زندان من عاری از هر در و دیواریست
در و پیکری برای بستن من ندارد
دست بندی هم نزده است زندانبانش
هر جا پاهایم اراده کردند می روم
ولی افسوس آنی که زندانیست
روح من است
میان جسمی که نام مرا یدک می کشد
جسمی که هیچ از روح خودش فرمانبرداری نمی کند
وهیچگاهی بروز نمی دهد
آنی را که در درونش زندانیست