دلنوشته کاربران مجموعه دلنوشته دیوانگی های یک دلباخته | سحرمهدی زاده(سحر_میم) کاربر انجمن نگاه دانلود

Sahar_mim76

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/09/08
ارسالی ها
165
امتیاز واکنش
2,257
امتیاز
336
سن
27
محل سکونت
تهران
PicsArt_10-29-03.16.07.jpg

" پروازِ مرگِ من... "

میبینمتان...
از فاصله نه چندان دور...
لبهایتان میخندند...
وای بر من،
چشمهایتان هم...!
چشم میبندم تا دلم از حسادت نترکد.
من اینجا دستهایم چنگ میزند به بغض در گلو فشرده ام،
تو آنجا شال گردنت را دور گردنش میپیچی تا دلبرکت از سرما به خود نلرزد!
اینجا گوشهایم را محکم میچسبم،
آنجا صدای قهقهه هایتان گوش دنیا را کر میکند!
هنوز تارهای سمعی ام از زیر حصار دستان ترک خورده ام، تقلا میکنند صدای بمت را با جان و دل بشنوند!
لعنتی صدایش نکن "عزیزِجانم"
مگر خودت نمیگفتی فقط منم، عزیزِجانت؟!
نگاهم کن...
یک لحظه چشم از عزیزجانِ جدید و دلربایت بردار!
نگاهم کن...مرا هم ببین!
ببین که عزیزِجانِ از جان گذشته ات دیگر جان ندارد!
من اینجا تشنه ی یک گوشه چَشم توام،
تو آنجا بند بند نگاهش را بخوان!
راستش را بگو!
او هم بلد است با رقـ*ـص موهای بلندش دلفریبی کند؟!
توچی؟!
تو هم با هزار قربانت شوم، نازش را خریداری؟
اینجا با موهای نامنظمِ با بیرحمی کوتاه شده،
چشم به دست هایت میدوزم،
آنجا دستان همیشه گرمت شانه وار،
لابه لای موهای سیاهش میلغزد!
وقتی رفتی همه چیز را بردی...
وقتی رفتی روح و قلبم را با خود کشاندی!
جسمِ بی روحم ماند و زنی که باید به دنیای بی تو عادت میکرد.
موهای بلندم هرشب نوازش دست هایت را بهانه میکردند اما دیگر دستت از آنها کوتاه بود،
کوتاهشان کردم تا آرزویشان را به گور ببرند.
باید بی تو بودن را یاد میگرفتند!
ناخن های بلند و لاک خورده ام که همیشه به مرتب بودنشان دقت داشتی،
از ته چیده ام و بعداز تو رنگی جز سیاه به خود نمیبینند،
آخر باید همرنگ دنیای بعداز تو باشند!
چشمهای قهوه ای رنگم که خود میگفتی عاشقشان هستی،
خیلی وقت است که پشتِ پردهِ تاری از اشک و انتظار کدر شده است!
چشمهای پف کرده از گریه ام باز میشوند،
با شنیدن صدای نحسی که میگوید:
باید بروی اما نه به تنهایی بلکه همراه با یارِ زیباروی جدیدت!
صدایی که مانند ناقوسِ مرگ، وقتِ مردنم را به من گوشزد میکند!
صدایی که چون تیزی تیز، در قلب تکه تکه ام فرو میرود و میگوید:
وداع کن با مردی که گرچه سهم تو نبود اما تمام زندگیت بود!
صدایی که سیلی حقیقت را چنان به صورتم میکوبد که بفهمم،
دیگر دلخوشی ای ندارم که هردو زیر یک آسمان، هرچند جدا از هم نفس میکشیم!
صدایی که میگوید دقایقی دیگر دوراز عطر نفس هایت،
آخرین نفس هایم را نفس میکشم!
انتظارم به پایان میرسد...
بالاخره نگاهم میکنی.
اما چه نگاهی...!
نگاه بی احساس چشمهایت به من،
زانوانم را سست میکند،
با دیدن لبخند کج پرتمسخر کنج لبهایت،
چیزی در درونم فرو میریزد.
شاید غرور ترک خورده ام بود که خاکستر میشد!
شایدهم قلب شکسته ام که برای بار هزارم میشکست!
من نگاهت را میخواستم اما، نه این نگاه سردت!
من چشمهایت را میخواستم اما، نه این چشمهای پراز خشمت!
من دستانت را میخواستم اما، نه این دستانی که در حصار دستهای ظریف دیگریست.
من لبخندت را میخواستم اما، نه این لبخندی که به نابودیم طعنه میزند!
با بیخیالی روی از من میگیری...
چقدر برایت غریبه شده ام!
من همانم که بدون شنیدن صدایم خوابت نمیبرد!
من همانم که میگفتی بدون دیدن قهوه چشمهایم دنیایت تلخ تلخ است!
من همانم...
من همانم که میگفتی تحمل بغض نگاهم را نداری.
همانم که تحمل دوری ام را نداشتی!
من اینجا بی وقفه اشک میریزم،
تو آنجا با محبت صورتش را نوازش کن!
عیبی ندارد...
اشک هایم را خودم پاک میکنم!
جمله همیشگی ات را در رویاهای شیرین دور، دوره میکنم:
"گریه کنی من میدونم و توها"
میان گریه لبخند میزنم...
تلخ تلخ...
درست مثل دنیای من بی تو
و درست مثل دنیای دروغ تلخ تو بی من...!
با دیدنتان، از این تلخی دهانم تلخ میشود!
بی انصاف...
کاش به حال من هم رحمی میکردی!
حداقل پیش چشم من پیشانی صاف و بلندش را نبوس،
خب پیشانیِ کوتاه منِ بخت برگشته، با سرنوشتِ سیاهِ حک شده رویش، هوایی میشود!
زانوان سست شده ام خم میشود،
قدم به قدم دور میشوید،
آن هیولای بزرگ آهنی، با بال های بزرگش،
منتظر است تا تصویرتان را در قاب کوچک پنجره هایش جای دهد!
دستم روی قلب رنجورم چنگ میزند،
دردش تا مغز استخوانم میپیچد،
با ضرب به زمین میفتم،
شلوغی و ازدحام اطرافم روی اعصاب ضعیفم خط میکشد!
هنوز صدای خنده هایتان در سرم میدود،
لبخند تلخم عمیق تر میشود،
تصویرتان تار میشود،
هیولای غول پیکر به پرواز درمی آید!
قلب له شده ام، زیر دست لرزانم گویی نمیتپد!
من اینجا دستانم از سردی بی امان جسم یخ زده ام میلرزند،
تو آنجا با عشق دستانش را محکم بگیر...!
دیگر نگران نیستم، شادیت را به چشم دیدم،
خوشحالم اما نمیتوانم حسادت نکنم.
چشمهایم را جدی نگیر، بیخودی شلوغش میکنند!
تنها به این رسم اعتقاد دارند که باید پشت سر مسافر آب بریزند!
میدانم برایت مهم نیست
اما بی تو زندگی کردن را یاد نمیگیرم،
من آدم بی تو ماندن نیستم، من آدم بی تو مردنم!
چون دنیا بی تو، جای ماندن نیست،
دنیا بی تو، فقط جای رفتن است...!
رفتن برای همیشه...!

