دلنوشته کاربران مجموعه دلنوشته چونین گفت نسترن | دینه دار کاربر انجمن نگاه دانلود

دینه دار

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/08/30
ارسالی ها
1,555
امتیاز واکنش
29,224
امتیاز
806
همراز

هر گاه که دل پر شد تو هم همراز می شوی
مانند غنچه های بغضم باز می شوی
هر گاه که دل پر شد نماز صبح می خوانم
شب است و آب و خاک و چادر نیست، می دانم
هر گاه که دل پر شد می دانم که تو هستی
گوش ها را باز و لبهایت را بستی
شب می رود و تا صبح ما با هم همرازیم
دل را به ناله های یک دیگر می بازیم
صحبت دو هم کیش بی خطر نمی شود
فکر عذاب و زنجیر بر حذر نمی شود
کاش خیال های مان خام نباشد
کاش درد عمیق مان جذام نباشد
از ذره ذره مردن مان گریه می کنم
از ضرب تیغ خوردن مان گریه می کنم
هم دردی و هم فکری و هم رزمی، نیک است
گر چه سزای اهداف عظیم شلیک است
 
  • پیشنهادات
  • دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    - خواب بودن بدترِ، یا اینکه بیدار باشی و خودت رو بزنی به خواب؟
    + همیشه سوالاتت رو از کسی که بی طرفه بپرس.
    - مگه تو...
    + اشتباه نکن، من بس که توی هر دو حالتش بودم، الان به یه خواب مصنوعی رفتم.
    - پس الان می تونی جواب سوالمو بدی!
    + نه.
    - چرا؟
    + آدمِ خواب که حرف نمی زنه!

    "خوابیده ها بع بع می کنند." دینه دار

    96/10/11
     

    دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    تو می توانی تا ته عمر، به آخر هفته ای دل ببندی که بتوانی به آهنگ مورد علاقه ات گوش دهی.
    می توانی تا همیشه برایت سوال باشد که چرا بی مهابا را می مُهابا تلفظ می کرد؟
    می توانی در دوراهیِ بین ناموس بودن یا نبودن افکارت جان بدهی..
    می توانی همواره منتظر یک نفر بمانی، که وقتی او بازگردد به یاد بیاوری که از او نفرت داشتی. آن گاه سر بچرخانی و گریه نکنی.
    تو می توانی در تمام آخر هفته های عمرت برای شنیدن آن آهنگ صبر کنی. تو حتی به موعود خواهی رسید.
    اما در تمام طول راه، هندزفری طوری در هم می پیچد که انگار دشمنان آن را گره زده اند. تو هنوز در حال باز کردن گره هستی که می بینی به خانه رسیده ای.
    تو حتی نمی توانی به خریدن یک هدفون فکر کنی.
    تو یک بیچاره ای. بیچاره ای که فقط می تواند با حفظ ناموسش، دم در؛ چنگ بر آسمان بزند بی مُهابا.

    18 بهمن 96
     
    آخرین ویرایش:

    دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    دشمنان ما ما را درمان خواهند کرد.
    معنی این جمله را می فهمی؟ حس می کنی که می توانی یک صفحه کامل، راجع به تحلیل این جمله بنویسی.
    اما نمی خواهی، چون حس نوشتنت نمی آید! تو حس سوسول بودن نمی کنی؟

    دیگر کف دستم نمی خارد...
    دیگر پلک چشم راستم نمی پرد...
    دیگر خرافاتی نیستم.
    یک بی پولِ بدبخت می تواند سوسول باشد؟

    26 دی 96
     

    دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    مادر می گوید که امکان ندارد از مصاحبت با افراد، یک چیز مثبت یاد نگرفته باشی.
    از او بدم می آید. می گوید : چرا؟ می گویم : چون دارد نظرم را نسبت به چیزی که عمری مسخره و وقیح می دانستم تغییر می دهد.
    می گوید: این که چیز خوبی است. می گویم : دارد هویتم را از من می گیرد.
    می گویم : باعث می شود خودم نباشم. وقتی در راه خودم هستم، به همه چیز شک می کنم و وقتی در راه او، حس می کنم به خودم خــ ـیانـت کرده ام.

    معنی این بیت را که آن پرنده با حرص می خواند، اکنون می فهمم.. اما هنوز هم گوشه ای از آن مبهم است :
    نکند رخنه کند
    در دل ایمانت
    شک!

    97/3/31
     

    دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    دل شکستم.
    نه با توهین به او. بلکه با توهین به قسمتی حیاتی از وجودش. و بعد گفتم: می دانم که اشتباه کردم، اما عذرخواهی نمی کنم. می خواهی بدانی چرا؟
    گفت چرا.
    گفتم چون خدایت به اندازه کافی به من بدی کرده.
    دم نزد. سوخت. باید زیرش را خاموش می کردم اما نکردم. با این که دوستش بودم. نزدیک ترین دوستش. مورد اعتماد ترین آدمی که می شناخت بودم. من!
    منی که خواهش می کنند قدری حواسم را جمع کنم تا قدری بشود به من اعتماد کرد! او اینکار را انجام می داد.. از آن لـ*ـذت می برد. ما اوقات خوشی با هم داشتیم. تا همان لحظه.
    تا همان لحظه که من گرفتار تعصب شدم. فکر کنم باید یک تاپیک بزنم و نامش را بگذارم " من متعصب هستم" تا همه بیایند و با هر چه که بلدند گناهم را پاک کنند.
    مثل نوعی قمه زنی که از جنس ضربه روحی است.
    خجالت می کشم. نه از اینکه با بی رحمی نادانی اش را به رخش کشیدم.. بلکه به این خاطر که نمی خواهم عذرخواهی کنم.
    خدای او مقصر است که بنده اش نادان است! نه من. او لجباز است... من هم.
     

    دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    تمام تو، تمام او
    عزیز من
    بگو... بگو
    می گویم از اضافه ها
    خطاها و لفافه ها
    به حق تار بیآبان
    به عرق ملافه ها
    عزیز من، تمام شدی
    در جنگ این مبارزان
    چرا تو هی مدام شدی؟
    خراب شدی، خراب شدی
    عزیزکم، بی آب شدی؟
    شبانه خواب می بینی
    ساقی کربلا را
    کسی که نیست دیگر
    صدا کند خدا را !
    صدا کن هی، صدا کن هی
    این شکم گرسنه را
    باز خندق بلا کن هی
    تمام هر چه نیست را
    شاعر ساده زیست را
    این وحشت فاشیست را
    این تابلوهای ایست را
    فدا کن هی، فدا کن هی
    کسی که نیست دیگر
    ناجی شود دل تو را
    قصاب رحم نمی کند
    حاضر به بسمل تو را
     
    آخرین ویرایش:

    دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    بعد از تو الـ*کـل خورد من را ولی من نخوردمش. اصرار کرد... اما گفتم "نه". چون تو گفته بودی "نه"!
    برای من "نه" فقط یک معنی داشت، " نه ". اما کمی بعد تر - منظورم بعد از توست - فهمیدم که می تواند معانی مثل : " شاید نه" و یا " امکان دارد آری شود" هم داشته باشد.
    کمی کمی بعد تر، به سرم زد معنی تازه ای به "نه" بدهم. [ متوجه این جمله شدی؟ خودم برای خودم معنی ساختم. این چه به ذهن تو می آورد؟ ]
    معنی اختراعی من برای "نه" این بود : "آری"
    چیزی که تو خلاف می دانستی. خلاف شرع، خلاف عرف، خلاف قوانین اجتماع، خلاف عقل و منطق خودت، خلاف اعتقاد خودت.. خلاف هر کوفت و زهرمار
    حالا ثابت شد که من تغییر کردم! این را نمی فهمی؟ گاهی سر می زنی، این را نمی فهمی؟ آهای، می شود بگویی که چرا نمی فهمی؟
    گفتم که دیگر "نه" ها، چه "نه" های تو و چه "نه" های هر کس دیگری، برایم معنی سابق را نمی دهد.
    پس امروز، علاوه بر اینکه به جمله ات که گفتی "نباید فراموشم کنی" پشت پا زده ام، به تو فحش هم می دهم که "غلط کردی ذهنم را شستشو دادی."
    برای همین می خواهم مغز بسته ات را باز کنم : نگاه کن اطرافت چه می گذرد و دنبال کسی بگرد که درون و بیرونش را پنهان کند.. که مثل تو آکبند باشد.

    همه این ها را گفتم، اما شک دارم بخوانیشان. تو می گویی حواست هست، اما نه به همه چیز. تو مثل همیشه کوته فکری!
     

    دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    دینه که قرص یوبس هاست!

    سیندرلا همیشه خوب
    درخت هم همیشه بد
    دینه که قرص یوبس هاست
    نسترن هم همیشه رد

    رد در رموز راستی
    وقتی ندانی چیست دروغ
    دروغ به خود، راست به خود
    بدترین ها
    بی کم و کاست به خود

    الا، با سفید راحت بود
    من با سیاه راحت ترم
    شاید که باید من هم
    از این ارزش ها بگذرم

    گر بد شوم با دیگران
    احساس خوبی می کنم
    مشکلات این ذهن را
    من لای روبی می کنم

    تعمیر می کند فیلیکس
    از کار می اندازد، رالف
    ولی باز رالف برنده است
    چون با خودش هست شفاف!
     

    دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    Magnetic Road
    ما آدم ها نباید خودمان را در کارهای روزمره و تلاش برای موفقیت غرق کنیم. باید هر از گاهی بنشینیم و برای تولد دوست عزیزمان فکرمان را درگیر کنیم.
    به آهنگ جاده مغناطیسی گوش دهیم و روحمان در دشت سبز رویا، به حرکت در بیاوریم.
    باید کتاب بخوانیم. و در زندگی یک شخصیت داستانی فرو برویم. یا شاید هم یک شخصیت واقعی. در زندگی دزیره و ژان بایتیست.
    باید از خواب بعد ازظهر بزنیم تا به کارهایمان رسیدگی کنیم. تا از روزمرگی ها فارغ شویم.
    تا در جاده مغناطیسی بدون سخن گفتن رانندگی کنیم، بدون اینکه گرفتار تناقض مغناطیسی شویم.
    باید شب هایی که از خستگی روح، بدنمان خواب را می طلبد بیدار بمانیم. آنقدر بگردیم و آنقدر بنویسیم تا مشکلمان را حل کنیم. تا ریشه یابی اش کنیم و آن عامل را، از ریشه بخشکانیم.
    نباید با کینه اینکار را بکنیم. بلکه خودمان را بزرگ کنیم، تا آنان کوچک شوند. تا زمانی که از بین بروند.
    باید مثل آهنگ جاده مغناطیسی، بزرگ شویم چون آفتاب که می رود.
    باید گوشمان را با شنیدن حقیقت و نیکی ها، نوازش دهیم. هر از گاهی سری به فرشید امین بزنیم. چون شاید یادمان رفته که نسترن هستیم. و نسترن بودن به چه معنی است.
    باید چشمانمان را ببندیم و به رویاهایمان پناه ببریم. که بعدازظهر های آزادمان را در کنار دوستانمان، در دشتی سبز می گذرانیم.
    شاید یک تناقض مغناطیسی بیاید و بگوید که ما بدبخت تر از آن هستیم که چنین سعادتی داشته باشیم. اما ما سوار بر لبه نجات هستیم. هیچ چیز نمی تواند ما را به زیر بکشد.
    شاید هرگز نتوانیم در یک دشت سبز، دوستانمان را ملاقات کنیم. اما اگر هنگام رانندگی در جاده مغناطیسی، خوب به جاده نگاه کنیم
    می بینیم که در یک انجمن عضویم که هر چقدر هم دیر کنیم، باز هم دوستانمان دوستمان دارند. دوستانی که از همنشینی با آنان لـ*ـذت می بریم.

    Magnetic Road آه... چقدر این آهنگ را دوست دارم.

    5 / 3 / 98
    20 : 17
     
    آخرین ویرایش:

    برخی موضوعات مشابه

    Z
    پاسخ ها
    35
    بازدیدها
    1,531
    Zhinous_Sh
    Z
    بالا