دلنوشته کاربران مجموعه دلنوشته مثل روز روشن | ڕۆژین کاربر انجمن نگاه دانلود

  • شروع کننده موضوع ڕۆژین
  • بازدیدها 2,426
  • پاسخ ها 38
  • تاریخ شروع

ڕۆژین

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2019/01/03
ارسالی ها
64
امتیاز واکنش
2,933
امتیاز
396
( دفتر خاطراتم)

روزی در جایی شنیدم
کسی گفت که خاطره هایت را بنویس
تا آنها را از یاد نبری
تا روزی دوره شان کنی
و با آنها لبخند بزنی
و گـه گاه نیز اشکی از چشمانت بچکد
آن گاه همه چیز برایت زنده می شود
ای کاش به سخنش گوش نداده بودم
بزرگترین اشتباهی که کردم
همین بود

همه چیز بی حس و حال بود
تا تو آمدی
به زور خودت را در میان نوشته هایم ،
جا کردی
نفهمیدم چه شد
تنها در یک صفحه از دفترم،
نام تو حک شده بود
اما از همان صفحه به بعد،
تو دیگر در نوشته هایم نبودی
بجایش
در ذهنم
در قلبم
تنها سخن از تو بود
خواب با تو بود
و خیال نیز همچون
گذشت آن روزها

حال که دفتر را ورق می زنم
می بینم که صفحه هایش خالیست
همان جا که باید تو می بودی
درست است
تو باید یک خاطره می بودی
اما به جای تو،
من خاطره شده ام
خودم را فراموش کرده ام

من در تمام طول عمرم
در همان صفحه زندگی کرده بودم
همان که نام تو را بر آن نوشته بودم
ازهمان ابتدا منتظر آمدن همان صفحه بودم
تمام زندگی من در همان خلاصه شده بود
همان یک صفحه
و مابقی تنها روزمرگی بودند
همه من همان تو بود
همان تو که چه آسان آمدی
بی هوا و آرام
جایت را در قلبم باز کردی
همان تو که چه آسان رفتی
جان و دل با خود بردی
و باز نگشتی
ای تو که نامردی ات زبانزد است
ای تو که رسم دلشکستن در این شهر بجا آوردی
دل خودت نشکست؟
ای تو که زمانه را درس دادی
که به تو درس دلشکستن آموخت

مدتهاست که رفته ای
ناله و نفرینی نیست
اگر هم باشد،
برای خویش است
نباید اجازه می دادم که بیایی
گله ای نیست
تنها ناراحتی ام این است
در دفترم تنها نشانی از توست
جای من در این دفتر خالیست

(ڕۆژین)
 
  • پیشنهادات
  • ڕۆژین

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/01/03
    ارسالی ها
    64
    امتیاز واکنش
    2,933
    امتیاز
    396
    (با رفتنت هیچ اتفاقی نیفتاد)

    چه ظالمانه آمدی
    چه ظالمانه وارد زندگیم شدی
    چه خودخواهانه تمام رنگ هایش را ازآن خود کردی
    چه خودخواهانه تمام خواب و خیالم شدی
    چه ظالمانه قلبم را به اسارت خود در آوردی
    چه ظالمانه تمام وجودم را به بند کشیدی
    چه خودخواهانه تمام من شدی
    بی آنکه بدانی
    با آمدنت هیچ اتفاقی نیفتاد
    تنها صدای تپش های قلب من
    در برگرفت تمام جهان را
    آری آمدی
    همانطور که با آمدنت اتفاقی نیفتاد،
    با رفتنت هم هیچ اتفاقی نیفتاد
    تنها یک فرد در گوشه ای از جهان نابود شد
    قلبش شکست،
    خرد شد، تکه تکه شد
    و تو پا بر روی آنها گذاشتی
    هیچ اتفاقی نیفتاد
    تنها هق هق های شبانه ام، سکوت اتاق را می شکست
    تنها چشم انتظار ماندم
    تنها به دنبال اثری از وجودت،
    تمام اطرافم را قدم به قدم
    گشت زدم
    به دنبالت، تمام خاطرات را زیر و رو کردم
    هیچ اتفاقی نیفتاد
    تنها رنگ های جهانم یک به یک رفتند
    تنها خواب و خیالم را ستاندی
    خوراکم را
    هستی ام را
    لبخندم را
    احساسم را
    تمام وجودم را
    و مطمئن باش با رفتنت هیچ اتقاقی نیفتاد...
    تنها یک من اینجا ویران شد
    به آتش کشیده شد
    با رفتنت،
    هیچ اتفاقی نیفتاد...