|سحرمهدی زاده|#سحر_میم|
 
  • پیشنهادات
  • Sahar_mim76

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/09/08
    ارسالی ها
    165
    امتیاز واکنش
    2,257
    امتیاز
    336
    سن
    27
    محل سکونت
    تهران
    IMG_20180826_112539_740.jpg

    " شروع دوباره... "

    آدم حق داره گاهی اوقات، دلش از همه دنیا بگیره!
    حق داره بشینه کنج اتاقش و بغضش رو بشکنه!
    حق داره واسه چند ساعت هم که شده بره تو خودش و از خداش گِله کنه!
    ولی...
    ولی حق نداره اونقدر به این حال خرابش دامن بزنه
    که دیگه نتونه سرپا بشه!
    حق نداره خودش رو واسه زمان طولانی درگیر این غصه ها کنه!
    گِله کن...
    بغض کن...
    گریه کن...!
    اما بعداز اینکه سبک شدی، اشکات رو پاک کن و
    به خودت قول بده که فردا یه شروع جدیده!
    قول بده که زندگیت رو از نو بسازی،
    اونجوری که خودت میخوای...!
    یه راه خوب بهت معرفی میکنم:
    "واسه شروع به اون بالاسری اعتماد کن"

    #زندگی_زیباست
    #به_قول_سهراب
    #زندگی_شوق_رسیدن_به_همان_فردایی_ست_که_نخواهد_آمد!:aiwdffan_light_blum:

    |سحرمهدی زاده|#سحر_میم|
     
    آخرین ویرایش:

    Sahar_mim76

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/09/08
    ارسالی ها
    165
    امتیاز واکنش
    2,257
    امتیاز
    336
    سن
    27
    محل سکونت
    تهران
    IMG_20181228_141043.png

    " قصه ی خواستن... "


    زندگی لبخند معنادار میخواهد فقط...!
    یک توی مغرور و دلداده،
    منی لجباز و شوریده،
    شعر حافظ،
    چای هل دار،
    پاکتی سیگار میخواهد فقط...!
    جذر و مدِ آبیِ دریا،
    لمسِ گرمای تنِ ساحل،
    بازی مرغان دریایی،
    یک بغـ*ـل گیتار و شعر ناب نیمایی،
    هم نوای موج طوفانی،
    بوی هیزم،
    دلی غمگین و بی طاقت،
    که آغـ*ـوش تو میخواهد فقط...!
    دل که عقل نیست که منطق از سر و رویش بچکد،
    ساده خود میبازد و دیوانه عقل از او فقط...!
    فبها روزی که آید، عقل همراهش شود،
    مطیعِ بی عقلیِ این قلبِ بی عقل شود،
    باز میشد قلب را وا داشت از دلبستگی اما
    سر اگر عاشق شود، دیوار میخواهد فقط...!
    ای که قلبم بـرده ای،
    عقل، در طلبت دلخون است...!
    عقل و جانم میرود،
    طرحِ لبخندت که می بیند فقط...!
    از دلم فریادِ عشقت تا ثریا میرود،
    لمسِ دستانت، وجودم تا کجاها میبرد!
    میخواهم لیلا شوم، مجنونِ قصه ام شوی!
    میخواهم شیدا شوم، سرگشته ی زلفِ پریشانم شوی!
    دردمندت میشوم، تیمارِ دردم میشوی؟!
    این چنین حیران رویت میشوم، تو بگو، آرام روحم میشوی؟
    غمگین شوم، زانوی غم گیرم بغـ*ـل،
    ای آشنا پاسخ بده؛
    غم خوارِ قلبم میشوی؟!
    باور کنم؟!
    لبخندِ شیرینت،
    آن چشمانِ گیرایت،
    این نجوای آهنگین لبهایت،
    راست میگوید که او هم،
    تعبیرِ وصالِ عشق میخواهد فقط...؟!
    میزنم دل را به دریا،
    میدهم دل را به دستت،
    من که جز تو هیچ خواهم،
    قلب رسوا این چنین تنها تو میخواهد فقط...!

    (الهام گرفته از آهنگ بغض / ایهام)

    |سحرمهدی زاده|#سحر_میم|
     
    آخرین ویرایش:

    Sahar_mim76

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/09/08
    ارسالی ها
    165
    امتیاز واکنش
    2,257
    امتیاز
    336
    سن
    27
    محل سکونت
    تهران
    quote_1545990758878.png

    " نگاه بی درک... "


    یک کجا خواندم که شاعر میگفت:
    "من به دنبال نگاهی هستم،
    که مرا ازپس دیوانگی ام میفهمد..."
    *
    یادم آمد آن روز برفی که دیوانه شدم،
    یادم آمد وقتی، آن نگاه مخمور،
    زد صاعقه با چشمانم...!
    و از آن روز منم،
    در به در چشمانت...!
    یادم آمد آن روز،
    عشق من فاش شد از صدای تپش تند دلم...!
    خنده ای کردی و رفتی،
    بی تفاوت از پس زمزمه لبهایم...!
    زمزمه ای که میگفت:
    " تویی اول و آخر یارم...! "
    *
    در میان آن هیاهو،
    در میان آن همه جمعیت تو در تو،
    دل من رفت به دنبال نگاهش اما،
    بی وفا هیچ نفهمید که چرا دیوانه ام...!
    رفت و من ماندم و جا ماند دلم،
    در کوله پشتی همراهش...!
    رفت و قصه ی بی آغازم،
    سر خط پایان یافت...!
    رفت اما همچنان میگردم،
    دنبال نگاهی که خوب میدانم،
    مرا از پس دیوانگی ام هرگز نمی فهمد...!

    |سحرمهدی زاده|#سحر_میم|

    از تاپیک دوست عزیزم حمایت کنید لطفا
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    @فاطمه صفارزاده
     
    آخرین ویرایش:

    Sahar_mim76

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/09/08
    ارسالی ها
    165
    امتیاز واکنش
    2,257
    امتیاز
    336
    سن
    27
    محل سکونت
    تهران
    آروم شدم سنگدل،
    دیگه حس رفت ازاین دل!
    اشکام راه به بیرون ندارن،
    چشمام پیشِ بغضام دارن کم میارن!
    یکباره،
    حال و هوام ابری میشه،
    آسمونِ دلم خاکستری میشه،
    اما بالاجبار،
    بارونِ گریه از رودِ گلو جاری میشه و
    تو دریای کبودِ دل گم میشه...!

    |سحرمهدی زاده|#سحر_میم|
     

    Sahar_mim76

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/09/08
    ارسالی ها
    165
    امتیاز واکنش
    2,257
    امتیاز
    336
    سن
    27
    محل سکونت
    تهران
    quote_1545988629114.png

    " میخواهم آسمان باشم... "

    ابر دارد آسمان،
    باران نمیبارد ولی!
    چون دل طوفانی ام،
    غم دارد و آرام نمیگیرد کمی!
    مینشینم زیر سقفش،
    گله میکند دلم!
    بی صدا دل میدهد، گوش به نجوای دلم!
    در پی ناگفته هایم،
    از پس شعله ی جان،
    خون به چشمانش میفتد،
    رعد برقی بر دلش!
    مثل من آشفته خاطر،
    مثل من بی تاب یارش میشود،
    مثل من حیران یک لحظه دیدن چشمان دلبر میشود.
    ناگهان...
    سوز تیزی می وزد، پرده ی غفلت می درد،
    سیلی تلخ حقیقت بر صورت هامان میزند!
    تا بگوید یارمان،
    مدت زمانی ست بی خبر،
    از حصار تَنگ دل ها رفته اند!
    هردو روی از ما گرفتند،
    هردو سنگین دل شدند!
    هر دومان ماندیم در این مهد پراز ماتم،
    در انتظارِ غم!
    ماه او در پشت ابری،
    بی تفاوت خفته است!
    ماه من دور از جهانم،
    مـسـ*ـت و شادان روشن است!
    این منم چشم انتظار...
    این منم تنهای سرگشته چو ابر...
    نرم نرمک برفراز آسمانت میدوم،
    مثل یک توده پر از تاریکی ام!
    تیره از بغضم،
    نمی بارم ولی...!
    بی سبب این سو و آن سو میجهم،
    پر ز فکر تو،
    پر از بی خوابی ام!
    خسته از راهم،
    نمی گیرم قرار...!
    مینشیند شبنمی برپشت پلک بسته ام.
    آسمان با آن همه ابهتش،
    با هجوم قطره های اشک خود،
    میکشد دست نوازش برسرم!
    آه حسرت از لبانم میپرد،
    نبض زخمی در وجودم میزند،
    با خودم آهسته نجوا میکنم:
    " کاش من هم مثل این نمناک سرد،
    به کویر تشنه ام، دنیای باران هدیه میدادم.
    کاش من هم میتوانستم مثل این پرغصه ی تبدار،
    فارق از شکستن تُنگ غرورم بشکنم."
    ساده تر گویم:
    " کاش من هم آسمان بودم...! "

    |سحرمهدی زاده|#سحر_میم|
    /هفتم دی ماه ۱۳۹۷/
     
    آخرین ویرایش:

    Sahar_mim76

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/09/08
    ارسالی ها
    165
    امتیاز واکنش
    2,257
    امتیاز
    336
    سن
    27
    محل سکونت
    تهران
    IMG_20190208_142824.png

    "حوضِ بی ماهی... "

