_1537380148468.png
    دلم یک جای دور میخواهد
    یک لیوان چای،
    با عطر خوش دارچین،
    یک عالم تنهایی،
    و حافظه ای که
    هیچ کس را به خاطر نمی آورد...!

    |سحرمهدی زاده|#سحر_میم|
     
    آخرین ویرایش:

    Sahar_mim76

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/09/08
    ارسالی ها
    165
    امتیاز واکنش
    2,257
    امتیاز
    336
    سن
    27
    محل سکونت
    تهران
    quote_1537562654318.png
    "رها شدن،گم شدن دارد..."

    از یه دوستی شنیدم که میگفت:
    "روزگار چیزی نیست که ازش بترسی،
    خودت رو رها کن شاید تورو به جای درستی ببره"
    اما من یه بار خودم رو رها کردم،
    گم شدم...
    خیلی ترس داشت...
    خیلی...!!!

    |سحرمهدی زاده|#سحر_میم|
     
    آخرین ویرایش:

    Sahar_mim76

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/09/08
    ارسالی ها
    165
    امتیاز واکنش
    2,257
    امتیاز
    336
    سن
    27
    محل سکونت
    تهران
    IMG_20180923_140200.jpg

    " دور از هوای دوست... "


    تورا کم دارم ای دوست،
    میانِ لحظه هایم...!!
    تورا میخوانم ای دوست،
    میانِ گریه هایم...!!
    دل از دستم ربودی،
    دگر چیزی ندارم...!!
    همه دارایی ام بود،
    دل ساده و پاکم...!!
    غمت دریای خون کرد،
    دو چَشمانِ سیاهم...!!
    نگاهت با خودش برد،
    همه دین و توانم...!!
    تورا کم دارم ای دوست،
    دگر طاقت ندارم...!!
    تورا میخوانم ای دوست،
    بیا برگرد کنارم...!!
    غرورت هم قشنگ است،
    ولی این عاشقِ تو،
    به خاک افتاد روزی،
    به تمنای دلِ سنگت...!!!
    ...
    دخترِ خسته و نالان،
    زیر سنگینیِ سقف،
    کنجِ دیوارِ ترک خورده ی سرد،
    خیره به قابِ سیاهِ شبِ مهتابیِ غم،
    هم چنان زیرلب این زمزمه را میخواند:
    تورا کم دارم ای دوست...!!!
    ...
    تورا میخوانم ای دوست...!!!
    ...

    |سحرمهدی زاده|#سحر_میم|
     
    آخرین ویرایش:

    Sahar_mim76

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/09/08
    ارسالی ها
    165
    امتیاز واکنش
    2,257
    امتیاز
    336
    سن
    27
    محل سکونت
    تهران
    quote_1537268540942.png
    " غمِ تو... "


    باز در کنج این کلبه ی ویرانه،
    پریشان توام جانا...!!
    غمگین که میشوی،
    جان از تنم پر میکشد...!!
    غمگین که میشوی،
    غم خودم یادم میرود و
    از غمِ غمِ تو، شب و روز، خواب به چشمم نمی آید...!!
    پریشان توام جانا...
    پریشانم که پریشانی...!!
    تو آنجا تنها،
    من اینجا بی کس،
    تو بگو این فاصله سزاست؟!
    پریشان توام جانا...
    پریشانِ غم لانه کرده در چشمهایت...!!
    نفس،
    در سـ*ـینه بغض آلودم، به سختی بالا می آید،
    باران،
    بی وقفه با چشمهای طوفانی ام همراهی میکند،
    روی شیشه بخار گرفته پنجره اتاقم،
    با سرانگشت سرد لرزانم،
    نامت را با حسرت مینویسم،
    قطرات از کناره های نامت جاری میشود،
    حتی پنجره هم از غم نبودنت آهسته می گرید...!!

    |سحرمهدی زاده|#سحر_میم|
     
    آخرین ویرایش:

    Sahar_mim76

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/09/08
    ارسالی ها
    165
    امتیاز واکنش
    2,257
    امتیاز
    336
    سن
    27
    محل سکونت
    تهران
    quote_1539084447260.png
    #یه_کمی_جدی_و_خشن:aiwan_liddddddght_blum:

    یه آرزوها و رویاهایی هستن،
    به شدت برآورده شدنشون رو میخوای
    ولی این هم میدونی که چیزی جز ضرر برات ندارن!
    پس باید پا گذاشت رو این آرزوها...
    اصلا تا وقتی عقل میگه:
    " نه "،
    تجربه میگه:
    " نه "،
    دل غلط میکنه بگه:
    " آره "!
    یه وقتا زیادی حرف میزنه،
    ساکتش کن...!

    |سحرمهدی زاده|#سحر_میم|
     
    آخرین ویرایش:

    Sahar_mim76

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/09/08
    ارسالی ها
    165
    امتیاز واکنش
    2,257
    امتیاز
    336
    سن
    27
    محل سکونت
    تهران
    1540151108876.png

    " بغضِ تپنده ی دیوار... "


