دلنوشته کاربران مجموعه دلنوشته چونین گفت نسترن | دینه دار کاربر انجمن نگاه دانلود

دینه دار

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/08/30
ارسالی ها
1,555
امتیاز واکنش
29,224
امتیاز
806
ماری آنتوانت خوش شانس!

- مرده باد می گویند چون نانی برای خوردن ندارند.
- خوب کیک بخورند!
این جمله ماری آنتوانت واقعا مرا خنداند. بعد در حیرت فرو برد و بعد به تفکر وا داشت.
البته سندی بر واقعی بودن آن موجود نیست اما هر چه هست مایه عبرت است، برای کسانی که عبرت می گیرند.
و مایه تفکر است برای کسانی که تفکر می کنند!
خدایا، می بینی؟ دارم روی دستت می زنم : )
مادر می گوید احمق بوده که چنین حرفی زده. و من... نمی دانم. شاید هم از زرنگی اش بوده.
چون حماقت که موجب ملکه کشوری بودن نمی شود. بلکه زرنگی و هوش است که دیکتاتوری بر ملتی را به دنبال دارد.

ولی من عاشق این جمله شدم. آرزو می کنم که کاش این جمله دیالوگ شخصیت من بود. که مثل ماری دار زده نشود. بلکه او را با اختیاراتی که
نویسندگی به من می دهد، به بدترین شکل به جهنم بفرستم.
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    باشگاه مشت زنی
    بعضی آدم ها، نه تنها رسم انسانیت را به جا نمی آورند بلکه حتی به آدمیت هم پایبند نیستند. هدفی ندارند. انگیزه ای ندارند.
    اگر این را به آن ها بگویی مطمئنا با عصبانیت از خود دفاع کرده
    و از هدفشان برایت حرف می زنند.
    اما اگر دقیق تر نگاه کنی، می بینی که هرگز برای هدفشان گامی برنداشته اند و این نیز خود به منزله بی هدفی است.

    اگر دقیق تر از این هم نگاه کنی می بینی که هدفشان ناچیز است. چرا که در ریزترین و مضحک ترین عقده های گذشته شان ریشه دارد.
    این آدم ها فکر می کنند همین که اصول دین بخوانند و چند فیلم با مفهوم ببینند، چیزفهم شده اند. دریغ از اینکه اینها حتی "چیز" فهم هم نشده اند.
    آدم هایی که ویلان و سیلان اند. آویزان آدم هایی مثل خودشان. دوستان آدم هایی مثل خودشان. من هم مدتی با این آدم ها دوست بوده ام.
    محض دلسوزی و یا بهتر بگویم، ترحم.
    حماقت این آدم ها فراتر از حد تصور است. خیلی فراتر. حضورشان، حتی دم و بازدمشان باعث نابودی است. چرا که عبث و بیهوده اند.
    می دانی اعتماد به نفسشان را برای زنده ماندن از کجا آورده اند؟ از همان جا که می گوید آنان بهترین آفریده شدگان اند.
    و آنان نمی داند که بهترین آفریده شدگان، باید تفکر کند. باید روحش را.. قلبش را... مغزش را تعالی ببخشد. به کمال برساند.
    باشگاه مشت زنی این مفهوم را به خوبی رساند. آدم هایی را نشان داد که از شدت حیوان بودن، به دنبال چیزی می گشتند تا رهبری شان کند.
    آن قدر احمق بودند که حتی نخواستند خودشان رهبر خود باشند. تا حیوانی حیوان تر از خودشان که انسان نما بود و قدری هم جربزه از سر دیوانگی داشت را برگزیدند.
    و تمام دستورات او را اجرا کردند. هر چه بود و نبود را.
    آنقدر احساس بیهودگی و بی هدفی آزارشان می داد، که قوانین رهبرشان را حلوا حلوا کردند و در راه او، طریق افراط را پیش گرفتند و نه تنها غیر خود را قضاوت کردند
    بلکه به آزارشان پرداختند. می بینی؟ دیوانگان، دانایان را آزار می دادند چرا که مانند آنان رفتار نمی کردند. چه اتفاقات آشنایی!
    چطور قانونی که من نپذیرفته امش می تواند مرا قضاوت کند؟

    در تاثیر گذار ترین صحنه فیلم، رهبر رذلشان وقتی مرگ یکی از افرادش را دید به خودش آمد. اما نتوانست کاری برای بهبودی آن حیواناتی که پیروی اش می کردند بکند.
    رهبر می گفت که او یک آدم است. یک آدم به خاطر کارهای ما مرده است. اسم او رابرت پالسونه.
    اعضای باشگاه می گفتند که در باشگاه مشت زنی هیچ کس اسمی ندارد.
    رهبرشان اصرار کرد که به آنان بفهماند. گفت که او یک آدم است و اسم دارد. رابرت پالسون.
    اعضا با تاثر گفتند : از این به بعد آن هایی که می میرند اسم دارند. اسم اون رابرت پالسونه.
    آنان آن قدر چشم هایشان در پیروی از او کور بود که می خواستند قوانین گروه را حتی در مورد رئیسشان به جا آورند.
    صحنه خوبی بود. فیلم خوبی هم بود. تازه می فهمم که چرا این قدر تایلر دردن در میان مردم طرفدار دارد.
    دردن هویت مخفی شخصیت اصلی بود. هویتی سیاه و پوچ. که اوج حماقت انسان را به نمایش کشید. و در آخر توسط شخصیت اصلی کشته شد.
    تصور می کنم، اگر آدم های بی هدف و آویزان که نام باشکوه " آدم " را یدک می کشند و بر سرشان منت گذاشته شده که هنوز زنده هستند
    اگر می خواهند توسط انسان های باهنر دوست داشته شوند،
    در بهترین حالت باید بمیرند.

    پ.ن : خیلی ها امید دارند که با آموزش یک سری حقایق به مردم در سنین کودکی می توان از حماقت آنان که در بزرگسالی نمود پیدا می کند جلوگیری کرد.
    اما من می گویم که حماقت در ذات بعضی هاست. مطمئنم که ناپلئون در کودکی آن حقایق را یاد نگرفت. اما ذاتا پیرو هدفی بود که خودش رهبری اش می کرد.
    نمی گویم ناپلئون کاردرست بود. اما نمی توانم هم که بگویم احمق بود. چون او به احساسات هیچ کس از سر حماقت، آسیبی نرساند.

    پ.ن 2 : بهترین و قابل لمس ترین و واقعی ترین سند تاریخ برای اثبات حماقت مردمان، داستان سینوهه و آن مرد گوش و بینی بریده است.


    25/3/1398
    نسترن نستوه
     
    آخرین ویرایش:

    دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    آن قدر ننوشتم که کلمات هم از من فرار می کنند. منی که خود سال ها در میان کلمات مستور بودم.
    این روز ها، این که ورزشکار می بودم برایم تبدیل به کاش شده است. ورزشکار ها حتی اگر ذهنشان مشغول هم باشد، باز هم می توانند کارشان را انجام دهند.
    اما من... هیچ کارم بی تمرکز پیش نمی رود. می ترسم که روزی با اره به جان تمام افرادی بیفتم که ذهنم را به خود مشغول کرده اند.
    اما نه... اگر بکشمشان هم باز به آرامش نمی رسم. آن وقت پنهان کردن جسدشان برایم معضل می شود.
    نه.. راهش این است که به زیر تخت پناه ببرم و نفسی راحت بکشم. هدفون را در گوش بگذارم و تنها کاری که می کنم، تنفس باشد.
    یادم باشد که قبل از آن به دستشویی بروم. از بچگی در جاهای تنگ و تاریک، دستشویی ام می گرفت و ساعات شاعرانه ام را خراب می کرد.
    شاید به همین دلیل هیچ وقت شاعر نشدم.
    نگاه کن... حتی اگر فرار نکنند هم باز ساز دیگری می زنند. در هم می ریزند. نویسنده نباید در این حال بنویسند.. حتی یک جمله.

    یک چیز است که در این دو ماه گذشته.. مدام در ذهنم تکرار شد. نمی دانم چه ربطی به چه چیزی دارد.
    شاید اگر بنویسمش فرار کردن را یاد بگیرد.
    " من شکم گرسنه جک هستم "


    16/4/98
     
    آخرین ویرایش:

    دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    چاه بود یا نبود؟!
    دوست داشتم فکر و ذکرم حداقل تا پایان این هفته، همین بماند که چرا روز های جمعه زنبور ها را در دستشویی نمی بینم.