    دیشب دلم عجیب گرفته بود!
    نشسته بودم لب پنجره،
    خیره شده بودم به ماهی نارنجیای تو حوض.
    همون ماهیا که هی بهم میگفتی نارنجی نه قرمز!
    ولی خب واقعا نارنجین دیگه، نیستن؟!
    بیخیالش...
    داشتم چی میگفتم؟!
    آها...
    دیشب آسمون هم مث دل من، تو دلش آشوب بود!
    انگار دلش یه طوفان میخواست که بیاد و
    هرچی بود و نبود بکَنه ببره.
    اصن واسه همین طوفانی بود دیگه!
    دیشب هی باد میپیچید تو موهای پریشونم،
    هی نفس میکشیدم،
    هی عطر تو پر میکرد ریه هامو...!
    دیشب هی چشمام میسوخت،
    هرچی با گوشه کش اومده آستینم پاکشون میکردم
    باز اشک میکردن!
    راستی حواست هست جدیدا شمعدونیای گوشه ی پنجره هم غم باد گرفتن؟!
    صورتی سرخای نازک نارنجیشون هی دونه دونه دارن میریزن!
    اوناهم میدونن برگشتنت یه خیاله...!
    با هر ریختنشون هر روز یدونه از جونام داره کم میشه ها!
    ولی نمیدونم چرا تموم نمیشن؟!
    یا جونای من خیلی زیادن،
    یا شمعدونیا صُب که میشه دوباره گل میدن...!
    آره همینه...
    شمعدونیا هم هربار که سپیده میزنه یادشون میره که تو دیگه نمیای!
    میخندی؟!
    بخند...
    بخند که قشنگ میخندی!
    راستی بهت گفتم
    دیشب دلم یه جور عجیبی گرفته بود؟!
    آره آره اینو گفتم...
    آها تا یادم نرفته بگم،
    دیروز یکی از ماهی نارنجیامون مُرد!
    همونا که واسه سال تحویل پیرارسال خریده بودی!
    همونا که با دستای خودت توهمین حوضِ آبیِ رنگ پریدهِ وسطِ حیاط، بهشون خونه دادی!
    انگار اونا هم فهمیدن که تو دیگه نمیای!
    هرروز که میگذره یکیشون از انتظار خسته میشه!
    فکر کنم اوناهم مثل من خیره به درن،
    وقتی میبینن نمیای،
    خودشونو پرت میکنن بیرون!
    نمیدونم چراها؟!
    ولی انگار فضای کوچیک خونشون براشون کوچیک تر میشه،
    انگار هـ*ـوس بلعیدن اکسیژن میزنه به سرشون!
    درست مث من که تو نمیای و دیوارای این خونه بهم نزدیک و نزدیک تر میشن،
    مث من که...
    آخ دیدی دروغ نمیگم...!
    همین الانش تا حرف تو شد یکیشون پرید بیرون!
    داره رو زمین پر پر میزنه!
    تعجب میکنی که چرا کاری نمیکنم؟
    چرا نمیدوام که تا وقتی هنوز جون داره برگردونمش تو خونش؟!
    تعجب نکن!
    هرشب همینکارو میکنم تا کاری نکنم!
    هرشب همینجا میشینم و تا لحظه ی آخر جون دادنشونو نگاه میکنم...
    تعجب نکن...!
    باور کن همین الانم دارم نجاتشون میدم!
    آخه نمیدونی که چشم انتظاری برای تو، چه دردی داره!
    آدم هی میگه امشب از زور دلتنگی میمیرم ولی صب چشاشو باز میکنه میبینه هنوز زندس!
    باز دوباره شب میشه،
    باز دردا میان...!
    باز دوباره تو نمیای،
    باز اکسیژن کم میشه!
    کم و کمتر...
    تاجایی که دوست دارم برم لب پشت بوم،
    همین پشت بومی که شبا میشِستیم لبش،
    پاهامونو ازش آویزون میکردیم و ستاره ها رو میشمردیم...
    دوست دارم برم لب همین پشت بوم،
    مث ماهی نارنجیامون خودمو پرت کنم بیرون!
    بعد یکی مث من پیدا بشه،
    که همونجور که من ماهی نارنجیامونو نجات میدم،
    اونم منو نجات بده...!
    دیشب بالاخره رفتم لب پشت بوم...
    مث ماهی نارنجیامون پریدم بیرون!
    یجورایی پرواز کردم... :)
    اما دیشب دلم عجیب گرفته بود...
    مث امشب...
    مث فرداشب...
    مث پس فرداشب...
    دستم درد میکنه، امشب نمیتونم زیاد برات بنویسم،
    این گچ لعنتی به جای دستم بیشتر دور گلوم سنگین شده...!
    اما فرداشب برات مینویسم، از امشب برات مینویسم،
    بازهم با همون جمله همیشگیم شروع میکنم:
    دیشب دلم عجیب گرفته بود...

    #لبخندی_که_می_گرید :)

    |سحرمهدی زاده|#سحر_میم|
    /نوزدهم بهمن ماه ۱۳۹۷/
     

    Sahar_mim76

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/09/08
    ارسالی ها
    165
    امتیاز واکنش
    2,257
    امتیاز
    336
    سن
    27
    محل سکونت
    تهران
    دلتنگی همیشه بهم حس غربت میده!
    اصلا انگار آدم گم میشه تو خودش!
    گم میشه تو غمش!
    یجوری هم گم میشه که دیگران که بماند،
    خودش هم نمیتونه خودشو پیدا کنه!
    چند روزه دلتنگم و تو شهر غریب،
    غریب افتاده تر شدم!
    امیدی ندارم که حداقل تو بتونی پیدام کنی،
    حواسم هست که نباید دل خوش کنم
    اما حواسه دیگه، دست خودش که نیست،
    مدام پرت توئه...!

    #دل_تنگ_نوشت♡

    |سحرمهدی زاده|#سحر_میم|
    /بهمن ۹۷_تبریز/
     

    Sahar_mim76

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/09/08
    ارسالی ها
    165
    امتیاز واکنش
    2,257
    امتیاز
    336
    سن
    27
    محل سکونت
    تهران
    IMG_20180707_180458_496.jpg
    تو فکرش را هم نمیکنی
    که چه روزها، در قاب زوار دررفته ی پنجره،
    چشم به راهت ماندم...
    تو فکرش را هم نمیکنی
    که چقدر برایت نوشتم و بغض کردم...
    خط زدم و بغض کردم...
    سوزاندم و بغض کردم...
    تو نمیدانی چه ساعت ها که مینشستم کنج دیوار ترک برداشته ی اتاقم،
    بی حرف، در سکوت و تاریکی محض...
    تنها با خود مینشستم اما حقیقتش را بخواهی،
    غرق میشدم در رویای دور تو...
    هرگز تنها نبودم!
    خبر نداری که چه شب ها،
    ماه میشد تنها همدم دلتتگی هایم!
    هی از گیرایی لبخندت میگفتم،
    هی خجالت زده تر، نگاه از آسمانش میدزدید!
    هی از برق دلفریب چشمهایت میگفتم،
    هی شرمزده تر، در پشت حصار ابرها پناه میگرفت!
    نه تو فکرش را هم نمیکنی
    که من چقدر بی تابت بودم و تو ذره ای از این بی تابی را حس نکردی!
    تو فکرش را هم نمیکنی
    که من این روزها چقدر بی اندازه دلتنگ بودم!
    تو فکرش را هم نمیکنی
    که با چه اجباری زبان این دل بی زبانم را بستم
    تا چیزی نگوید که رو سیاهِ عقل و منطقم شوم!
    خود فکر میکنم موفق بوده ام
    اما عقلم مدام مغزم را میجود،
    هر ثانیه نهیب میزند:
    " زورت به او نمی چربد! زورت به او نمی چربد! "
    آه
    خب راست میگوید،
    " زورم به عشق نمی چربد! "

    #گنگ_نوشت✍

    |سحرمهدی زاده|#سحر_میم|
    /بیست و پنجم بهمن ماه ۱۳۹۷/
     

    Sahar_mim76

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/09/08
    ارسالی ها
    165
    امتیاز واکنش
    2,257
    امتیاز
    336
    سن
    27
    محل سکونت
    تهران
    quote_1551388283181.png

    " کاش بارون کاری کنه... "


    همین الان که زیر این بارون ریز ریز
    از سرما به خودم میلرزیدم یه ریز
    سرمو گرفتم بالا روبه آسمون
    تا خدا منو بهتره ببینه اون پایین
    از ته دل دعا کردم
    که این بارون همه چیزو بشوره ببره...
    ذهن مُشوّشمو...
    دردامو...
    (یادِ)تورو از خیالم...
    بی خوابیامو...
    کابوسِ شبامو...
    بغضای بی گریه هامو...
    باز (یادِ)تورو...
    اسمتو...
    دلتنگیامو...
    خستگیامو...
    مدام پریشون حالیامو...
    دوباره (یادِ)تورو...
    آره از ته دل دعا کردم
    تا این بارون همه چیزو بشوره ببره!
    تا ذهن خالیم، تهی بشه از هرچی که ربط داره به تو...!
    دعا کردم،
    چون میگن دعای زیر بارون عجیب میگیره...!
    آخه میدونی خسته شدم از این همه دست و پا زدن و به هیچی نرسیدن و بیشتر فرو رفتن...
    دلگیریای من مهم نیست ولی تو دلگیر نشو فقط درکم کن!
    من فقط خسته شدم همین...!

    #یهویی_نوشت :)
    #بارون
    #غم
    #عشق
    #فراق
    #دلبر_که_جان_فرسود_از_او

    |سحرمهدی زاده|#سحر_میم|
    /نهم اسفند ماه ۱۳۹۷/
     

    برخی موضوعات مشابه

    Z
    پاسخ ها
    35
    بازدیدها
    1,531
    Zhinous_Sh
    Z
    بالا