    (ڕۆژین)
     
    آخرین ویرایش:

    ڕۆژین

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/01/03
    ارسالی ها
    64
    امتیاز واکنش
    2,933
    امتیاز
    396
    (ئەم شەو وەرە)

    ئەم شەو وەرە
    وەرە سەیرم کە
    زۆر لەمێژە ڕاوەستاوم
    تا تۆ بێی بۆ بینینم
    تا بێی و حاڵم ببینی
    بزانی چی ئەکەم
    چۆن ئەی گووزەرێنم
    فرمێسک ێک لە دوای ێک
    بە ئاهەوەیە هەر هەناسەێک
    ڕووناکایی چاوم بە فرمێسکەوە ڕۆشتووە
    دەنگم خەشی هەڵگرتووە
    پێکەنین بووەتە هیواێک
    ئاواتە خوازی ئازادیم
    ڕزگاری لە دەستی تۆ
    بۆ کە ئەڕۆیشتی منت بەندی خۆت کرد؟
    پێم بڵێ بۆ؟
    خۆم گۆڕی تەنیا لەبەر تۆ
    خۆمم فڕە دا ، وونم کرد
    ئێستا ڕۆژی دە جار قوم ئەبم
    لە ناو چۆمی مێشک و دڵم
    دەستەوازەیکم بۆ نەماوە
    خۆم نادۆزمەوە
    هیوا کانم لە یاد نەماوە
    بڕواکە
    تەنیا هەر تۆم لەبیرە
    کە چۆن پشتت تێ کردم و ڕۆیشتی
    ئێستاش تەنیا خەیاڵێکی
    لە یادما
    لە نامە کانما
    تەنها سێبەرەکەت ماوە
    وەرە سەیری حاڵم کە
    دواییش بڕۆ
    مەگەڕێڕەوە
    خەیاڵەکانیشت لەگەڵ خۆت بەرەوە
    منیش بە خۆم بدەوە

    (ڕۆژین)

    (امشب بیا)

    امشب بیا
    بیا و مرا ببین
    خیلی وقت است منتظرم
    تا بیایی و حالم راببینی
    که چگونه زندگی را می گذرانم
    اشک ها به دنبال هم
    با آه است هر نفسم
    سوی چشمانم با اشکهایم رفته
    صدایم خش برداشته
    لبخند آرزو شده
    در آرزوی آزادی ام
    آزادی از دست تو
    تو که بار سفر میبستی،
    چرا مرا بند خودت کردی؟
    به من بگو چرا؟
    خودم را فقط برای تو عوض کردم
    خودم را دور انداختم ، گمش کردم
    حالا هم روزی ده بار غرق میشوم
    در میان دریاچه ی عقل و قلبم
    راه برگشتی ندارم
    خودم را پیدا نمی کنم
    آرزوهایم را از یاد بـرده ام
    باور کن
    تنها تو را به یاد دارم
    که چگونه به من پشت کردی و رفتی
    حالا هم تنها خیالی شده ای
    در خاطرم
    در نامه هایم
    تنها سایه ات مانده
    بیا و مرا ببین
    پس از ان برو
    برنگرد
    خیالهایت را هم با خود ببر
    مرا هم به خودم بازگردان

    (ڕۆژین)

     

    ڕۆژین

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/01/03
    ارسالی ها
    64
    امتیاز واکنش
    2,933
    امتیاز
    396
    (حق النفس)

    تو در باغ می نگری
    و هردم می پرسی
    زیبا نیست؟
    بگذار ببینم،
    چرا زیباست
    ولی نه مثل تو
    تو که در کنار گل ها می ایستی
    آنها همه از چشمم می افتند
    و تنها تو می مانی
    تو زیبا هستی
    آنقدر که دنیایم را رنگی کرده ای
    در باغ زندگی،
    آن را بهاری کرده ای
    از خود می پرسم،
    چه از او زیباتر می بینی؟
    و صدایی از درون فریاد میزند:
    هیچ
    عشق از همه چیز زیباتر است
    در مقابل تو دنیا دگر هیچ است
    خواب و خیالم با توست
    چه بیشتر از این می خواهم؟
    بخدا قسم هیچ
    خدایا
    کسی کلید زمان را بردارد
    و دنیا را در این زمان و مکان،
    قفل بزند
    خودم این قفل را پنهان میکنم
    می خواهم او همین جا بماند
    این خودخواهی نیست،
    هست؟
    فکر نمی کنم
    چرا که بدون او جانی ندارم
    خودخواهی گناهی ست
    که برای عشق انجام می دهم
    پس هیچ بیمی نیست
    پایش بیفتد،
    بیشتر هم پیش می روم
    چه گناهی بزرگتر از ازدست دادن تو؟
    حق النفس را باید به جا آورد
    ای تمام وجود من
    حق النفس من تویی
    پس تو را به جا می آورم

    (ڕۆژین)
     

    ڕۆژین

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/01/03
    ارسالی ها
    64
    امتیاز واکنش
    2,933
    امتیاز
    396
    (ای مادرم)

    چشمانت را برویم نبند
    با چشمان بسته ات جان می دهم
    امید زندگی را از دست می دهم
    مادرم
    تنها چراغ شبهای تاریکم
    نکند خاموش شوی
    من از تاریکی می ترسم
    تنها دستگیر من در تمام زندگی
    نکند دست هایت سرد شوند،
    که همچو کودکی در خیابان زندگی گم می شوم
    مادرم
    آرامشم توی
    نکند برویی
    که آرام و قرار ندارم
    گر تو نباشی
    دردهایم را با چه کسی قسمت کنم،
    که ناگفته تمام آنها را با خود حمل کند؟
    گر تو نباشی
    چه کسی شعر های پرسوز برایم بخواند؟
    چه کسی دست های پرمهر خود را بر سرم کشد؟
    چه کسی نگرانم می شود؟
    کار هایت همه بی مزد
    من هم گدایی
    محتاج یاری
    در نبودت مادرم
    هیچ چیز تغییر نمی کند
    آسمان همان آسمان
    زمین همان زمین
    و مردم نیز همان
    اینجا تنها من هستم
    شب هایم درگیر گریه ای سوزناک است
    و روز ها بر روی مزارت
    پر از درد دل سر می شود
    مادرم
    در نبودت شب نَگِریست
    روز کدر نشد
    درختان خجل نشدند
    همانطور مغرور باقی ماندند
    ستاره ها تاریک نشدند
    طوفانی نیامد
    بارانی نبارید
    و آهی کشیده نشد
    اما مادرم
    من اینجا بعد از رفتنت
    کدر شدم
    خجل شدم
    تاریک شدم
    غمگین شدم
    باریدم
    آه کشیدم
    و گریستم
    این کولبر باری بزرگ دارد
    شانه اش طاقت ندارد
    بازگرد و کمکی کن
    ای مادرم


    (ڕۆژین)
     
    آخرین ویرایش:

    ڕۆژین

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/01/03
    ارسالی ها
    64
    امتیاز واکنش
    2,933
    امتیاز
    396
    (دلم تنگ است)

    دلم تنگ شده است
    دلم تنگ شده است ولی نه برای تو
    نه برای دستان گرمت ، نه برای شعرهای قشنگت
    نه برای عسلی چشمانت ، نه برای هُرم نفسهایت
    نه برای صدای بمت ، نه برای آغـ*ـوش امنت
    نه برای لبخندت ، نه برای سـ*ـینه ستبرت
    نه برای شانه محکمت ، نه برای دوستت دارم هایت
    نه...
    دلم برای خودم هم تنگ نیست...
    دلم برای دخترکی تنگ است!
    برای دخترکی که ساده بود ، لبخند برلبانش جاری بود
    برای دخترکی که ظریف بود ، موهایش پریشان بود
    برای دخترکی که آزاد و رها بود ، در قید و بند نبود
    برای دخترکی که تنها عشقش پدرش بود ، دل به کسی نداده بود
    برای دخترکی که هنوز تو را ندیده بود ، عاشقی را نیاموخته بود
    برای دخترکی که عقل و دل هنوز از کف نداده بود
    آری دلم برایش تنگ است
    دخترک کجایی؟ برنمی گردی؟
    اینجا دونفر دلشان برایت تنگ است
    من و او ، هردویمان
    دخترک هردیمان شکسته ایم ، دخترک نباشی میمیریم
    دخترک بخدا او هم دلش برایت تنگ است
    نگفته بود تو نباشی میمیرد؟ حال هروز جان می دهد
    گفته بودی اشکهایش ناراحتت می کند. پس کجایی؟
    دخترک تو که سنگدل نبودی
    هر رهگذری او را می بیند دلش برایش خون می شود
    نمی آیی؟
    دخترک هرروز بر سر مزارت گریه می کند
    دخترک این قبر برای هردویمان تنگ است
    منِ دلشکسته ، منِ غمگین بدرد نی خورم
    دخترک تو برو
    دخترک دلش تنگ است
    دلش تنگ است برای گوش های شنوایت
    برای موهای نبافته ات ، برای شب تاریک چشمانت
    برای ...
    خب دلش تنگ است
    دخترک بخاطر او نه
    بخاطر من
    منِ دلمرده ،
    منِ خاکستری ،
    برگرد
    دخترک دلم تنگ است
    برنمی گردی؟
    دخترک اخم کرد و رفت
    دخترک رفتی؟
    خیلی نامردی!
    ولی بخدا دلم برایت تنگ است!


    (ڕۆژین)
     

    ڕۆژین

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/01/03
    ارسالی ها
    64
    امتیاز واکنش
    2,933
    امتیاز
    396
    صدای خنده های مردمش گوش فلک را کر کرده
    من را چه؟
    صدای گریه های من را نیز می شنود؟
    یا مرا در تلاطم این جهان گم کرده؟!

    (ڕۆژین)
     

    ڕۆژین

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/01/03
    ارسالی ها
    64
    امتیاز واکنش
    2,933
    امتیاز
    396
    دلم می گیرد از عالم و آدم
    وقتی که او چشمانش را برویم می بندد
    آری من بدون او هیچ نمی خواهم

    (ڕۆژین)
     

    ڕۆژین

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/01/03
    ارسالی ها
    64
    امتیاز واکنش
    2,933
    امتیاز
    396
    (باتلاق ناامیدی)

    اعصاب خراب، داغان
    نابوتِ نابوت
    در یک مرداب افتاده ایم
    هرچه خود را بالا می کشیم،
    پایین تر می رویم
    شکست خورده ایم
    دیگر هدف استوار ماندن نیست
    هدف تنها، ماندن است
    اما نفس در میان گِل ها خاموش می شود
    دست ها در میان گِل، خشک می شوند
    چه می توان کرد؟
    تقلای بیشتر یا
    در سکوت به تمنای مردن
    ایستادن؟
    نفس را چگونه بازتوان گرداند؟
    زندگی را چگونه باز توان کرد؟
    اشک و آه چاره کار نیست!
    پس چیست؟!
    شاید یک دست کمک
    یا یک شاخه درخت
    تا دستگیر تو شود
    همان می شود نفسی تازه
    جانی در بدن
    یاری ام ده
    تا غرق نشوم در باتلاق نا امیدی
    تا جانی دگر یابم

    (ڕۆژین)
     

    برخی موضوعات مشابه

    Z
    پاسخ ها
    35
    بازدیدها
    1,531
    Zhinous_Sh
    Z
    بالا