    دوست داشتم از اینکه زنبور ها را زن های بوری بدانم که به دلیل ریاضیات فوق العاده شان، حساب جمعه ها از دستشان در نمی رود، لـ*ـذت ببرم.
    اما نشد.
    کاش این فیلم را ندیده بودم. لعنت به آن.. با تمام با سر و بی ته بودنش، ارزش دیدن را داشت. چون با کیفیت بود. شاید هم کمیت! اما می دانم که فقط یکی از این ها را داشت و از آن یکی بی بهره بود. وگرنه که بی ته نمی شد!
    قبلا ها وقتی از اینجور فیلم ها را می دیدم، زور می زدم تا مفهومی از آن به چنگ آورم. چند تایی می شد و چند تایی نمی شد. آنهایی هم که می شدند، مفهومی بود که با مفهوم بقیه کاربران تفاوت داشت. پس در نتیجه، ساخته ذهن خودم بود.
    اما حالا می فهمم که مفهوم واقعی، آن است که درست در لحظه پایانی فیلم ذهنت لمسش کند. نه این که به دنبالش بگردد.
    بعضی فیلم ها به دلیل ادای مفهومی در آوردنشان است که جایزه می گیرند. چون همین ویژگی سبب می شود ذهن به کار بیفتد و هر کس مفهوم خاص خودش را بسازد.
    من نام اینجور فیلم هارا مفهومی نمی گذارم. زین پس، نامشان هنری است! با تمام بی هنر بودن شخصیت هایشان!

    این فیلم هنری... هیچ چیز برای گفتن نداشت. تنها چیزی که از آن فهمیدم این بود که لازم نیست همه چیز هیچ چیز برای گفتن داشته باشند.
    این به معنی روان بودن است! شاید باید نام اینجور فیلم ها را روان بگذاریم! نه.. همان هنری بهتر است.
    به هر حال اگر ساکن باشیم و فقط به چیزی ( مثلا مفهوم ) بچسبیم، زیبایی راه را نمی بینیم. من رها شدم و حالا، تنها چیزی که در این فیلم می بینم هیچ است.
    که برای من - حالا که مثل لقمان در سرم فرود آمده - می تواند به معنی همه چیز باشد.

    باید تلاش کنم زندگی ام مثل هیه می نشود! که در حسرت گرسنه بزرگ بودن مثل بومیان آفریقا، نسوزم.
    "سوختن" جالب نیست که همه چیز به سوختن ختم می شود؟
    سوختن در جهنم! سوختن در حسرت.. سوختن در عذاب کشتن "بن". که نمی دانم عذابی بوده یا نه!
    حداقل داستان او باعث شد علائم این گونه بودن را بفهمم.

    تنها چیزی که برایم جالب بود، این بود که دخترک نمی خواست گرسنه کوچک ( گرسنگی برای مادیات ) باقی بماند.
    نمی دانستم می خواست گرسنه بزرگ ( جویندگان معنای زندگی ) بشود که برای خودش نوعی پیشرفت است، یا گرسنه بزرگ بود و قادر به برآورده کردن نیازش نبود؟!
    و اینکه چاه به چه معنی بود؟ چرا فقط مادرش و این دختر چاه را واقعی می دانستند و بقیه انکارش می کردند؟
    خدای من.. به گمانم مشکل از این فیلم است که با هر تقلایی از طرف من، یک سوال جدید پیدا می شود. شاید هم به همین دلیل جایزه گرفت : بی مفهوم بودن!

    3 شهریور 98

    دینه دار
     

    دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    بی خانمان، بی خانمان، بی خانمانم خانم!

    یک زن، هر جا که باشد قدرت دارد. اون پرخاش شیشه است. آرام و تیز. اما نمی شکند.
    اون جان خداست. راهی هست به بهشت.
    اوشو این را تاکید و تایید می کند. طبیعت زمزمه اش می کند. و او، انکارش. و آن، تمحیدش.
    نمی دانم قدرت جذب است یا خواست خدا. که همه چیز زندگی ام در این مسیر قرار گرفته.
    وی خشمگین بود و در راه رسیدن به هدف و پیروزی. اما قدرتی جلویش را گرفت. عشقی که دختری به او هدیه داده بود.
    او به بهشت هدایت شد و رهایی یافت. از همه چیز. وجودش با آفریدگارش پیوند خورد. او که یاغی بود.

    و ویکتور. با همه بود و با هیچ کس نبود. جز یک زن. زولا. و زولا نیز. زولا که اگر می خواست دنیا را از او می گرفت.

    و آلیتا، که نویسنده دقیقا به دلیل وجود عشق در رباتش، او را در قالب یک زن پردازش کرده بود. زنی که با وجود خونخواهی و آفرینش برای
    انتقام جویی، وجودش سرشار از عشق بود و حاضر بود تمام قلبش را برای یک غریبه بدهد. " من یا هیچ چیزم را نمی گذارم یا همه چیزم را می گذارم"
    مگر ارزش.. معنایی غیر از این می دهد؟ یا قدرت؟
    مگر قدرت به معنی در عین کوچک بودن، بزرگ بودن نیست؟

    مامور برقراری عدالت زن است. همه روز روز اوست. زیرا که او هر روز متولد می شود. شکوفه می دهد. زمستان را آب می کند.
    و هر گاه که خواست، خانه را یخبندان. و خانه جهان است. مگر اینکه تو چیز بهتری بلد باشی. رویش کن. تا بدانی که بهتر نیست.

    آنرمال
    4 مهر 98
     

    دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    یک دور از ابتدا تا به آخر، همه اش را خواندم.
    نتیجه گرفتم که خوب می نویسم. که گاهی هم همان طور که خواهرم می گوید، توهم می زدم. یا به قول خودش جوگیر!
    که به هدفم رسیده ام. تغییرات و فراز و فرودم را در این جا ثبت کرده ام. خیلی چیزهایم در این جا ثبت است.
    امروز دیالوگ بین من و خواهرم که چند سال پیش رخ داده بود را برایش خواندم. حسابی خندیدیم.
    یک نتیجه دیگر هم گرفتم. که احمق بودم و منزجر کننده. آن هایی که مرا نزد خودم شرمنده می کردند را پاک کردم.
    بعضی ها را هم نگه داشتم. تا بدانم که بودم و چه کردم. که بازنگردم. و باز هم یادم بیاید که چقدر همه چیز منزجر کننده بوده و هست.

    احساس می کنم برای مدتی باید ناپدید بشوم. دیگر هیچ چیز مهم نیست.
    هم حس فوق العاده ای دارم . هم حس کاملا بدی. این حس بد به خاطر حرف هایی است که نزده ام. فحش هایی است که لایقش بود و نداده ام.

    موفق شده ام اما نشده ام. لعنت به انسانی که حتی نمی توان روی حرفش هم حساب کرد.
    خداوندا... وقتی مخلوق کوته فکرت را می بینم به اصالتت شک می کنم. سعی کردم.. اما نمی توانم مثل خودت مثبت نگاه کنم.
    انسانش کن. و از من دورش. می توانم با شیطان درونم مقابله کنم. تو فقط مرا از او محفوظ بدار. از آن رجیم.

    یک چیز دیگر. نیازی نبود به ما یاد بدهند که جواب ابلهان خاموشی است.
    همه مان روزی به جایی می رسیم که برابر ابلهان، جوابی به جز خاموشی نمی بینیم.

    پ.ن : قسمتی از وجودم منتظر است که قیام کنم. می داند که اجتناب ناپذیر است این. این فروتنی و خودداری و ترس از انزجار بیشتر هم حدی دارد.
    پ.ن 2 : این را هم نوشتم تا سال دیگر بدانم امروز چه شد. روز مزخرفی بود. ببینم تا امشب چه می شود.

    پنجشنبه 4 مهر 98

    29 : 16
     

    دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    یلدای زیبا
    بیا
    بیا و با آن دستان پر مهرت
    ببر نزد خدا مرا
    ببر مرا آنجا که خواهم بود
    تا ابد سرزنده و مانا

    یلدا
    بانوی خوشرنگ سرزمین آریا
    یلدا
    ای دختر روح بهش و دلربا
    یلدا
    ای شادی هندوانه ها و انارها
    امشب ببر هوش از سر این همه دانا
    دیوانه کن ما را
    بینداز در آغـ*ـوش شاعرانه حافظ
    در آن آرامش دریا

    دیوانه کن ما را
    یلدا
    در این روزگار پر از ادعا

    پ.ن : یلدا رو دوست دارم. خیلی زیاد. و خدا رو دوست دارم. خیلی خیلی زیاد. که یلدا رو واسم بهترین ترانه کرده.

    1398
     
    آخرین ویرایش:

    دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    درخشش ابدی یک ذهن پاک...
    همیشه می دانستم که این فیلم چیزی برای گفتن به من دارد. اما در سال های قبل تر زندگی ام، این فیلم را ساده می دانستم. به خاطر جیم کری.
    جیم کری را دوست داشتم.. همیشه. اما فیلم هایش ساده بودند. و همین طور شخصیت هایش. همه جا!
    امسال.. نمی دانم چه شد که یک آن به خودم آمدم و دیدم که این فیلم مورد خوبی برای تماشاست و از قضا ساده هم نیست. به خاطر کیت وینسلت!
    مگر می شود کیت وینسلت جایی باشد و آن فیلم بد باشد؟ من در تمام فیلم هایی که از او دیدم، مشغول تماشای خودم بودم. در خیاط... در جاده انقلابی.. حتی در تایتانیک!
    پس این فیلم را دیدم. همین چند لحظه پیش تمام شد. و نمی دانم چه شد. از فرط هیجان و شادی و عشق نفسم تنگ آمد و سراچه ذهنم آماس کرد. سپس باران بارید!
    گویا این دختر هیجانی، کلمنتاین، که تنها دختری دیوانه بود که به دنبال ذهنیتی از خودش می گشت، علاوه بر جول به زندگی من نیز هیجان بیشتری بخشید.

    از فکر اینکه شخصیتی مثل کیت وینسلت، سه راه برای رفتن دارد خوشحالم. چون آخر هر سه راه را دیدم.
    و فهمیدم اینکه او خودش باشد و همیشه در جستجوی خودش، بهترین است.
    این شخصیت پویا و خودمانی که جلوه ای بارز از زن اثیری است، می تواند مانند خیاط، دنبال رویاهایش برود، بعد سیر شود. بعد برگردد نزد خانواده اش و بعد دوباره برود دنبال کار و بار خودش.
    همچنین می تواند ازدواج کند. مثل جاده انقلابی. با مردی که به نظر او غیرعادی ترین و بامزه ترین مردی است که دیده و هفت سال اول زندگی اش را شاد باشد و پس از آن مثل دیالوگ فوق تکراری من، یک آن به خودش بیاید و بگوید : که چی؟ مثلا تهش چی می خواد بشه؟
    بعد همه تلاشش را برای ادامه زندگی مشترک بکند و وقتی همکاری شوهرش را نمی بیند، باز یک کار از روی بی فکری بکند. ویژگی بارز خودش در تمام این چند فیلم.
    که البته به نظر من بی فکری نیست. از این نظر بهش نگاه کن که از هر راهی که در ذهنت وارد می شوی مشکل حل نمی شود. بلکه یک مشکل دیگر اضافه می شود.
    پس دست به یک ریسک می زنی. کاری می کنی که بقیه ابدا نمی کنند. این کار را می کنی چون دیده ای که آنان هیچ وقت مشکلشان حل نشده است.
    فقط الکی ادامه می دهند. پس آن کار را می کنی. آن ریسک است. اگر موفق شوی، خوشبخت تر از تو دیگر وجود نخواهد داشت. چون بار دیگر فهمیده ای که هنوز لیاقت زنده بودن را داری. اما اگر نشوی... حرفی ندارم!
    یا بهترین راه که در تایتانیک هم مثالش را دیدیم. این که در لحظه تصمیم بگیرد که شاد باشد. او شجاع است... باهوش است و زیبا. چه کسی این خصوصیات را در یک زن دوست ندارد؟! پس او احساساتش را هر چه که باشد به زبان می آورد. هر چه. چه بد و چه خوب. نمی گذارد حرفی در دلش بماند. او زن اثیری است. از آسمان می آید. مثل آن دختر در صد سال تنهایی. که حتی حاضر نمی شد لباسی را تحمل کند. در این حد متعالی و در همین حد وحشی! البته اگر حدی وجود داشته باشد! : )
    که در نهایت باز به آسمان بر می گردد. یا در همان ملحفه سفید اشرافی خودش، یا روی تخت صادق هدایت در بوف کور! هه... در هر حال او نمرده است. او یادی از خود در ذهن همگان دارد. فقط این را می خواهم بگویم که "درخشش ابدی یک ذهن پاک" کاملا درست بود. ذهنی که پاک باشد، نه پاک می شود ( منظورم حافظه اش است ) و نه از یاد ها می رود. آن ذهن تا ابد می درخشد. تا ابد. این خودش خیلی خیلی زیباست.
    در آن، زن اثیری به راه خطا نرفت. چرا... یک بار رفت. اما تصحیحش کرد. چون او باهوش است. او مونتاک را به خاطر داشت. پس حقش است.. سزاوارش و لایقش. هم او و هم جول. با اینکه اثیری نیست. با اینکه زن نیست. اما چون ذهنش پاک است، سزاوار است. حتی دست زندگی هم با این آدم ها راه می آید. آدم هایی که خودشان اند. سالم.. قوی. در لحظه کج خلق و در لحظه دوستداشتنی.
    همه چیز در لحظه است. حال.. اکنون. هر چه می خواهی صدایش کن. فقط بدان که هر چه به غیر آن توهم است. این را اکهارت تول می گوید.
    بله... همه چیز در حالاست. و من می خواهم طوری زندگی کنم که ذره ذره زندگی ام را خوب استفاده کنم و حتی یه لحظه را هم با توهمات، هدر ندهم.

