سلام دوستای عزیزم
اول از همه ممنونم از مهربونایی که مطالب و نوشته هام رو میخونن(البته مهربون تر باشید،نظرهم بدید ها)
دوم هم اینکه نوشته هام مخاطب خاصی نداره و همشون فی البداهه ست و با تصویر سازی به ذهنم میرسن و روی کاغذ میارمشون!
البته اینم باید بگم که همه ما گاهی وقتا احساسات ناشناخته ای درونمون حس میکنیم یه وقتا غمگینیم یه وقتا شادیم یه وقتا دلتنگیم...
من هم خیلی وقتا دوست دارم از احساسی که واقعا حس میکنم بنویسم ولی خب هرکسی توانایی بیان احساسات خودش رو نداره،بنابراین فقط مینویسم. از هرچی که بتونم! چون با نوشتن آرامش خاصی پیدا میکنم، مینویسم و حتی یادم میره قبلش چه حالی داشتم!:aiwan_light_girl_haha:
متاسفانه یا خوشبختانه تجربه ی زیادی تو عشق ندارم و خیلی توانایی عاشقانه مثبت و شاد نوشتن ندارم!:aiwan_light_scratch_one-s_head:
برای همین اگه مطالب زیادی غمگینن بخاطر گل روی خودتون عفو کنید بنده رو...!:aiwan_light_cray:
لطفا بعد از خوندن نوشته ها برای حمایت، دکمه تشکر رو بزنید و نظراتتون رو در صفحه پروفایلم ارسال کنید و اگه قصد کپی مطالب رو داشتید حتما با نام نویسنده کپی کنید لطفا!
خواهشا دراین صفحه پستی ارسال نفرمایید.
مچکرم
"سردیِ فاصله"
آن دوردست ها،
کسی تنها، با تنی خسته و دلی زار قدم میزند...
آن دوردست ها،
کسی ست که دست هایم به سویش دراز شده اند...
اما چشمانِ یخ زده اش،
التهابِ سوزانِ قلبِ بی طاقتم را نمیبیند...!!
آن دوردست ها،
کسی ست که میخواهَمَش...
اما با سنگدلی، تنهاییِ خود را بغـ*ـل کرده است...
گوشه ی اتاقِ سردِ کوچکم کز میکنم..!!
آن دوردست ها،
گرمای امنِ آغوشی،وجودم را طلب میکند...
این گوشه،
چشمهای بارانی ام به راه مانده...!!
آن دوردست ها،
کسی به قصد فراموشی ام دور میشود... دور...!!
دور و دورتر...!!
آن دوردست ها،
کسی گوشهایش را گرفته تا نشنود،
صدای زمزمه ای که اینجا نامش را نجوا میکند...
او دورتر میشود،
زمستان به سمت دنیایم هجوم می آورد...!!
او دورتر میشود،
سرما در عمق استخوان هایم رسوخ میکند...!!
او دور و دورتر میشود،
اشک پایین نیامده از چشمانم یخ میزد...!!
قلبم منجمد میشود...!!
دیگر نمیتپد...!!
این گوشه،
کسی مظلومانه و بی صدا جان میدهد،
آن دوردست ها،
کسی با بیرحمی قاتلش میشود...!!
|سحرمهدی زاده|#سحر_میم|
اول از همه ممنونم از مهربونایی که مطالب و نوشته هام رو میخونن(البته مهربون تر باشید،نظرهم بدید ها)
دوم هم اینکه نوشته هام مخاطب خاصی نداره و همشون فی البداهه ست و با تصویر سازی به ذهنم میرسن و روی کاغذ میارمشون!
البته اینم باید بگم که همه ما گاهی وقتا احساسات ناشناخته ای درونمون حس میکنیم یه وقتا غمگینیم یه وقتا شادیم یه وقتا دلتنگیم...
من هم خیلی وقتا دوست دارم از احساسی که واقعا حس میکنم بنویسم ولی خب هرکسی توانایی بیان احساسات خودش رو نداره،بنابراین فقط مینویسم. از هرچی که بتونم! چون با نوشتن آرامش خاصی پیدا میکنم، مینویسم و حتی یادم میره قبلش چه حالی داشتم!:aiwan_light_girl_haha:
متاسفانه یا خوشبختانه تجربه ی زیادی تو عشق ندارم و خیلی توانایی عاشقانه مثبت و شاد نوشتن ندارم!:aiwan_light_scratch_one-s_head:
برای همین اگه مطالب زیادی غمگینن بخاطر گل روی خودتون عفو کنید بنده رو...!:aiwan_light_cray:
لطفا بعد از خوندن نوشته ها برای حمایت، دکمه تشکر رو بزنید و نظراتتون رو در صفحه پروفایلم ارسال کنید و اگه قصد کپی مطالب رو داشتید حتما با نام نویسنده کپی کنید لطفا!
خواهشا دراین صفحه پستی ارسال نفرمایید.
مچکرم
"سردیِ فاصله"
آن دوردست ها،
کسی تنها، با تنی خسته و دلی زار قدم میزند...
آن دوردست ها،
کسی ست که دست هایم به سویش دراز شده اند...
اما چشمانِ یخ زده اش،
التهابِ سوزانِ قلبِ بی طاقتم را نمیبیند...!!
آن دوردست ها،
کسی ست که میخواهَمَش...
اما با سنگدلی، تنهاییِ خود را بغـ*ـل کرده است...
گوشه ی اتاقِ سردِ کوچکم کز میکنم..!!
آن دوردست ها،
گرمای امنِ آغوشی،وجودم را طلب میکند...
این گوشه،
چشمهای بارانی ام به راه مانده...!!
آن دوردست ها،
کسی به قصد فراموشی ام دور میشود... دور...!!
دور و دورتر...!!
آن دوردست ها،
کسی گوشهایش را گرفته تا نشنود،
صدای زمزمه ای که اینجا نامش را نجوا میکند...
او دورتر میشود،
زمستان به سمت دنیایم هجوم می آورد...!!
او دورتر میشود،
سرما در عمق استخوان هایم رسوخ میکند...!!
او دور و دورتر میشود،
اشک پایین نیامده از چشمانم یخ میزد...!!
قلبم منجمد میشود...!!
دیگر نمیتپد...!!
این گوشه،
کسی مظلومانه و بی صدا جان میدهد،
آن دوردست ها،
کسی با بیرحمی قاتلش میشود...!!
|سحرمهدی زاده|#سحر_میم|
آخرین ویرایش: