- عضویت
- 2019/01/03
- ارسالی ها
- 64
- امتیاز واکنش
- 2,933
- امتیاز
- 396
( دفتر خاطراتم)
روزی در جایی شنیدم
کسی گفت که خاطره هایت را بنویس
تا آنها را از یاد نبری
تا روزی دوره شان کنی
و با آنها لبخند بزنی
و گـه گاه نیز اشکی از چشمانت بچکد
آن گاه همه چیز برایت زنده می شود
ای کاش به سخنش گوش نداده بودم
بزرگترین اشتباهی که کردم
همین بود
همه چیز بی حس و حال بود
تا تو آمدی
به زور خودت را در میان نوشته هایم ،
جا کردی
نفهمیدم چه شد
تنها در یک صفحه از دفترم،
نام تو حک شده بود
اما از همان صفحه به بعد،
تو دیگر در نوشته هایم نبودی
بجایش
در ذهنم
در قلبم
تنها سخن از تو بود
خواب با تو بود
و خیال نیز همچون
گذشت آن روزها
حال که دفتر را ورق می زنم
می بینم که صفحه هایش خالیست
همان جا که باید تو می بودی
درست است
تو باید یک خاطره می بودی
اما به جای تو،
من خاطره شده ام
خودم را فراموش کرده ام
من در تمام طول عمرم
در همان صفحه زندگی کرده بودم
همان که نام تو را بر آن نوشته بودم
ازهمان ابتدا منتظر آمدن همان صفحه بودم
تمام زندگی من در همان خلاصه شده بود
همان یک صفحه
و مابقی تنها روزمرگی بودند
همه من همان تو بود
همان تو که چه آسان آمدی
بی هوا و آرام
جایت را در قلبم باز کردی
همان تو که چه آسان رفتی
جان و دل با خود بردی
و باز نگشتی
ای تو که نامردی ات زبانزد است
ای تو که رسم دلشکستن در این شهر بجا آوردی
دل خودت نشکست؟
ای تو که زمانه را درس دادی
که به تو درس دلشکستن آموخت
مدتهاست که رفته ای
ناله و نفرینی نیست
اگر هم باشد،
برای خویش است
نباید اجازه می دادم که بیایی
گله ای نیست
تنها ناراحتی ام این است
در دفترم تنها نشانی از توست
جای من در این دفتر خالیست
(ڕۆژین)
روزی در جایی شنیدم
کسی گفت که خاطره هایت را بنویس
تا آنها را از یاد نبری
تا روزی دوره شان کنی
و با آنها لبخند بزنی
و گـه گاه نیز اشکی از چشمانت بچکد
آن گاه همه چیز برایت زنده می شود
ای کاش به سخنش گوش نداده بودم
بزرگترین اشتباهی که کردم
همین بود
همه چیز بی حس و حال بود
تا تو آمدی
به زور خودت را در میان نوشته هایم ،
جا کردی
نفهمیدم چه شد
تنها در یک صفحه از دفترم،
نام تو حک شده بود
اما از همان صفحه به بعد،
تو دیگر در نوشته هایم نبودی
بجایش
در ذهنم
در قلبم
تنها سخن از تو بود
خواب با تو بود
و خیال نیز همچون
گذشت آن روزها
حال که دفتر را ورق می زنم
می بینم که صفحه هایش خالیست
همان جا که باید تو می بودی
درست است
تو باید یک خاطره می بودی
اما به جای تو،
من خاطره شده ام
خودم را فراموش کرده ام
من در تمام طول عمرم
در همان صفحه زندگی کرده بودم
همان که نام تو را بر آن نوشته بودم
ازهمان ابتدا منتظر آمدن همان صفحه بودم
تمام زندگی من در همان خلاصه شده بود
همان یک صفحه
و مابقی تنها روزمرگی بودند
همه من همان تو بود
همان تو که چه آسان آمدی
بی هوا و آرام
جایت را در قلبم باز کردی
همان تو که چه آسان رفتی
جان و دل با خود بردی
و باز نگشتی
ای تو که نامردی ات زبانزد است
ای تو که رسم دلشکستن در این شهر بجا آوردی
دل خودت نشکست؟
ای تو که زمانه را درس دادی
که به تو درس دلشکستن آموخت
مدتهاست که رفته ای
ناله و نفرینی نیست
اگر هم باشد،
برای خویش است
نباید اجازه می دادم که بیایی
گله ای نیست
تنها ناراحتی ام این است
در دفترم تنها نشانی از توست
جای من در این دفتر خالیست
(ڕۆژین)