    پس بیش از این درگیرش نخواهم شد. در دفترم از خداوند به خاطر لحظاتی که با این فیلم شاد بودم و لحظات بعدش را که با یک حس خوب مشغول خالی کردن این سراچه آماس کرده بودم، شکرگزاری خواهم کرد. روی ماه او را خواهم بوسید. و ادامه خواهم داد. پس... فعلا!
    25 دی 1398
     
    آخرین ویرایش:

    دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    حرف من، سوال من، زمزمه زیر لبه!
    قبلا ها از به زبان آوردن یک ایدئولوژی جدید وحشت داشتم. با این که آن علاقه ام بود! با خودم می گفتم که اگر بازگویش کنی، می توانی نقد ها برش را برطرف کنی؟
    یا حتی می توانی از آن دفاع کنی؟ از یک طرف نقدش می کردم و از طرف دیگر می دیدم که توان پاسخ به خودم را ندارم.
    مثل اینکه با خودت شطرنج بازی کنی و ببازی!
    پس بیانش نمی کردم. یا جرئت پذیرش یه ایده جدید یا یک علاقه نو را نمی یافتم.
    تا اینکه امروز ها فهمیدم که نیازی به بحث نیست. یا اگر هم بحث شد، نیازی به اثباتش نیست. نیازی نیست که من توضیحی ارائه کنم.
    اصلا دنیا جای بحث نیست! جای غالب و مغلوب نیست. جای شنیدن و تماشا کردن است. فقط همین. و من حق دارم که با علایقی و فلاسفه جدیدی که هر روز خودم را
    با آن ها به روز می کنم، به دنیای اطرافم نگاه کنم و از برداشتم از آن ها لـ*ـذت ببرم. همین!
    به ابی گوش می دهم. می گوید : می رسی به حرف من!
    دیدی... کافی است فقط گوش فرادهی، گاهی جای تو حرف خواهند زد.
    28 دی 1398
     

    دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    ده مرد خشمگین و دو مرد آرام!
    من ناراحت نیستم از اینکه زودتر ندیدمش. بلکه شادم از اینکه دیروز دیدمش و به خوبی هم آن را فهمیدم.
    البته.. کمی ناراحتم که موفق نشدم در آرامش آن را تماشا کنم. به هر حال... من آن را دیدم و موفق شدم قدری به بدنم مواد برسانم.
    منظورم این است که مدت ها در فقدان یک فیلم خوب به سر می بردم و حالم بد بود. می دانستم یک چیز کم دارم اما نمی دانستم چه.
    تا اینکه به طرز معجزه آسایی به خودم مواد رسانیدم! در عین شلوغ و پلوغی ها و مشغله درس ها و وجود مامانبزرگ!

    دوازده مرد خشمگین... بهتر از پدرخوانده بود. و از نظر نکته بهره وری که در اقتصاد آموختم، بهتر از دیوانه از قفس پرید یا رستگاری در شاوشنگ یا ...
    چرا که بودجه کمتر، فضای یکنواخت و تجمل بسیار بسیار کمتری داشت ولی در حد همان فیلم ها مضمون و مفهوم عرضه کرد.
    در ضمن، هیچ کدام از آن فیلم ها نتوانستند آنقدری که دوازده مرد خشمگین مرا در خودش راه داد، راهم بدهند. شاید بد نباشد اگر بگویم من خودم را در آن ها راه می دادم.
    ولی این فیلم، مرا در خودش کشید.
    همیشه عاشق تکنیک های فوق العاده فیلمبرداری در نشان دادن احساسات خفقان، تنگنا، خشم، ناراحتی و غرور از شادی بودم. و توانستم همین تکنیک هارا در این فیلم ببینم.
    عاشق چاقویی شدم که روی میز پرتاب شد. قدم هایی که دیویس برای اثبات یک دروغ برداشت. بارانی که گرفت. روشن شدن پنکه و کیف پولی که از جیبی افتاد.
    و حس رهایی ای که در پایان فیلم، در وجود تک تک شخصیت ها بالاخص دیویس - شماره هشت - لمس کردم.
    نماد سازی های این فیلم برای نشان دادن حقایق و دیالوگ های میخکوب کننده اش، که آرزو می کنم کاش مال من بودند، و خط داستانی خیره کننده ای که توان رسیدن به آن را در خودم می بینم، همه و همه به بی نظیر بودن این فیلم شهادت می دهند. و هیچ هیئت منصفه ای هم نیست که بتواند این شهود را نفی کند! بله.

    من در این دوازده شخصیت، دوازده قشر را دیدم و بر نظریه خودم درباره غیرقابل تغییر بودن آدم های هر قشر، پایبندتر شدم.
    مسلما آن مرد بیس بال دوست هرگز عوض نخواهد شد. یاد خواهد گرفت.. اما تغییر نخواهد کرد.
    یا پیرمرد بیمار. یا مرد تندخو. تمام کسانی که بیش از حد منطقی هستند. آنان که منطق را خشک و بیروح می دانند. آنان که حتی فرض کردن شرایط دیگر را
    خــ ـیانـت به منطق می بینند.
    شاید مهم ترین چیزی که این اقشار یاد گرفتند، این است که حقیقت می تواند تغییر کند. ولی فکر نکنم یاد گرفته باشند که چیزهایی هم هست که مهم تر از خودشان باشد.
    بد می شود.. و بد است زمانی که رسیدن به کارهای مهم تر از من، جزو انگیزه هایم قرار نگیرد. و خدا نیاورد آن روز را.
    نکته دیگر این است که من با دیدن این فیلم، اشخاصی مثل شماره هشت را و دادگاهی با چنین طریقی را برای کشور آرزو کردم. شاید دادگاه هایی منصفانه تر از این هم وجود داشته باشد، اما من فعلا فقط همین را می شناسم. کاش در تمام دنیا، در تمام تمام دنیا من شاهد تحقق عدالت و شکست دروغگویان باشم.
    اگر مطمئن بودم که همه مردمم خواهان عدالتند، مادی گرا نیستند و امور مهم تر را بر خود ترجیح می دهند، مسلما و بدون شک وکیل می شدم.

    وکیل می شدم تا تمام لحظات عدالت ورزی و شکوه زنان و مردان قانون را از نزدیک تماشا کنم. اما حیف و صدهزار حیف... که نمی توانم مطمئن باشم. بدا به حال من.
    باشد که خداوند مرا در این جهان آلوده شده، در مسیر خوبی ها هدایت کند. همان طور که تا به امروز کرده است.

    1 اسفند 1398
     

    برخی موضوعات مشابه

    Z
    پاسخ ها
    35
    بازدیدها
    1,530
    Zhinous_Sh
    Z
    بالا