دلنوشته کاربران مجموعه دلنوشته چونین گفت نسترن | دینه دار کاربر انجمن نگاه دانلود

دینه دار

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/08/30
ارسالی ها
1,555
امتیاز واکنش
29,224
امتیاز
806
مثل ما، مثل آن باغداری است که روزی روباهی در باغش دید. با خیال اینکه آن یک روباه کاری به باغش ندارد از کنارش گذشت.
روباه رفت و با جمعی از روباه های دیگر بازگشت. باغدار هم وقتی دید که روباه ها زیاد شدند همه شان را تک به تک از بین برد.
این سخن یک سپهسالار ایرانی در کتابی تاریخی بود. این مثال تا اواسطش حقیقت دارد و پایانش را اشتباه به عرضشان رسانده بودند.
فعلا که آن روباه ها بر باغدار و درختان باغش برتری یافتند. آنقدر که تا امروز هم کسی نتوانست حتی لانه شان را خراب کند.
 
  • پیشنهادات
  • دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    یه سلامی هم بکنیم به روز محیط زیست که بدجوری لا به لای رحلت و قیام نادیده گرفته شده!

    سلام تنها : )

    * ممنون از فاطمه078 که سلام کردن اینجوریو یادم داد. سلام فاطی : )
     

    دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    مادر می گوید دلسوزی کردن خوب نیست. می گوید برای هیچ کس دلسوزی نکن چون ممکن است روزگار بچرخد و تو نیز در جایگاه کسی که برایش دلسوزی کردی قرار بگیری.
    راست می گوید. هیچ کس در آن حد حقیر نیست که من برایش دلسوزی کنم. این را می گویم اما نمی توانم از این کار دست بکشم.

    من حتی دلم برای اشیا هم می سوزد. برای آن دو برگه ای که در وسط دفترم قرار دارند و اول از همه آن ها را می کنم.
    برای اولین دستمال کاغذی درون جعبه، که فقط برای امتحان این که درست درش را باز کرده ای بیرون می آوری و بعد بدون استفاده می اندازی اش.
    برای آن جوش بزرگ روی بازویم که در مقایسه با جوش کوچک روی گونه ام اصلا او را به حساب نمی آورم. برای انگشت کوچک پایم. که اگر آن را لاک هم نزنم برایم مهم نیست.

    برای هیتلر... برای یزدگرد سوم... برای کودکان کار... برای شاهین ( پرنده شاهین منظورم است! )... برای آن کسی که بی گـ ـناه اعدام می شود..
    برای مردمی که خودشان چیزی برای خوردن ندارند اما بزرگانشان خوراکی هارا بین این و آن قسمت می کند.

    نمی دانم. فکر نمی کنم در تمام طول زندگی ام تحمل قرار گرفتن در شرایط همه شان را داشته باشم.
    اگر از خطر همه اینها هم گذر کنم، باز هم در آن دو برگ وسط دفتر می مانم. شک ندارم که مثل آن دو ورق، اولین کسی هستم که در این ماجرا قربانی خواهد شد.
     

    دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    دلم می خواهد زیر همه چیز بزنم. ده ماه تمام زحمت کشیدم و با خواندن چند صفحه اولش به تمام لحظاتی که با ذوق مشغول نوشتنش بودم توهین کرد.
    ولی این بار بهتر از قبل بود. دفعه قبل بغضم گرفته بود اما حالا فقط سکوت کردم. دوست دارم نا امید شوم. اما نمی توانم. در ذاتم نیست. باز هم ادامه می دهم.

    شاید باید بروم و خشمم را سر آن کسی خالی کنم که گفت "تو نویسنده خوبی خواهی شد."

    بروم و به او بگویم "چرا نگفتی که این اتفاق سال ها بعد میفتد؟ نه چند ماه آینده!" من امیدم را به حرف او بسته بودم.
     

    دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    از بیکاری نام کاربری ام را گوگل جستجو کردم. دیدم که قبل از خودم برایم هشتگ زده اند.
    در یه انجمن دیگر یکی از دلنوشته هام را با هشتگ دینه دار گذاشتند. حس عجیبی بود.
    سپاس از مردی که می توانست آن را به نام خودش ثبت کند اما آخرش نام مرا نوشت.

    قهرمانان هرگز نمی میرند. می دانم این جمله ربطی ندارد اما دوست داشتم از آن استفاده کنم.
     

    دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    اتا کوهه مومه که وره زور هکردنه به رو زانو دکتن

    مثه اتا کویر لوت که بین ای همه شهر تنها بمونسه

    مثه اون تا قِناری که ترسیه شه رفخ پلی آواز بخونه

    که باته و وره بزونه.. قناری ترسیه همین تا اسه

    کشاورز بینج درو کرده اما نتونسه بخره

    با این حال دسته بورده بالا و صدا بزو خدا ره

    اون گدر کد خدا بینج هاره مفتی هدا به دارا

    کشاورزم که حرف بزو خفه هکرده ونه صدا ره

    خستگی بمونسته مه تن.. نا ندارمه حرف بزنم

    انگار که یکی بَیته رو چارپایه دنیا مه جا ره

    خوامه فریاد بَزنم : مردم اتا کاری هکنین

    ترسمه که باون : بوینین این تا دینه کیجا ره

    * این اولین شعری است که به زبان مازنی سرودم. حس خوبی است. حس میهن پرستی و داشتن عرق ملی!
     

    دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    نه به زنجیر و نه به تیر و نه به بند

    نه به این گردن نازک و نه این قد بلند

    نه به این پوست نازک عقاب ها

    و نه به این دیوار کوتاهِ نقاب ها

    من به این جمله نمی اندیشم

    به تو هم نمی اندیشم

    نمی دانم باید به چه بیاندیشم

    فقط این را می دانم

    که اگر آخرین جرعه جامت هم مانده باشد

    من چیزی از آن نمی نوشم

    چون نه می شود از موهایم

    برای بالا کشیدنت ریسمان درست کنم

    و نه آنقدر خوبم که تو منتظرم باشی

    و مرا فردا در بین بازوانت تصور کنی

    مرا ببخش... نمی توانم نقش آنی که می خواهی را بازی کنم

    دنیای من در همان چهار خط اول خلاصه می شود که به دروغ گفتم به آن نمی اندیشم.

    و تو ای فریدون، تو نیز مرا ببخش. می دانم که شعر معروفت را خراب کردم.

    بیایید هم را ببخشیم و شب را آسوده بخوابیم.

    من که تو را می بخشم. دعا کن با اولین ضربه خوابم ببرد.
     

    دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    بل خستگی ها ته تنه جا فرار هکنن

    بل خوشی و اته دقه فکر راحت ته سراغ بیه

    من بتومه همه روز ره ته وسه دعا هکنم

    اگه تو بلی ته طرف روشنی آفاق بیه

    شه دل روشن هکن ای جان یار

    من این تاره خوامه اما تو ناخوانی

    ای یار بوور هکن من ته ره دوست دارمه

    که تو مه دل دله و عزیز تر از جانی

    یار چه نلنی خوشی ته جا رفخ باوه؟

    خوانی تا ابد من ته نگران باوم؟

    تو بوردی و ندونی من چه حالی دارمه

    اما بتومه تا ابد از منتظران باوم

    منتظر مومه و وینی که مه یاد نشونی

    خواستم ته ره فراموش هکنم اما نتونسمه

    یار تو حتی مه اسمه فراموش هکن ، خا؟

    حتی اگه تا به ابد ته چشم به راه بمونسمه
     

    دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    تا به حال تنگدستی خانواده ام را در نرسیدن به دادنِ اجاره خانه حس می کردم.
    اما اکنون که در کیفِ پولم، پولی برای خریدِ کتاب های محبوبم نمی یابم بوی فقر واقعی را در وجودم استشمام می کنم.

    شکر که ویکی پدیا هست!

    اعصابم خورد می شود. پول هایم را مدیریت می کنم اما آخرش پولی برای خرید کتاب نمی ماند.
    دیگر کتاب های کانونِ پرورش فکری راضی ام نمی کند.

    آخر چرا قیمت کتاب را به اندازه قیمت خودشان گران می کنند؟ چرا گوژپشت نتردام با تخفیف می شود هجده هزار تومان؟
    من درد هایم را به که بگویم؟
    چرا در محلِ ما کتابخانه ای برای بزرگسالان نیست؟

    وقتی به نمایشگاه می روم و فقط به صفحاتِ کتاب دست می کشم، احساس گدایی را دارم که پشتِ شیشه رستورانی ایستاده و بینی اش را به شیشه چسبانده است.
    با این تفاوت که او برای زنده ماندن تلاش می کند و من برای علاقه مندی هایم.
    وگرنه شکم و مغز هردویمان وقتی خالی باشد سر و صدا می کند و اطرافیان از خالی بودنش با خبر می شوند.

    گمان نمی کنم یادشان بماند که برای تولدم کتابِ پنجاه و سه نفر و گوژپشت نتردام را خواسته ام.

     

    دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    بازگشتی و به دلنوشته هایم سر زدی.
    یادم نمی آید قول داده بودم فراموشت نکنم یا نه.
    ولی فراموشت کردم.
    وقتی بازگشتی نامت همان نامِ قبل نبود.
    تو را با دیگری اشتباه گرفتم و یک هفته از این جا فرار کردم.
    او را فراموش نکرده بودم و نکرده ام.
    شرمنده که این قدر صریح هستم.
    شیوه ارتباط با تو را این گونه یاد گرفته ام.
    در دلنوشته هایم دنبال چه می گشتی؟
    مدت هاست که دیگر از حالِ خودم سخن نمی گویم.
    بگذار کنجکاوی ات را ارضـ*ـا کنم.
    شارژ لپ تاپم رو به اتمام است.
    تازه فهمیده ام که شجریان را دوست دارم.
    دارم از چگوارا دور می شوم اما علاقه ام به او همان است.
    مسیر زندگی را چگونه طی می کنم؟
    مانند آن خرگوشِ عجول در داستان مسابقه اش با لاکپشت.
    فاصله زیادی را می دوم و بعد ناگهان می ایستم.
    بی پولی را وقتی مجذوبِ قیمت کتابی می شوم حس می کنم.
    اکنون چه حالی دارم؟
    عقب ماندگی!
    چرا این نثر را این گونه نوشتم؟
    می دانم شعر نیست اما دوست داشتم از enter استفاده کنم.
    شب و روزم وابسته به ctrl + F5 است!
    نمی دانم چرا نا امید نمی شوم.
    به که امید دارم؟
    نمی دانم.
    فقر را وقتی مجذوبّ قیمت کتابی می شوم حس می کنم.
    آه.. انگار این را یک بار گفته ام!
    دیر وقت است.
    هنوز به یاد دارم که می گفتی دختران نباید تا دیر وقت بیدار بمانند.
    شاید یکی از دلایل بلاک کردنت همین بود.
    نمی توانستم افکارت را تغییر دهم یا خودم با آن کنار بیایم.
    بیا فضا را احساسی کنیم.
    رفتم مرا ببخش...
    بیا بیخیالش شویم. نمی توانم نقش بازی کنم.
    دلم برایت تنگ نشد و نمی شود!
    فقط گاهی شرمنده می شوم.
    شرمنده... شرمگینم.. بسی شرمناک!
    باید بخوابم.

    پ.ن : جمله " رفتم مرا ببخش " از بانو فروغ فرخ زاد است. گفتم که حس دزد ادبی بودن به من دست ندهد.
     

    برخی موضوعات مشابه

    Z
    پاسخ ها
    35
    بازدیدها
    1,525
    Zhinous_Sh
    Z
    بالا