    سر روی شانه دیوار میگذارم...
    سنگینی سرم را، همراه با دردهای خودش، روی دوشم آوار میکند.
    حتی دیوار هم پس میزد، دخترک تنهای پریشان را...
    با تمام تلخ رفتاریش،
    لجوجانه در کنج حصار آغوشش کز میکنم.
    چرا مدام نزدیک تر میشود؟!
    تنگ در آغوشش میفشاردم،
    طوری که اکسیژن به ریه هایم نمیرسد!
    با دست پس میزند، با پا پیش میکشد؟!
    هه...
    یا شاید هم میخواهد مرا ببلعد؟!
    آه...
    آرام باش دیوار، آرام...
    بدخلقی نکن،
    میدانم تو هم مثل من تنهایی!
    آخر میگویند آن کس که تنهاست،خُلقَش تنگ میشود.
    آهای دیوار...
    اصلا میگویم:
    "موافقی همدم بی کسی هم باشیم؟!"
    ای بابا...
    اینطور نگاهم نکن!
    دیوانه نشده ام.
    فقط تنهایم.
    دستت را به من بده!
    معطل چه هستی؟!
    تردید نکن!
    ...
    آاا ببین چقدر یخ زده ای؟!
    دستانت بی شباهت به قطب جنوب نیستند.
    نه...
    دست پس نکش!
    تو تکیه گاهم شو،
    من هم هرشب برایت حرف های شیرین میزنم،
    تا تمام آن صداها،
    تمام آن فریادهایی که روزی،
    رعشه به تن هردویمان انداخته بودند،
    از سر جفتمان بیفتند.
    تو فقط بگذار وقت های بی قراری سر روی شانه ات بگذارم،
    قول میدهم گریه هایم بی صدا باشد.
    تو محکم درآغوشم بگیر،
    خودم یک تنه سرمای وجودت را به جان میخرم.
    قلبم شکسته، درست!
    اما مانند یک آتشفشان نیمه فعال هر لحظه آماده فوران است.
    هنوز شعله های خشمش را به تمام شریان هایم پمپاژ میکند.
    نگران نباش!
    این آتشفشان روزی سرریز میشود!
    سرریز میشود و گرمایش،
    رسوخ استخوان های هردویمان را ذوب میکند.
    بدخلقی نکن دیوار...
    اینقَدَر اهل ناز نباش.
    ما که به جز هم کسی را نداریم!
    تو فقط تکیه گاهم شو،
    من خودم معمار ویرانی های خودمان میشوم!

    |سحرمهدی زاده|#سحر_میم|
     
    آخرین ویرایش:

    Sahar_mim76

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/09/08
    ارسالی ها
    165
    امتیاز واکنش
    2,257
    امتیاز
    336
    سن
    27
    محل سکونت
    تهران
    profile-paeezi-10-e1534316934505.jpg

    " ماهِ دلهره... "


    دومین ماه پاییز، "آبان" هم آمد!
    آمد و حال خرابی هایم را به دنبال آورد!
    از اولین روزهای شروعش، سرم را گرم کرده ام،
    حواسم را به هرچیزی که فکر کنی، پرت کرده ام،
    اما...
    اما هربار یادت، خودش را به زور،
    میان انبوهِ سرسام آورِ افکارم، چپانده است!
    اصلا "آبان" یعنی؛ ماه فرار از تو و هربار حبس شدن، در گودال عمیق خاطراتت!
    نه نه...
    "آبان" این نیست!
    "آبان" یعنی؛ ماهِ زجرکشیدن های من و هرروز، هزاران بار مردن و زنده شدنم!
    یا شاید هم...
    "آبان" یعنی؛ هربار کوبیده شدنِ سیلیِ سنگینِ حقیقت به صورتم که بگوید تمام این مدت،
    خودم را گول زده که فراموشت کرده ام!
    "آبان" یعنی؛ باز یادآور شدنِ توی لعنتی،
    به منِ متولد زمستانی که با هربار رسیدن به دومین ماهِ پاییز،
    تمامِ تنم، نه از سرمای هوا بلکه از یخبندانِ گذشته ی سردم به رعشه میفتد!
    یا نه...
    نمیدانم!
    از این "آبانِ" نحس هرچیزی ممکن است!
    دیوانه نیستم ها،
    تنها افکارم پریشان است.
    شایدهم درستش این است که بگویم، حال و روزم...!
    ...
    دومین "آبان" را با ترس و لرز میگذرانم،
    از وحشتم تعجب نکن!
    میترسم سر و کله ات پیدا شود!
    نکند باز دیوانه شوم،
    نکند باز رسوا شوم!
    کاش نیایی...
    کاش دلشوره هایم بی مورد باشند...
    کاش زورم به قلبم برسد...
    کاش میشد هوایی نشوم...
    اصلا کاش میشد "آبان"، از تمام تقویم های دنیا پاک میشد...
    یا حداقلش، یادت از حافظه ی منِ کم حواس...!
    منی که هربار یادم میرود، کمتر به تو فکر کنم...!
    اما چه فایده وقتی همه این کاش ها آرزو میمانند!
    اصلا بگذار اینطور بگویم،
    میشود به هوایت بگویی اینقدر به سرم نزند؟!
    باور کن سردرد امانم را بریده!
    میشود فراموشم شوی؟!
    ذهنم خالیست اما هوای سرم از ابرهای بارانی خیالت خاکستریست!
    میخواهم رک و پوست کنده بگویم،
    مقدمه چینی کافیست!
    میشود این "آبان" نیایی؟!
    میشود...؟!
    امسال هم مثل سال های گذشته ات، "آبانت" را بی من سر کن!
    بی من که چیزی نمیشود، میشود؟!

    |سحرمهدی زاده|#سحر_میم|
     
    آخرین ویرایش:

    برخی موضوعات مشابه

    Z
    پاسخ ها
    35
    بازدیدها
    1,531
    Zhinous_Sh
    Z
    بالا